داستان تکراری:دیروز، مدرنیزاسیون، امروز، گلوبالیزاسیون *
گفتوگویی با دکتر محمد مددپور
بیناب:پیش از طرح موضوع از این که قبول زحمت فرمودید و در گفتوگوی ما شرکت کردید، سپاسگزاریم. بحث هنر و جهانیشدن از زوایای گوناگونی قابل طرح است. گروهی فرآیند جهانیشدن را مرتبط با اندیشههای مدرنیته میدانند، امّا روشن است که پس از فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم و تکقطبی شدن جهان و نیز تحول بیسابقهای که به وسیلهی ابزارهایی چون اینترنت در زمینهی ارتباطات در دههی 1980 رخ داد، اندیشهی جهانیشدن بُعد تازهای یافت و سرمایهداری در غیاب رقیب سوسیالیست خود، مناطق وسیعی از جهان را عرصهی خویش ساخت. این موضوع از نگاه شما چگونه است؟
تفکر محلی به خاطر جاذبهی درونی خود، از حد منطقه و شهر و کشور میگذرد و قارهها و در نهایت جهان را تحت تأثیر قرار میدهد
محمد مددپور: در حال حاضر، پدیدهی جهانیشدن در دو حوزهی فرهنگ و اقتصاد مطرح شده است. گروهی معتقدند اقتصاد مدرن در جوامع سنتی که بر افکار کهن قرون وسطایی متکی هستند، قابلیت تحقق ندارند و اساساً لزومی ندارد ارزشهای اقتصادی مدرن در پیوند با مدرنیزاسیون فرهنگی در این جوامع اتفاق بیفتد.
این مسئله در کشورهای سنیمذهب تحت عنوان «مدرنیتهی اسلامی» و در کشور شیعهمذهب ایران با نام «تجدد اسلامی» طرح شد. طبق این نظریه، تجدد (مدرنیته) اصراری بر نفی فرهنگ خودی ندارد و فقط در غرب تجدد ملازم با نفی دین بوده است. در مغربزمین، ظهور تمدن جدید مقارن با نابودی مذهب در عرصهی عمومی بود. طبق اعتقاد نظریهپردازان مدرنیته، عقل انسان قادر به حل مشکلات بشری است و نیازی به مداخلهی دین نیست. در نتیجه، قلمرو توجه اهل ادیان باید آسمان باشد. عقل هم اجازهی ورود به آن قلمرو را ندارد. در قرن هجدهم میلادی، ما شاهد این اندیشه نیز هستیم که در نظر بسیاری از نخبگان اساساً موضوعی به نام عالم غیب منتفی است و چیزی به نام خدا، که به صورت صفات انسانی در یک امر غیبی فرافکنی شده باشد، موضوعیت و موجودیت ندارد.
مدرنیسم در ایران شکست خورد و مردم از آن استقبال نکردند، چون خودجوش نبود، از بالا سرریز میشد، حکومتی بود و جامعه خودش آن را بر اثر یک تحول نپذیرفته بود
این اندیشه در قرن نوزدهم شکل نهایی خود را یافت و با مادهگرایان نظریهمند شد. البته قبلاً متفکرانی چون کانت توجهها را به این موضوع جلب کرده بودند که عقل نباید در حوزهی الهیات گام بردارد چون امکان دارد به نفی خودش منجر شود. یعنی اگر ما بخواهیم خدا را انکار کنیم، به همان سادگی نیز میتوانیم منکر ماده شویم. پس بهتر است یقین علمی سرجایش بماند و مردم هم آزادانه دین خود را انتخاب کنند.
از این دوره به بعد، به سخن کانت در عرصهی عمومی و خصوصی، انسان نیازی به آقابالاسر ندارد. انسان بالغ دوران کودکیاش سپری و به تعبیر کانت وارد عصر روشنگریای میشود که به یک ناحیه محدود نیست، بلکه بُعد جهانی دارد.
به این ترتیب، با نفی سیادت اولیاءالله، هر جا که عقل انسان آقابالاسر او باشد، نمیتوان برای انسان قیمی در نظر گرفت و در نتیجه نیازی به یک قدرت برتر یا به یک اقتدار جهت حجیت و مرجعیت ( authority ) نیست. آنجا انسان کامل (متجدد) ظهور کرده و عهد روشنایی آغاز شده است. در اینجا، عقل عرفی و سکولار چراغی است فرا راه انسان و آن چیزی که مثبتِ ماوراء این ماجرا است، عقل عملی نام دارد که مؤید گونهای از ایمان و باور قلبی است که هم در کار دنیا مؤثر است و هم در کار طبیعتشناسی جوابگو است.
در حقیقت، عقل عملی و وجدان انسانی، موجد مفهوم خدا است و در فقدان آن، موضوعیت نخواهد داشت. در اینجا کانت از یک فلسفهی نسبیگرا ( relativism ) به یک فلسفهی جزمیگرا ( dogmatism ) میرسد. به همین خاطر است که هاینه به مزاح دربارهی کانت میگوید چون دلش برای نوکرش سوخته و نخواسته بود او را از دین و ایمان مأیوس کند، جایی هم برای این مفهوم در عرصهی عقل عملی باز کرد.
امّا فلاسفه اهل بازی و ریاکاری نیستند. برای کانت انکار یا اثبات خدا ملاحظات شخصی و انتفاعی در بر نداشته است. او میدانست که انکار خدا اعوجاجآفرین است و اصلاً این کار در طاقت عقلنظری مدرن نیست؛ نه اثباتاً و نه نفیاً. به هر حال، تفکر کانت بر مدار تفکر روشنگری است و روشنگری تفکری جهانی است. تفکرات در ضمن اینکه محلی هستند، بعد جهانی هم دارند مثلاً ناسیونالیسم آلمانی نزد فیشته طی چند دهه ناگهان به تمام دنیا سرایت پیدا کرد و از سرزمینهای دیگر سر در آورد. ازجمله در خاورمیانه، جمالعبدالناصر با تعبیر خودش از ناسیونالیسم فیشته، جریان ملیگرایی عربی را راه انداخت. در دوران رضاخان هم ما در ایران شاهد پیدایش مفاهیمی چون پانایرانیسم بودیم.
آیین بودا اگرچه جهانی است امّا در هر حوزه و منطقهای، رنگ افکار قومی آنجا را به خود میگیرد
اینها در واقع به قوممداری باز میگردند. البته این قوممداری وقتی حالت فرهنگی پیدا کند، بینالاقوامی میشود. در این فرایند، تفکر محلی به خاطر جاذبهی درونی خود، از حد منطقه و شهر و کشور میگذرد و قارهها و در نهایت جهان را تحت تأثیر قرار میدهد. مثلاً آیین بودا در بستر همین فرایند حرکت و رشد کرد و ما میبینیم که این اندیشه در هند ظهور میکند، به شمال هند میرود و اندکاندک آسیای میانه، شمال افغانستان، شرق چین و آسیای جنوب شرقی را تحت پوشش خود قرار میدهد. امّا بودیسم در هر محل، لباس خاص آنجا را به تن میکند؛ در چین به نام آیین چان، در ژاپن به صورت ذن و در کره با تائوئیسم کرهای ترکیب میشود و خود را آشکار میکند.
آیین بودا اگرچه جهانی است، امّا در هر حوزه و منطقهای، رنگ افکار قومی آنجا را به خود میگیرد. بنابراین، چان را در چین نمیتوان آیین بودایی به مفهوم هندی آن در نظر گرفت؛ چون آیین بودایی هند به صورت هینایانا و ماهانایا بر مبنای تجرید و کلیاندیشی است و این نوع نگرش در چین جایی ندارد. در چین، همانند ژاپن، توجه به امور انضمامی و محسوس معطوف است.
جریان سومی هم هست که نه از دستهی این حاشیهنشینهای شکستخوردهی قرون وسطای، یعنی شریعتگرایان ظاهری و مدرن است و نه از گروه مدرنیستهای سکولار مسلط، یعنی اربابان قدرت و ثروت به شمار میرود
بیناب: در کشور ما، در کنار نظام فرهنگی حاکم، گروههای دیگری وجود دارند که بخش مهمی از فعالیتهای فرهنگی را هدایت میکنند. این گروهها هر چند حاشیهای انگاشته میشوند، امّا تأثیرات غیرقابل انکاری بر سرنوشت فرهنگی کشور دارند. فعالیت این گروهها به چاپ کتاب و برگزاری همایش و نمایشگاه منحصر نمیشود، بلکه تأثیرات کلانی در برنامهریزیها و تصمیمگیریهای فرهنگی از خود به جا میگذارند. به نظر شما، تعبیر این گروهها و همچنین نظام فرهنگی حاکم در کشور ما از مفهوم جهانیشدن چیست؟
محمد مددپور: آن چیزی که در سرزمین ما اتفاق افتاده است، مشابه همان چیزی است که در قرن شانزدهم و هفدهم میلادی در اروپا رخ داد. در این قرون، خارج از برنامههای دولت و نظام حاکم، انجمنها و گروههای فرهنگی مختلفی فعالیت میکردند و در رأس جریاناتی که از سوی گروههای دیگراندیش هدایت میشد، فراماسونرها قرار داشتند. فراماسونری در مقطع به این معنایی که ما اکنون از آن لحاظ میکنیم، یعنی گروهی نهانروش که مطالبات سیاسی و استعماری خاصی را دنبال میکرد و معتقدان به آن وابسته و مزدور انگلستان بودند نیست، بلکه این جریان به صورت خودجوش، در تقابل با ارزشهای فرهنگی حاکم به وجود آمد و با حمایت طبقات نوظهور اجتماعی مانند بورژواها رشد کرد و بهتدریج افکار عمومی را به نفع باورهای خود تغییر داد. از یک سو چالشهای فرهنگی و از سوی دیگر جنگهای نظامی و در نهایت در قرن هیجدهم با انقلاب فرانسه، فروپاشی نیروهای کهن در اروپا رقم خورد. در این تحولات، هیچجا سخن از به رسمیتشناختن گروههای فراماسونری وجود نداشت و آنها همواره در حاشیه بودند؛ ولی به مرور تأثیرات بنیادی آنها آشکار شد. حال اینکه ما در عالم اسلام چنین جریاناتی را نداریم؛ اگر هم شاهد جریاناتی باشیم، صرفاً حاشیهای هستند.
روزگاری مردم مغرب زمین فکر میکردند بهشت را بر روی زمین به وجود خواهند آورد، ولی اکنون به بازار سهام و دولت رفاه دل خوش کردهاند. آن چیزی را هم که به عنوان دموکراسی مطرح میکنند، از سر ناچاری است چون میگویند چیز دیگری غیر از آن نمیشناسیم. به هر حال، اندیشههای دنیای مدرن که روزگاری در قالب گروههای کوچک در حاشیه بود، توانست با حذف متن و تبدیل آن به حاشیه، خود را به عنوان متن مطلق مطرح کند. هنوز هم ما شاهد چالش تاریخی متن و حاشیه هستیم؛ مثلاً کلیساها و انجمنهای خیریه به عنوان حاشیهنشینهای تمدن جدید به چالش با متن میپردازند و مثلاً با اقتباس اندیشههای هایدگر و مصادرهی آن به نفع دین، خود را مطرح میکنند. در ضمن این دو جریان، جریان سومی هم هست که نه از دستهی این حاشیهنشینهای شکستخوردهی قرون وسطا، یعنی شریعتگرایان ظاهری و مدرن است و نه از گروه مدرنیستهای سکولار مسلط، یعنی اربابان قدرت و ثروت به شمار میرود.
اندیشههای دنیای مدرن که روزگاری در قالب گروههای کوچک در حاشیه بود، توانست با حذف متن و تبدیل آن به حاشیه، خود را به عنوان متن مطلق مطرح کند
جریان سوم به صورت جزایری در میان اقیانوس، در بخشهای مختلف جهان وجود دارد که نه شریعت ظاهری مسیحی را میپذیرد و نه مدرنیسم مسلط سرمایهداری را گردن مینهد. این جریان صرفاً در حوزهی اندیشه مطرح نیست، بلکه در علوم تجربی هم حضور جدی دارد؛ مثلاً منطق تأویل هرمنوتیک و طب سنّتی جدید را در نظر بگیرید که یک جریان جدی است. مدرنیستها و پوزیتیویستها هم بهتدریج پذیرفتهاند که خلأهایی در دانش پزشکی امروز وجود دارد که ما را بهناگزیر متوجه روشهای سنتی و معنوی و ماقبل مدرنیته میکند. باید این جریان سوم را جدی گرفت. جالب است اگر بدانید که در انقلاب ما این جریان سهم بزرگی داشته است. ترجمهی اندیشهها و آثار این جریان در ایران بیش از هر جای دنیا با استقبال روبهرو شده است. روحیهی قومی ایرانیان و شیعیان وضع موجود را نمیپذیرد و طبیعتاً گرایش به جریان سوم پیدا میکند. این جریان اندیشههای محلی دارد، امّا میتواند قلمرو جهانی را پوشش دهد.
روحیهی قومی ایرانیان و شیعیان، وضع موجود را نمیپذیرد و طبیعتاً گرایش به جریان سوم پیدا میکند. این جریان اندیشههای محلی دارد، امّا میتواند قلمرو جهانی را پوشش دهد
بیناب: اگر اجازه بفرمایید سؤال پیش را به این صورت مطرح کنم که در حکومت پهلوی اندیشهی مدرنیزاسیون را داشتیم که با سیاست گذاری نظام وقت همگرایی داشت، ولی اکنون بحث جهانیشدن برای نظام جمهوری اسلامی به نوعی در واگرایی به سر میبرد. در این میان، گروههایی خارج از نظام با این جریان همنوایی میکنند، در صورتی که اینها هم درک روشنی از این جریان ندارند.
محمد مددپور: دقیقاً همین طور است. در غرب همه چیز روشن و طبق برنامه است. هر سه جریان که اشاره کردم، مواضع کاملاً آشکار دارند. امّا آنچه در ایران اتفاق میافتد پدیدهای درونجوش نیست؛ وارداتی است. در یک سو، متن مدرنیستی داریم که تکنوکراتها و بوروکراتها هستند. آنها با اندیشهی لیبرالدمکرات خود به طور عمده وابسته به دولت و طرفدار نوعی سکولاریسم متعادلاند و طرفدار جدایی حوزههای دینی و دنیایی از یکدیگر هستند. گروههایی از روشنفکران هم در این آتش میدمند؛ روشنفکرانی که آبشخورشان همان اندیشهی مدرنیستهای پیشین است. اگر شما به فهرست اسامی آنها نگاه کنید، میبینید که مثلاً روشنفکری که به پوپر مرتبط است غفلت میکند که پوپر هم به هلموت اشمیت متصل است. در واقع، پوپرِ فیلسوف که مشاور هلموت اشمیت است، به یکی از مشاوران دولتی تبدیل شده است.
گروه سومی هم در این میان قرار دارد که خارج از قدرت است. این اقلیت در جستوجوی جهانی بهتر است. طرفداران تفکر معنوی و کسان دیگری که به نحوی به اینها مربوط میشوند، جایگزینهایی هستند که میتوانند در آینده خلأهای دموکراسی لیبرال را از جهات مختلف مثلاً عدالت، آزادی، حقوق شهروندی پاسخگو باشند
این نوع رویکرد منحصر به راستها نمیشود؛ در چپها نیز چنین تمایلاتی وجود دارد. البته فضاهای دانشگاهی و آزاداندیشتر که دربند چارچوبهای دولتی نیستند و میخواهند مقداری هوشیارانهتر عمل کنند، به این جریانها توجه دارند. سال پیش از هابرماس، یکی از بزرگان تجدیدنظرکردهی چپ نو و مکتب فرانکفورت، برای حضور در ایران دعوتی به عمل آمد، در حالی که هیچ گروه فکری و سیاسی در مقابل آن موضع تحلیلی نگرفت. میدانید که هابرماس، برخلاف پوپر، مسئولیت مشاورهی دولتی ندارد و فردی دانشگاهی و نسبتاً مستقل است. او در ایران از پستسکولاریسم و همزیستی مسالمتآمیز دین و سیاست و فضایی مثبت سخن گفت که برای مدرنیستهای مذهبی ایران جذاب بود.
حال باید دید در ایران چه اتفاقی دارد میافتد. در ایران، ما حاشیهی فوقالعاده توانمند اسلامی داریم و در غرب، حاشیهی ضعیف قرون وسطایی؛ در ایران انجمنهای مختلف، حوزههای علمیه، کانونهای آموزشی و تبلیغی دینی و در غرب گروههای تأثیرگذار فرهنگی وجود دارد. وقتی بین بخشهای دولتی و غیردولتی این گروهها مقایسه میکنیم، میبینیم تفاوت به قدری زیاد است که مقایسه را عملاً غیرممکن میکند. ما حدود 25 تا 30 میلیون نیروی انسانی فعال داریم که 2 میلیون آنها مشغول تعلیم و تعلّم در تحصیلات مدرناند. در حالی که در حوزههای علمیه 100 تا 200 هزار نفر بیشتر نیستند که به عنوان گروه حاشیهای نمایندهی تمدن اسلامی هستند و ریشه در اعصار قدیم دارند؛ هر چند که برخی رنگولعاب مدرن هم گرفتهاند تا جایی که بعضی از آنها سکولار شدهاند. در ایران، ما روحانیان سکولار داریم که از بخش حاشیهنشینی پیشامدرن به متن جامعه مدرن آمدهاند و به 25 میلیونِ نفر بخش مدرن اضافه شدهاند. البته عکس این جریان هم وجود دارد.
گروههای مدرن ما که در متن باید باشند، همانند حاشیهنشینهایمان منفعلاند. در اینجا چه حاشیهنشینها چه متننشینها منتظرند ببینند در غرب چه اتفاقی میافتد بعد خود را مطابق آن متحول کنند. این، عقیمشدگی فرهنگی است؛ عقیمشدگی تمدنی است
گروه سومی هم در این میان قرار دارد که خارج از قدرت است. این اقلیت در جستوجوی جهانی بهتر است. طرفداران تفکر معنوی و کسان دیگری که به نحوی به اینها مربوط میشوند، جایگزینهایی هستند که میتوانند در آینده خلأهای دموکراسی لیبرال را از جهات مختلف مثلاً عدالت، آزادی، حقوق شهروندی پاسخگو باشند. در واقع، در ماهیت سرمایهداری تناقضهایی وجود دارد که توانایی پاسخگویی به خیلی از مسائل را ندارد. دارندگان ثروت و قدرت در جامعهی سرمایهداری عملاً این نیازها را نادیده میگیرند. مثلاً جوانی که فاقد قدرت است، در جامعهی بدون عدالت کاری نمیتواند بکند. او باید منتظر بماند که سرریزی از سرمایه به وجود بیاید تا شاید به او هم برسد، شاید هم نرسد. او جزء ناتوانان اجتماعی محسوب و از گروه بیکاران است. تعداد این جوانان بسیار زیاد است. آنها آرزوهای فروانی هم دارند. رسانهها هم دائماً به آنها زندگی مدرن را آموزش میدهند، امّا آنها دستشان برای چیدن ثمرات این درخت رفاه کوتاه است.
حال در ایران چه اتفاقی دارد میافتد؟ واقعیت این است گروههای حاشیهنشینی که ما داریم کپیای هستند که شباهتی واقعی با اصل ندارند. طبقات اجتماعی مدرن ما در ایران کاریکاتور و شکل نازلی از طبقهبندی اجتماعی غرب است. گروههای مدرن ما که در متن باید باشند، همانند حاشیهنشینهایمان منفعلاند. در اینجا چه حاشیهنشینها چه متننشینها منتظرند ببینند در غرب چه اتفاق میافتد، بعد خود را مطابق آن متحول کنند. این عقیمشدگی فرهنگی است؛ عقیمشدگی تمدنی است. زمان شاه هم ما شاهد همین اختگی بودیم. در زمان حکومت سلسلهی پهلوی، 400 تا 500 میلیارد دلار پول نفتی خرج مدرنیزاسیون کشور شد ولی هیچ اتفاقی در بنیانهای مادی و معنوی جامعهی ما نیفتاد. علل متعددی در این عدمتحول وجود داشت که گذشته از مشکل مدیریتی و سازمانی، مهمترین مشکل، مشکل فرهنگی بود. درست است که میلیاردها دلار خرج آموزش و پرورش به شیوهی مدرن شد، ولی همین مراکز آموزشی و دانشگاهها به صورت اپوزیسیون حکومت پهلوی درآمدند.
جامعهی ما به مقتضیات تمدن مدرن تسلیم نشده است. مردم ما اقتضائات مدرن را نمیخواهند
در واقع، مدرنیسم در ایران شکست خورد و مردم از آن استقبال نکردند، چون خودجوش نبود، از بالا سرریز میشد، حکومتی بود و جامعه خودش آن را بر اثر یک تحول نپذیرفته بود.
بیناب: امّا جهانیشدن در ایران به این شکل که ظهور یافته است، از بالا تحمیل نشده است.
محمد مددپور: در ایران، متأسفانه یا خوشبختانه سرنوشت گلوبالیزاسیون هم همان سرنوشت مدرنیزاسیون است. یک مثال میزنم. مردم ما نظام مالیاتی را قبول ندارند؛ شاید هزارسال دیگر هم قبول نداشته باشند؛ امّا در غرب مالیاتپرداختن مثل نماز واجب است. یک شهروند غربی خود را موظف میداند که مالیات بدهد و اصولاً چنین تربیت شده است که در قبال سودی که از طریق جامعه به دست میآورد، بخشی را به دولت، یعنی نمایندهی جامعه برگرداند تا دولت این حق عمومی را توزیع مجدد کند. از همین مثال میتوانید دریابید که جامعهی ما به مقتضیات تمدن مدرن تسلیم نشده است. مردم ما اقتضائات مدرن را نمیخواهند، امّا طالب نتایجش هستند. مردم ما میوه را بدون زحمت میخواهند. این مشکلی است که شاه هم گرفتارش بود. امروزه، مردم به گرانی اجناس اشاره میکنند، امّا افزایش دستمزدهای خود را در نظر نمیگیرند. مردم اوایل انتظار داشتند دولت یک دولت کریمه باشد! یعنی بدهد و نگیرد. در حالی که دولت مدرن و دولت گلوبالیزه به قوانین و اقتضائات متصل است و از یک دست میدهد و از دست دیگر پس میگیرد و حتی بیشتر میگیرد، دولت آمریکا نتیجهی کار و زحمت مردم کشورش را میگیرد به عراق میبرد تا برای گسترش اقتدار خودش خرج کند. حالا اگر به سربازان ایرانی بگویند بروند به پاکستان، احتمال گریختن آنها را از پادگانها نمیتوان منتفی دانست. امّا یک سرباز آمریکایی مرگ را هم در این راه پذیرفته است. او چنین تحلیل میکند که من برای اقتدار خودم، برای گسترش مدرنیسم این کار را میکنم. مسئله فقط خرجکردن دلار نیست؛ نتیجهدادن مهم است. مسئله این است که ما از خودمان میپرسیم وقتی من یک ریال خرج میکنم، آیا فایدهای از آن میبرم؟ شما آموزش و پرورش ما را در نظر بگیرید. این آموزش و پرورش فقط خورندهی پول بوده است. کل نظام آموزش و پرورش ما از دورهی شاه فقط توانسته 20% از مردم را تحت پوشش قرار دهد؛ پس آن 80% چه میشوند؟ میروند در حاشیه. حتی آنهایی که به دانشگاهها وارد شدهاند، نتیجهی مطلوب را نمیدهند؛ یعنی مردم گوش به تعلیمات رسمی آموزش و پرورش دانشگاه نمیسپارند. از اینجا است که تعلیمات غیررسمی بیشتر مطلوب مردم است، چه در زمان شاه و چه در حال حاضر. در واقع، مردم ما ظاهراً مادرزاد اپوزیسیون و ناسازگار با دولت مدرن بودهاند. در غرب اگر برای دانشگاهرفتنِ کسی یک دلار خرج شود، سه دلار پس میگیرند. این مدرنیسمی که ما داشتیم یک مدرنیسم نیمبند بود. گلوبالیزاسیون هم که امروزه در امتداد آن مطرح میگردد، نیمبند است.
جهانیشدن تأثیرات روانی هم دارد. روشنفکران ما همیشه در حسرت آزادی غربی بوده و عوام ما هم در حسرت رفاه تمدن غربی به سر بردهاند، امّا این دو گروه خواص و عوام ما غافل بودند که لازمهی مدرنیزاسیون تسلیمشدن به اقتضائات آن است. کدام خواروبارفروش، کدام کاسب و کدام تحصیلکردهای را میشناسید که اقتضائات مدرنیسم مانند رعایت حقوق شهروندی را بپذیرد؟ امّا همین اشخاص انتظار دارند که تمام آسفالتهای شهرشان یک ناهمواری کوچک هم نداشته باشد.
مدرنیسم ما نه آن زمان که شاه به ضرب و زور تفنگ تحمیلش میکرد، یک مدرنیسم واقعی بود و نه اکنون جهانیشدن ما. در واقع، مدرنیزاسیون نفتی به گلوبالیزاسیون نفتی ختم شده است
البته وقتی همین مردم اقتضائات مدرنیستی را که یکیاش پرداختن مالیات است پذیرفتند، از فردای مالیاتدادن، به عنوان شهروند جامعهی مدنی پیگیر میشوند که این پول چگونه خرج شده است. یکی از عوامل گسترش فساد در دستگاههای دولتی همین عدمنظارت مردمی است. چون مردم پول زیادی مستقیماً نمیدهند، برایشان مهم نیست وزارتخانهای سالم باشد یا نباشد. برای آنان اهمیت ندارد که در مدرسه چه میگذرد، چون بچههایشان مجانی به مدرسه میروند. آنها مالیاتی نمیپردازند تا نسبت به چگونگی خرجکردنش حساس شوند. در اینجا ما سالیانه بیستواندی میلیارد دلار پول فروش نفت داریم که دائماً به جامعه تزریق میشود. با این حساب میتوان پرسید آیا این یک اقتصاد مدرن است؟ اگر الان دولت فعلی تابع قوانین جهانیشدن بشود، در مقابل مردمی که نان ارزان میخواهند، انتظار سرریز پول نفت را دارند، میلی هم به پرداختن مالیات ندارند و در نهایت نتایج جهانیشدن را بدون تسلیم به اقتضائاتش خواهاناند، چه میتواند بکند؟
مدرنیسم ما نه آن زمان که شاه به ضرب و زور تفنگ تحمیلش میکرد، یک مدرنیسم واقعی بود و نه اکنون جهانیشدن ما. در واقع، مدرنیزاسیون نفتی به گلوبالیزاسیون نفتی ختم شده است.
بیناب: اقتصاد تکمحصولی نفتی چطور ممکن است با اقتضائات جهانیشدن که مبتنی بر گردش متنوع سرمایه و جریان آزاد مبادلات است، همخوانی داشته باشد؟ به نظر میرسد نزدیککردن این دو، پیشاپیش با شکست روبهرو شود.
در واقع، دولت برای خودش کار میکند و ملت هم با یک کاسهی گدایی دنبال است. از نویسنده و دانشآموز و بقال تا حتی مخالفان نظام، همگی دست به سوی دولت دارند
محمد مددپور: قطعاً ما در دوران قاجار شاهزادگان را داریم، در دوران پهلوی شاهپورها را و الان هم آقازادهها را. شما در غرب آقازاده نمیبینید، بلکه یک آدمی مثل راکفلر را میبینید که برای رسیدن به هدفش جان میکند. امّا در ایران همین که فردی صرفاً با قدرت دولتی همراهی داشت، صاحب فلان امتیاز میشود. یا یک شخصیت فرهنگی برای اینکه مزدور دولت است، مالک چندهزار متر زمین در کیش میشود. یک نویسندهی مزدور دولتی همیشه کیسهاش پر است.
این سامانه، سامانهی جهانیشدن نیست. در نظام مدرن، زرنگی رانتی وجود ندارد، بلکه نظارت وجود دارد. نمایندهاش مقید است از دولت حساب بکشد. ژاک شیراک، رئیسجمهور فرانسه، در دوران شهرداریاش پولی را خرجی کرده بود که معلوم شد خودش و دخترش در جزیرهی هاوایی آن را حیفومیل کردهاند. بلافاصله، از او بازخواست شد. امّا در ایران نیمی از نمایندگان مجلس به کیش میروند و حقوق کلان هم میگیرند امّا مردم میگویند به ما ربطی ندارد، زیرا دولت خرج آنها را میدهد.
هنرمندان و نویسندگان دولتی و غیردولتی شبیه هم هستند. از هر دو گروه کسانی هستند که با زرنگی میتوانند خود را به نفت کُر متصل کنند و از مواهب آن برخوردار گردند
در واقع، دولت برای خودش کار میکند و ملت هم با یک کاسهی گدایی دنبال است. از کارمند و نویسنده و دانشآموز و بقال تا حتی مخالفان نظام همگی، دست به سوی دولت دارند. مثلاً کسی میآید کتابی در ضدیت با حاکمیت چاپ میکند که به چاپ سیام هم میرسد، امّا آیا این کتاب بدون پول نفت میتوانست به اینجا رسیده باشد؟ مثلاً، کاغذش از محصولات برزیل است که وزارت ارشاد به وسیلهی پول نفت وارد کرده است. ناشر خصوصی در ایران اصلاً مفهومی ندارد.
شما الان به کلاردشت بروید، کاخی را روبهروی کوه میبینید. تا کسی به یک منبع عظیم قدرت متصل نباشد، نمیتواند چنین بنایی را برپا کند. بدون حمایت، بدون رانت دولتی، بدون گرفتن وامهای کلان نمیتوان چنین ساختمانهایی را ساخت. اینها همان امکاناتی است که در گذشته هژبر یزدانیها و شاهپورها و اکنون آقازادهها در اختیار دارند. من منکر یا مدافع سرمایهداری نیستم، امّا یک سرمایهدار غربی برای کسی که زحمت میکشد کاری را انجام میدهد، ارزش قائل است. او را بیمه میکند و مالیات خودش را هم میپردازد. امّا کسانی که از رانت استفاده میکنند، حق کارگر را نمیپردازند و با قراردادهای هشتادونه روزه، از بار هر گونه مسئولیتی شانه خالی میکنند. نه تنها مالیاتی نمیپردازند، بلکه سودهای 80، 90 درصدی و گاهی بیشتر میبرند. اینها چگونه میتوانند هماهنگ با جهانیشدن باشند، در حالی که حتی مدرن هم نیستند.
ما صدها سال است که مخالف هستیم و به مسئولیت تن نمیدهم، امّا خواهان بهرهبرداری از همهگونه امکاناتیم
ما گروههایی را هم داریم که نمایندگان اقشار سنتی و دینی هستند، امّا این مؤمنان، خدا و خرما را با هم میخواهند و با مؤمنان صدر اسلام که جان در طبق اخلاص میگذاشتند، زمین تا آسمان تفاوت دارند. این عده تا لحظهای حاضرند جان خود را فدا کنند که منافعشان تأمین شود، در غیر اینصورت دستهجمعی استعفا میدهند. این حرف دلیل نمیشود که بگوییم در مورد مخالفان نظام وضعیت دیگری وجود دارد. برعکس نویسندگان غیردولتی چون پول بیشتری از نفت میبرند، چون مخالف مینویسند، در ایران همیشه از محبوبیت بیشتری برخوردارند. اصلاً ما صدها سال است که مخالف هستیم و به مسئولیت تن نمیدهیم، امّا خواهان بهرهبرداری از همهگونه امکاناتیم. وقتی کسی با یارانههای دولت، کتابش به چاپ سیام میرسد و میلیونر میشود و با بهترین امکانات در بهترین نقاط شهر زندگی میکند، چگونه میتواند یک مخالف واقعی حکومت باشد؟ او در واقع دنبال سود بیشتر است تا بیان حقیقت.
شما مخالفخوانهایی را میبینید که بیشترین باج را از دولت میگیرند. اینها مزد نمیگیرند، باج میگیرند. امروزه باجگیرها از مزدورها امکانات رفاهی بیشتری دارند. باجگیر مسئولیت نمیشناسد؛ مثلاً فیلمی برای تلویزیون میسازد و کرورکرور تومان پول میگیرد. در وقت پرداخت پول هم به عوامل کارش نق میزند. اما اگر یکی از وابستگان دولت را در مقابل دوربینش بنشاند، حاضر نیست یک ریال به او بپردازد، چون معتقد است در برابر دولت تعهدی ندارد. اگر از خودش هم دعوت شود تا نیمساعت سخنرانی کند، مبلغ هنگفتی مطالبه میکند. با این حساب حقوقبگیران حکومت که مدافع دولت اسلامیاند، بیشتر مورد ظلم قرار میگیرند. در حالی که شما کدام روشنفکر مخالفی را میشناسید که زندگیاش خراب باشد؟ هنرمندان و نویسندگان دولتی و غیردولتی شبیه هم هستند. از هر دو گروه کسانی هستند که با زرنگی میتوانند خود را به جریان کُر نفت متصل کنند و از مواهب آن برخوردار گردند.
بیناب: با توجه به تحلیل آسیبشناختیای که شما از وضعیت موجود ارائه دادید، میتوان نتیجه گرفت اقتصاد تکپایهای نفتی به عنوان زیربنا، دارای فرهنگی در روبنا است که سراسر سلطهگری، منفعتطلبی و انتقادناپذیری است. از این آفت چه مخالف و چه موافق به یک اندازه برخوردارند و همه آشکار و نهان سر در آبشخور اقتصاد تکپایهای و فرهنگ زرنگبازی دارند.
چرا دولت نمیتواند سرمایهداران گردنکلفت را زیر نظام مالیات خود بگیرد؟ به نظر من، علتش این است که دولت خودش سرمایهدار است و سایر سرمایهدارانِ دیگر در زیر سایهی او فعالیت میکنند. در این صورت گلوبالیزاسیون میشود باد هوا، همچنان که مدرنیزاسیون نیز در ایران باد هوا بود
محمد مددپور: هیچکس در این مملکت نمیتواند ادعا کند که خارج از چرخهی نفت زندگی میکند؛ همگی جیرهخوار همین درآمد نفتیاند. در این مملکت، نویسنده و آقازاده و مردم همه رانتیاند. در جامعهی فاسد، نخبهها هم مثل مردم عادی فاسد میشوند. با این حساب نمیتوان کسی را محکوم کرد. اگر قرار است تبرئهای باشد، همه باید تبرئه شوند و اگر هم محکومیتی، همه محکوماند. شما ببینید درآمد نفتی پاسخگوی نیازهای جامعه نیست، وقتی مالیاتبگیرها تبدیل به باجگیرها شدهاند. کافی است کسی در تور ادارهای بیفتد، دیگر رهایی از آن ممکن نیست. دولت باید هزینههایش را از طریق همین عوارض و مالیاتها تأمین کند. عوارض بلیت هواپیما، مالیات اتومبیل، همیاری به آموزش و پرورش و افزایش قیمت مایحتاج عمومی جای خود را بیشتر از پیش باز میکنند. در این شرایط، ظلم مالیاتی هم بیداد میکند. چرا دولت نمیتواند سرمایهداران گردنکلفت را زیر نظام مالیات خود بگیرد؟ به نظر من، علتش این است که دولت خودش سرمایهدار است و سرمایهداران دیگر در زیر سایهی او فعالیت میکنند. در این صورت گلوبالیزاسیون میشود باد هوا، همچنان که مدرنیزاسیون نیز در ایران باد هوا بود.
به اعتقاد من تا وقتی که جامعهی ما خودآگاهی پیدا نکند، همهی چیزهای وارداتی فریب و دروغ است، ما داریم خودمان را گول میزنیم
بیناب: آقای دکتر، الان توفانی که به اسم جهانیشدن شروع به وزیدن کرده، دنیا را فراگرفته است که نیازمند هشیاری است. وضعیت ما در این توفان چه خواهد بود؟
محمد مددپور: در اینجا توفانی نیست؛ توهّم توفان است. مردم ما اصلاً در مسیر این توفان قرار نمیگیرند. افکار مردم ما بهشدت اساطیری است و به این خاطر من جهانیشدن را جدی نمیگیرم. غرض من پرداختن به آسیبشناسی اجتماعی است. شاید در تحلیل کنونیام مقداری جنبهی سیاسی قویتر شده باشد، ولی به اعتقاد من تا وقتی که جامعهی ما خودآگاهی پیدا نکند، همهی چیزهای وارداتی فریب و دروغ است؛ ما داریم خودمان را گول میزنیم.
موزهی هنرهای معاصر، کانون پرورش فکری و تمام جشنوارهها و نمایشگاههای هنری از پول نفت تغذیه میشوند. آنها با یارانهها و رانتهای دولتی چرخشان میچرخد. یک مؤسسهی فرهنگی با چهرهی مخالفی که به خود میگیرد، میتواند وام کلانی را از طریق بانک به خود اختصاص دهد و تولید سرمایه هم کند. در واقع، بسیاری از هنرمندان ایرانی که سایهی مدرنیسم و گلوبالیسم روی سرشان هست، از سوی مردم به علت هنرشان مورد توجه قرار نمیگیرند، بلکه چون ما ایرانیها تربیت مخالفت داریم و مادرزاد مخالف هستیم، آنها را به خاطر مخالفتشان با جمهوری اسلامی میپسندیم. در این عرصه، تفکری وجود ندارد؛ هر چه هست شور غریزه و مخالفخوانی است. اگر کسی در ایران این روانشناسی را درک نکند، زمین میخورد. علت اینکه جناح راست در ایران شکست خورد، آن بود که ندانست باید مخالف باشد تا محبوبیت پیدا کند. بنابراین نه تنها مخالفت نکرد، بلکه به دفاع از وضع موجود هم پرداخت.
ما در خلوتمان معصوم، شاعر و هنرمندیم، امّا در عمل، دزد و رشوهخوار و دروغ زن میشویم. البته تعمیم این حالت به همگان اشتباه است و من نمیخواهم این اشتباه را که خیلیها کردهاند، مرتکب شوم. به طور کلی، هر کس در ایران چه اهل دین باشد چه اهل هنر و یا سیاست، باید این را بداند که عنصر دین در این سرزمین شوخی و مسخره نیست. هنوز بسیاری از مردم ما در دنیای اسطوره و دین زندگی میکنند، از این رو به اقتضائات مدرنیسم تسلیم نمیشوند؛ امّا همین مردم میخواهند از نتایج مدرنیسم بهرهمند باشند. آنها یک ماشین خوب و ارزان میخواهند، امّا حاضر نیستند سر پنج سال آن را نابود کنند یا مالیاتش را بدهند. نخبگان ما در حسرت دولت رفاه و دولت لیبرالدموکرات هستند، امّا حاضر نیستند به اقتضائات آن تن دهند. خودشان دیکتاتور و خان هستند و تعهد و مسئولیت سرشان نمیشود و اگر ملت آنها را به ریاست برساند و سپس مطالباتش را از آنها طلب کند، زیر بار نمیروند.
افکار مردم ما بهشدت اساطیری است و به این خاطر من جهانیشدن را جدی نمیگیرم... هنوز بسیاری از مردم ما در دنیای اسطوره و دین زندگی میکنند، از این رو به اقتضائات مدرنیسم تسلیم نمیشوند؛ امّا همین مردم میخواهند از نتایج مدرنیسم بهرهمند باشند
در ایران، هیچوقت مخالفخوانان نیامدهاند به این بپردازند که واقعیتهای جامعهی ما مخصوص یک گروه یا یک نظام نیست، بلکه همه درگیر آن هستند. مخالفان هیچوقت در این باره که عدالت و آزادی چیست، اندیشهای جدی صورت ندادهاند. به همین خاطر است که در صد و پنجاه سال اخیر برترین موقعیت را در میان اقشار اجتماعی، لمپنگرایی داشته است که زمانی به صورت گروههای مزدور در خدمت بودند و امروز با نام گروههای فشار خودنمایی میکنند. نخبگان برای حفظ جایگاه خود ناگزیرند از همین لمپنها استفاده کنند. ما از این اتحاد در هر رنگ و اندازه از مذهبی گرفته تا سکولار، داریم.
ما باید در روحیهی عمومی که حاصل شش، هفت قرن رخوت است، تغییر به وجود بیاوریم
بیناب: جامعهی ما با وجود این تناقض آشتیناپذیر میان نظر و عمل که بدان دچار است، آیا راه برونشدی هم در پیشرو دارد؟
محمد مددپور: قطعاً؛ روزی خواهد رسید که ما به یک اراده و شعور همگانی دست پیدا کنیم. در آن روز، دیگر منابع طبیعی نخواهیم داشت تا بتوانیم بفروشیم و همچنان در غفلت به سر بریم.
بیناب: یعنی باید آن قدر صبر کنیم تا نفت تمام شود؟
محمد مددپور: بدترین شکل این است؛ امّا اگر نخبگان دست از این اپوزیسیونبازی و پوزیسیونبازی بردارند و آموزشهای لازم را به مردم بدهند، امید برونشد وجود دارد. ما باید در روحیهی عمومی که حاصل شش، هفت قرن رخوت است، تغییر به وجود بیاوریم. در صدوپنجاه سال اخیر غیر از نقاشی قهوهخانهای و تعزیه، ما هیچ هنر اصیلی نداریم که با مردم ارتباط تنگاتنگ داشته باشد. البته در کنار موسیقی و سینمای روشنفکرانه، موسیقی و سینمای لمپنی هم داریم که فاقد نیروبخشی به جامعه بوده است.
نخبگان ما باید به کالبدشکافی بیرحمانهی جامعه بپردازند و در این راه منافعشان را قربانی کنند. اگر ما پا روی منافع شخصی خود بگذاریم، میتوانیم به آن برونشد امیدوار باشیم
آنچه اکنون مردم ما در عرصهی فرهنگی با آن ارتباط دارند، موسیقی، فیلم، نشریات و کتاب، بسیار مادون و مبتذل است و اگر هم در لحظههایی شاهد پدیدهای جالبتوجه هستیم در حد طرح مطلب است و توانایی عبور از خط قرمزها را ندارد. نخبگان ما باید به کالبدشکافی بیرحمانهی جامعه و خودشان بپردازند و در این راه منافعشان را قربانی کنند. اگر ما پا روی منافع شخصی خود بگذاریم، میتوانیم به آن برونشد امیدوار باشیم. ما حتی در حفظ حال سنتی خودمان هم موفق نبودهایم، چون نمیخواهیم به زهد و قناعت ماقبل مدرنیسم تن بسپاریم، بلکه سنتیهای ما هم چشم به میوههای مدرنیسم دارند. حکومتگران ما حتی به سایهی حکومت دینی هم نرسیدهاند و هنوز نتوانستهایم به این روایت ساده که نباید همسایهات گرسنه باشد و تو سیر، جامهی عمل بپوشانیم.
انقلاب باعث تحولات زیادی شده است؛ مثلاً دولت مردمیتر شده است، طبقات بیشتری از امکانات رفاهی برخوردار شدهاند، محدودیت دانشجویان و تحصیلکردهها تا حدودی از بین رفته، قدرت اقتصادی و تکنولوژی افزایش یافته، پیشرفت در ساختوسازهای پایهای مثل سد و جاده تسریع شده است و تواناییهای ما با همین اقتصاد نفتی روزبهروز افزوده شده است. امّا مشکل این است که همهی این دستآوردها شرطی است نه ذاتی. یک اتفاق غیرمنتظره میتواند اوضاع را دگرگون کند.
اگر زمانی ما تحتتأثیر فضای مدرنیسم بودیم، الان تحتتأثیر فضای مدرنیسمِ مدرنتر و پستمدرن با عنوان گلوبالیزاسیون هستیم. نظر من این نیست که تحت تأثیر این فضا قرار نگیریم، بلکه ما میتوانیم از این فضا عمیقتر بهرهمند شویم. ما میتوانیم مذهب و دیانت خود را کاملتر از این کنیم و صرفاً به مدینهی دینی به عنوان یک آرمانشهر نگاه نکنیم، بلکه به عنوان یک واقعیت مبتنی بر ارادهی معطوف به آخرت به آن بپردازیم. در ضمن، آن بخش غربی و مدرنمان را هم عمیقتر کنیم و با نظارت بر آن از حیف و میل و هدم نیرو جلوگیری کنیم.
از نیمهی دوم عصر صفوی، نخبگان ما مرعوب غرب شدند و به جای زایش فرهنگی، اسیر مدرنیسم گشتند؛ آن هم نه یک مدرنیسم معنوی بلکه فرمالیته
واقعیت این است که ما از دو سو مشکل داریم؛ نه به استعلای مذهبیمان رسیدهایم و نه به استغنای حاصل از قابلیتهای مدرنیسم دستیافتهایم. در هنر هم وضعمان به همین خرابی است. یک بخش مخالفان سکولار، یک بخش سنتگرا هستند و یک بخش مذهبیها قرارگرفتهاند که دغدغهی دینی دارند، اما تکنیکهایی که از غربیها یاد گرفتهاند را کنار هم قرار میدهند و آش شلهقلمکاری به نام اثر هنری میسازند؛ آنها خارج از قلمرو و سیطرهی جهانی هم کاری نمیتوانند بکنند.
ما در یک حالت برزخی به سر میبریم؛ نه دیانت ما دیانت کاملی است و نه مدرنیسم ما مدرنیسم واقعی است. دغدغهی من این است که با این وضعیت، با گلوبالیزاسیون چه کار میتوانیم بکنیم؟ پروژهی مدرنیسم دولتی ضدمردمی شاه با شکست مواجه شد. اکنون هم تبدیل شده است به یک مدرنیسم پوپولیستی که ارتشا و بینظمی فرصت رشد حقیقی آن را گرفته است.
آن بخشی از هنر ما که با نمایش بدبختی و نکبت جهانسومی، جلوهی جهانی یافته، ریشه در فرهنگ ممسوخ و انحطاط تمدن بومی و محلی ما دارد و از آن حیث که محلی است، جهانی است! در زمان شاه، وزیر فرهنگ فرانسه به ایران آمد. او را به گالریهایی که از کارهای مدرن پر بود، بردند. او گفت اینها کارهای دستسومی است که بهترش را ما داریم. شما از خودتان چه دارید؟ اینگونه واکنشها باعث شد سیاستگران فرهنگی حکومت پهلوی به فکر ایجاد یک نهضت هنری از بالا بیفتند. به همین خاطر از یک طرف حکمت اشراق و عرفان مطرح شد و کسانی مثل کُربن، گنون و هیدگر و مرحوم علامهی طباطبایی و علامهی آشتیانی مورد توجه قرار گرفتند و از سوی دیگر، داریوش شایگان و سیدحسین نصر و مرحوم سید احمد فردید وارد گود شدند. نقاشی مکتب سقاخانه راه افتاد و تعزیه به عنوان یک رویداد مهم نمایشی رونق گرفت. امّا همه اینها در سطح و فرمالیته باقی ماند.
قبلاً پس از آخرین دورهی احیای تمدن اسلامی در ایران، از نیمهی دوم عصر صفوی نخبگان ما مرعوب غرب شدند و به جای زایش فرهنگی، اسیر مدرنیسم گشتند؛ آن هم نه یک مدرنیسم معنوی بلکه فرمالیته. زندگی ما هم دقیقاً فرمالیته است. در زندگی بهاصطلاح مدرن ما از معنیگرایی عاطفی خبری نیست؛ همه چیز ما فرمالیستی است. در زمان شاه کوشیدند نوعی شرقگرایی راه بیندازند، امّا چون این حرکت فرمالیته بود با شکست روبهرو شد. کسانی را که برای این جریان در نظر گرفته بودند هیچگونه گرایش مذهبی نداشتند، ولی با این حال تلاش آنها را نباید کاملاً تخطئه کرد. هر چه باشد «کاچی بهتر از هیچی» است. آنها توانستند بنمایههای سنّتی ما را در سطح گستردهای از نخبگان مدرن به بهانهی پستمدرنیسم معنوی مطرح کنند.
هنر سقاخانهای نسبت به کارهایی که امروز با نام هنر مفهومی، که هیچگونه پیوندی با ریشههای فرهنگی ما ندارد، عرضه میشود ارزشمندتر است
اگر ما بتوانیم از همین فرمالیتهکاری به عنوان نردبانی استفاده کنیم تا به خلاقیتهای بومی خودمان برسیم، نباید در این کار کوتاهی کنیم. حرکت حکومت پهلوی صرفاً برای ایجاد محبوبیت در محافل جهانی بود، ولی همان هنر سقاخانهای نسبت به کارهایی که امروز با نام هنر مفهومی، که هیچگونه پیوندی با ریشههای فرهنگی ما ندارد، عرضه میشود، ارزشمندتر است. این هنری که ما امروز با آن روبهرو هستیم، چیزی جز خودبنیادی مطلق
( absolute subjectivity ) نیست. امّا اگر همین هنر جهانی شود، هنر ما نیست که جهانی شده است بلکه در حقیقت چیزهایی از آن سوی جهان میآید که ما فقط در اینجا بستهبندیاش کردهایم. مانند این که ما از مجارستان پودر آسپرین وارد میکنیم و در اینجا به قرص تبدیلش میکنیم. به این کار داروسازی نمیتوان گفت.
اگر قرار باشد در عرصهی جهانی هیچ ارادهای از خود نداشته باشیم، به کارگزار جهانی تبدیل میشویم؛ پذیرش نقش کارگزاری به معنی جهانیشدن نیست
اگر ما محلی بیندیشیم، جهانی هم خواهیم شد. فقط با این کار میتوانیم در جهان سر بلند کنیم. در این صورت، میتوانیم بگوییم این خانه و معماری ما است، این باغ ما است، این شهر ما است، که با رنگ و بوی روح فرهنگ ایرانی و اسلامی ساخته شده است.
بیناب: آیا اصولاً همین نحو نگرش به موضوعات خودمان وارداتی نیست؟ جهانیشدن یک زیربنای تجارت آزاد اقتصادی دارد که لازمهاش در روبنا، همین تنوع و تکثر فرهنگی است. آیا قوت این جریان اجازه میدهد هنرمند ایرانی به دلخواه خودش کار کند؟
محمد مددپور: ما از دورهی صفوی اِعمال نفوذ غرب را داریم. آنها نقش قالی را که دوست داشتند به ما میدادند و میگفتند طبق این بباف. این نقش در قالیبافی به نقش فرنگی معروف شده است. امّا مسئله این است که آنها چیزی را انتخاب میکردند و ما روی آن کار میکردیم. امّا حالا دیگر اِعمال نفوذ نیست، بلکه دخالت کامل است. آنها به آثاری از ما که مطابق شناخت آنها از ما است، جایزه میدهند؛ آثاری که به فرهنگ حاشیهای، نمادهای استبداد شرقی و عقبماندگی میپردازند. چون شناخت آنها را از ما تأیید میکند. این که ما به تصویرکردن زندگی نکبتبار بپردازیم تا توجه آنها را جلب کنیم، هیچ نسبتی با جهانیشدن ندارد بلکه صرفاً اجرای سفارش است.
میتوانیم با نظارت بهتر، مدیریت بهتر و انتقال اطلاعات صحیح به مردم به وضع خودمان سامان بدهیم و مردم را از این بهت و پریشانی فرهنگی که دچارش هستند، نجات بدهیم
در این تردیدی نیست که ژاپن غربی شده است. یک ژاپنی، محلی میاندیشد و جهانی عرضه میکند؛ ولی ما آیا با این انفعال محض، میتوانیم جهانی بشویم؟ اگر قرار باشد در عرصهی جهانی هیچ ارادهای از خود نداشته باشیم، به کارگزار جهانی تبدیل میشویم؛ پذیرش نقش کارگزاری به معنی جهانیشدن نیست. ما وقتی میتوانیم ادعا کنیم که در این پدیده با ارادهی خودمان سهیم هستیم که بتوانیم در آیندهی جهانی حضور داشته باشیم و برای دیگران الگو باشیم. در حال حاضر الگوی زندگی آمریکایی، یعنی زندگی در عیش و مردن از فرط خوشی الگوی غالب است. ما هم باید بتوانیم در این عرصهی جهانی الگوی خودمان را مطرح کنیم.
با این همه نمیگویم که دغدغه نیست، طلب و تمنا نیست و همه چیز شوخی و پوچ است؛ نه، اقلیتی هم هستند که میخواهند از این آشفتهبازار خارج شوند. امّا این خروج مستلزم خودآگاهی نسبت به وضع موجود است. باید بیندیشیم و سکوهای پرتابهایمان را شناسایی کنیم. باید تکلیف خودمان را با تولیدات هنری و غیرهنری غرب مشخص کنیم. آیا باید آنها را وارد کنیم و فقط رنگولعاب خودمان را به آنها بزنیم یا در پی کشف اصالت و سرچشمههای خود باشیم؟ شاید هم اتفاقی در این جستوجوها بیفتد و معصومیت تفکر ما ظهور کند؛ هر چند به نظر این امر محال میآید و به این زودیها نباید انتظارش را داشت.
زمانی همین حوزهی هنری مرکز نظریهپردازان فرهنگی بود، امّا بعد از دورهی سازندگی مدرنیستهای مذهبی، پولهای کلانی که از طریق وزارت فرهنگ و اسلامی ارشاد روانهی بازار شد، نیروهای حوزه را پراکند
به هر حال، ما باید با توجه به هویت و ملیت خودمان در سطح جهانی حضورمان را اعلام کنیم. میتوانیم با نظارت بهتر، مدیریت بهتر و انتقال اطلاعات صحیح به مردم به وضع خودمان سامان بدهیم و مردم را از این بهت و پریشانی فرهنگی که دچارش هستند، نجات بدهیم. آن هنری که شما توقع دارید بتواند در سطح جهانی مطرح گردد، فعلاً در بین ما وجود ندارد. در زمان پهلوی به هر حال مکتب سقاخانهای آمد، حکمت اشراقی مطرح شد و امروزه تجدّد اسلامی وسط مقاومت اسلامی؛ امّا به اعتقاد من ظرفیت فرهنگی ما خیلی بیشتر از اینها است، منتها کار و زحمت بیشتری میطلبد.
بیناب: فکر میکنید نقش حوزهی هنری در این وضعیت چیست؟
محمد مددپور: متأسفانه، بخش اعظم فرهنگی و هنری حوزه در ده سال گذشته متوقف شده است. مدیرانی هستند که میخواهند کارهای خوبی به انجام برسانند، عدهای هم تعهد و روح دینی متشرعانه ندارند و به دنبال سوداگریاند. زمانی همین حوزهی هنری مرکز نظریهپردازان فرهنگی بود، امّا بعد از دورهی سازندگی مدرنیستهای مذهبی، پولهای کلانی که از طریق وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی روانهی بازار شد، نیروهای حوزه را پراکند. عدم وجود امنیت شغلی باعث شده است که نویسندگان متعهد دست به تولید انبوه بزنند و با خواندن یک کتاب، صد کتاب سطحی بیمایه تولید کنند و آن قدر درگیر غم نان باشند که فرصت اندیشیدن را از دست بدهند.
بیناب: اگر منظور شما را درست فهمیده باشم، شما اعتقاد دارید که حوزهی هنری نرمافزار فکری کافی را برای چالشهای فرهنگی موجود ندارد.
محمد مددپور: بله، به جهت اینکه بخش ستادیاش سرطانوار گسترش یافته و بخش نرمافزاریاش به تعبیر شما، تقلیل پیدا کرده است و آنها هم پراکنده شدهاند. در واقع، آن فراغتی که نیروهای مذهبی لازم داشتند تا اثر هنری ابداع کنند، به وجود نیامد و این امر ریزش عظیمی از نیروهای مذهبی را در پی داشت. اما من امیدوارم مجدداً حوزهی هنری احیا شود.
متأسفانه، مدیران توانایی هم که بتوانند به این پریشانی روحی پایان دهند، بر صحنهی فرهنگی کشور ظاهر نشدهاند
بعضی که دیدند منافعشان در این وادی تأمین نمیشود، گذاشتند و رفتند. بعضی هم که ماندند با آنها به عنوان کارگزاران فرهنگی حکومت برخورد شد که این هم از محبوبیتشان کاست و هم بازارشان را محدود کرد. سپس این عده مجبور به چاپ کتابهایی شدند که در اغلب آنها نوعی واخوردگی و ضعف نظری مشاهده میشود، تا جایی که مجبور شدند رمانها و اشعار مختلف غربی را بردارند، بازسازی و ظاهراً اسلامی کنند و تحویل جامعه بدهند. برخی هم به اینجا رسیدند که ما با غرب مشکلی نداریم و میتوانیم برای بناهای خود از مصالح مادی و معنوی غرب به قدر دلخواه بهرهمند شویم!
متأسفانه، مدیران توانایی هم که بتوانند به این پریشانی روحی پایان دهند، بر صحنهی فرهنگی کشور ظاهر نشدهاند. در نتیجه، تمدن اسلامی که به وسیلهی حلقههای فکری و فرهنگی و با اصل قناعتپیشگی توانسته بودند در مغربزمین نفوذ کنند، در جامعهی ما شکل نگرفت و برای نویسندگان و شاعران ما و قهراً برای مردم ما عروس قرآن در مستوری باقی ماند.
واقعیت این است که روزگاری تمدن ما جهانی بود و ایرانیان، اعراب، ترکها و هندیها یک تمدن جهانی بر محور اسلام ساخته بودند. فتوحات اسلامی از صدر اسلام آغاز میشود و تا ظهور رنسانس در اروپا ادامه دارد. در این دوران، اسلام تمدنی فاتح است و مسلمانان حتی تا قرن هفدهم میلادی به فتح سرزمینهای دیگر ادامه میدادند. پس از قرن هفدهم، اندکاندک شعلهای که از آغاز اسلام اوج گرفته بود، فرو نشست.
از زمان شاه عباس دوم صفوی که اولین نخبگان ایرانی برای تحصیل به اروپا اعزام شدند، تا به امروز، ما هیچگونه تحول جدی فرهنگی، مگر مقاومت و کوشش برای احیای هویت اسلامی و شیعی را در ایران شاهد نیستیم
در ایران، پس از حملهی مغول در قرن دوازدهم میلادی، برابر با هفتم هجری، انفعالی مطلق آغاز شد و سستی، تنبلی و وابستگی به بیگانه حاکمیت یافت. در نتیجهی این حوادث، تمدن ایرانی فروپاشید. تلاش بزرگانی چون خواجه نصیر طوسی، جلالالدین دوانی، حافظ، سعدی، مولوی و فیلسوفانی چون میرفندرسکی و میرداماد و ملاصدرا و فقیهانی مانند محقق کرکی و شیخ بهایی و مجلسیها در دوران صفویه به نتیجهی مطلوبی نرسید.
در دورهی صفوی شاهد شکلگیری یک دولت ملی هستیم که بر بنیاد شاهنامه و کارنامه ی اردشیر بابکان بهعنوان میراث فرهنگی ساسانیان و تصوف شیعی از یک سو، و شریعت اسلامی از سوی دیگر با نظام سیاسی متکی به مرشد کامل پدید آمد.
ما هر بار دست به حرکت زدیم، در ورطهی گرداب مدرنیسم غرق شدیم. این دیگر به همت و ارادهی معطوف به دیانت ما بستگی دارد که بتواند ما را نجات دهد. ما در حال حاضر، اسیر روزمرگی و باری به هر جهت هستیم
شاه اسماعیل و شاه طهماسب به هیچ فقیه ایرانی روی خوش نشان ندادند، زیرا آنان را به ایلخانان وابسته میدانستند؛ به همین خاطر از جبل عامل نیروی فکری وارد کردند. در این مقطع یک احیای پنجاه، شصتساله به وجود آمد. مکتب هرات که با بهزاد در اواخر تیموریان آغاز شده بود، به تبریز و قزوین و از آنجا دامنهاش به اصفهان کشیده شد. مکتب اصفهان آخرین دولت مستعجل هنر ایران اسلامی بود که با رضا عباسی به پایان رسید. از زمان شاه عباس دوم صفوی که اولین نخبگان ایرانی برای تحصیل به اروپا اعزام شدند، تا به امروز، ما هیچگونه تحوّل جدی فرهنگی، مگر مقاومت و کوشش برای احیای هویت اسلامی و شیعی را در ایران شاهد نیستیم.
در دورهی قاجار یک خیزش و احیای ضعیف صورت میگیرد و در زمان فتحعلیشاه و سپس ناصرالدینشاه رجوع به بنیادهای صفوی خودنمایی میکند. باز شاهنامه از یک طرف و شریعت شیعه از طرف دیگر مورد توجه قرار میگیرند، امّا این دولت هم مستعجل است و جنگهای ایران و روس فرصت قوتگرفتن این نهال فرهنگی را از بین میبرد.
در دورهای که با مشروطه آغاز میشود و تا زمان رضاشاه ادامه پیدا میکند، عدهای میکوشند باز هم بر بنیادهای شاهنامه و شریعت شیعی، یعنی میراث ایران قبل و بعد از اسلام، در سایهی مدرنیسم دست به احیای فرهنگی بزنند. چشم اندازی که آنها در این حرکت در نظر داشتند، ابعادی جهانی داشت. در این زمان، رماننویسهای ما با داستانهای تغزلی یا داستانهای قبل از اسلام فضای فرهنگی را اشغال میکنند. در همین دوره است که مدرنیسم اقتصادی و فرهنگی از طریق نظام سیاسی در جامعه تزریق میشود. اعزام محصل به خارج بر اساس همین سیاست شکل میگیرد که با اعزام محصل در گذشته فرق اساسی دارد. در مدرسهی صنایع مستظرفه که کمالالملک مدیرش بود، نگارگری و هنرهای سنتی در کنار هنرهای جدید تدریس میشد. این مدرسه بسیار پیشروتر از دانشکدهی هنرهای زیبا بود که بعداً تأسیس شد و صرفاً به هنر مدرن میپرداخت. این دانشکده با طراحی آندره گُدار فرانسوی بهکلی خود را از سنّت اسلامی جدا کرد. امّا همهی اینها در ذات، بر محور همان خودبنیادی غربی استوار است.
ما یا باید خود را از این بحث بیرون بکشیم، یا ققنوسوار بسوزیم و از خاکسترمان ققنوسی دیگر به پرواز در بیاید. باید تذکری پیدا کنیم و از این خواب غفلت بیدار شویم. با وضع موجود من فکر نمیکنم که جز در سطح، موفقیتی به دست بیاوریم. ما چه در احیای کبیر دورهی صفوی، چه در احیای صغیر دورهی قاجار، چه در دورهی پهلوی که حکمت اشراق و هانری کربن و رنهگنون و هیدگر مطرح شدند و چه در ابتدای انقلاب که احیای مجدد شریعت و عرفان و تفکر دینی ظاهر شد، نتوانستیم به تفکر و تذکر حقیقی خود اشراف پیدا کنیم و موقعیت خودمان را مشخص کنیم. ما هر بار دست به حرکت زدیم، مجدداً در ورطهی گرداب مدرنیسم غرق شدیم. این دیگر به همت و ارادهی معطوف به دیانت ما بستگی دارد که بتواند ما را نجات دهد. ما در حال حاضر، اسیر روزمرگی و باری به هر جهت هستیم.
آمریکا را بهسادگی نمیتوان پس زد، امّا پسزدن آن غیرممکن هم نیست، با فرهنگ میتوان آن را کنار زد و با معنویت این کار ممکن است
خوب است که در معنی تکثرگرایی و نسبیگرایی که شعار طرفداران جهانیشدن است، دقت کنیم. جوهر این نظریه حکایت از فروپاشی مدرنیته دارد. با این نظریه، پروژهی مدرنیته از مطلقیت خارج میشود، امّا دایناسور غرب آن قدر بزرگ است که وقتی بیفتد، کرهی زمین را نابود خواهد کرد. آمریکا را بهسادگی نمیتوان پس زد، امّا پسزدن آن غیرممکن هم نیست. با فرهنگ میتوان آن را کنار زد و با معنویت این کار ممکن است. ما از لحاظ فنآوری حریف آنها نمیشویم، امّا با رویکردی معنوی این کار شدنی است. حتی از حیث فنآوری هم شاید بشود با آنها همسری کرد، امّا این کار مستلزم ارادهی معطوف به قدرت و کار عرفی و دنیوی است. چینیها چنین کردهاند؛ تلاشی شبانهروزی. امّا متأسفانه ما هیچگونه ارادهای را در خود فعال نکردهایم؛ نه ارادهی حقیقی به مدرنیسیم داشتیم و نه امروز، ارادهای حقیقی به گلوبالیسم داریم. ما با سستی و تنبلی، خود را به روزمرگی سپردهایم.
بیناب: آقای دکتر از وقتی که در اختیار ما گذاشتید، سپاسگزاریم.
سیستم انبارداری آنلاین
سامانه انبارداری
سیستم انبارداری
سامانه انبارداری آنلاین
سیستم انبار
سامانه انبار
سیستم انبار آنلاین
سامانه انبار
نرم افزار انبارداری آنلاین
نرم افزار انبارداری
انبارداری تحت وب
سیستم انبار تحت وب
سیستم مدیریت چند انبار
کاردکس کالا
کاردکس کالا در انبار
طبقه بندی انبار
مدیریت درخواست های PM
کدینگ کالا
مدیریت درخواست های
کاردکس مالی کالا در انبار
کاردکس مالی
رسید انبار
رسید ورود کالا به انبار
حواله انبار
حواله خروج کالا از انبار
درخواست کالا از انبار
ثبت درخواست از انبار
درخواست خرید کالا
ثبت درخواست خرید کالا
درخواست بازگشت کالا
بازگشت کالا به انبار
انتقالی بین انبارها
جابجائی کالا بین انبارها
رسید انبار مستقیم
ثبت کالا در انبار مستقیم
موجودی کالا در انبار
بروزرسانی خودکار موجودی کالا
نقطه سفارش کالا
نقطه سفارش
نقطه سفارش کالا در انبار
سیستم چند انباره
مدیریت چند انبار
سیستم تحت وب انبار
انبار وب بیس
حسابداری انبار
جانمائی کالا در انبار
افتتاح انبار