درآمدى بر مفهوم جمهورى
غلامحسن مقیمى
1- مقدمه
در آستانه بیستمین بهار نظام «جمهورى اسلامى» وسال
امام خمینى«ره» فرصتى دست داد تا نسبتبه ساختار سیاسىنظام دولت اسلامى، تاملى
کوتاه داشته باشیم. این نوشته،مقدمهاى براى فهم جایگاه مردم در نظام جمهورى اسلامى
ایراناست، که مبتنى بر اندیشه سیاسى امام خمینى«ره» مىباشد. اززمان تکوین
نخستین جوامع ابتدایى تا دولتهاى مدرن، اندیشهسامانبخشى به حیات سیاسى اجتماعى و
تنظیم روابط بینفرمانروایان و فرمانبرداران، از مهمترین دغدغههاى بشر بودهاست.
این اندیشه، به تبع میزان دخالت و حضور مردم در ادارهجامعه، موجب بروز اشکال
متفاوتى از حکومتشده است. شاید بتواندر یک نماى بسیار کلى، حکومتها را به لحاظ
مشارکت مردم، به سهدسته «سلطنتى»، «جمهورى» و «اریستوکراسى یا نخبگان»تقسیم
کرد. اما در یک چشمانداز عمیقتر مىتوان گفت; تاریخحکومتها، نشانگر این است که
از یک سو، دولتها بدون همدلىمردم، دچار بحران سیاسى شده و از سوى دیگر،
دموکراسیهاىمستقیم، عملا غیر ممکن بودهاند; لذا دولتهاى مدرن نیز در عمل،راه
میانه (دموکراسى غیر مستقیم) را در پیش گرفتند.
به هر حال، جمهورى بهعنوان یک اندیشه سیاسى و نیز
نوعى مکانیسم و نظام ادارهجامعه، یکى از استوارترین و پابرجاترین مفاهیم سیاسى
است کهمحل تعارض و تعامل آرا، و الگوى ایدهآل، بخش وسیعى از مردمجهان امروز
است. و به قاطعیت مىتوان گفت که بشریت مدرن نیزهنوز در استفاده از این مفهوم
جنجال برانگیز و آرامشخیز، بهاجماع نظر و توافق دست نیافته است. 1 شاید
مهمترین دلیل برعدم اجماع نظر، وجود ابهام در مفهوم، محتوا و اصول آن باشد کهحتى
گاهى حکومت جمهورى را به حکومت استبدادى و گاهى نیز آن رامترادف دموکراسى
مىنمایاند. اما علىرغم همه اختلافات، تقریباتمامى اندیشمندان سیاسى بر یک معناى
مشترک که همانا، «حاکمیتمردم» و حق همگان براى شرکت در تصمیمگیرى امور عامه
است،اتفاق نظر دارند. مهمترین مفاهیمى که تفسیر کننده حکومتجمهورى به شمار
مىروند; برابرى، آزادى، قانون اساسى، راىاکثریت، پارلمان و حاکمیت مردم هستند.
این واژهها، اگر چه درنگاه ابتدایى، ساده و مشخص به نظر مىآیند; ولى با کمى دقت
وبا توجه به نگرش جوامع و اندیشمندان مختلف، به عمق پیچیدگى وابهام آن پى خواهیم
برد; چرا که هر صاحب نظرى بر اساس یکسلسله پیشفرضها، تفسیرهاى خاصى از آزادى،
قانون، مساوات،راى اکثریت و... دارد. و طبیعى است که حکومت جمهورى به تبعاین
برداشتها، متفاوت خواهد شد. و لذا به قول «دیوید هلد»«تاریخ اندیشه دموکراسى بغرنج
و تاریخ دموکراسیها، گیجکنندهاست.» 2 آنچه بر این ابهام مىافزاید،
مشهورترین تعریفى استکه از حکومت جمهورى شده است; «حکومتبه وسیله مردم»;
یعنىمردم حاکمند. این تعریف نیز علىرغم شکل ساده آن، در درون خوددچار یک
«پارادوکس» است; چرا که «نه حکومتى بىفرمانبرداروجود دارد و نه حاکمى بىرعیت»
3 ; زیرا معناى حقیقى حکومت، ازطرفى مجبور ساختن افراد، اقدام علیه اراده
آنها و تعیین هدف وخط مشى براى مردم است که در این صورت، مردم نمىتوانند خودفرمان
برانند و عملا افراد جامعه به حاکم و محکوم تقسیممىشوند; و از طرف دیگر، ادعا
مىشود که این مردم هستند کهحاکمند. جان استوارت میل در سال 1859 به این نکته این
چنیناشاره دارد; اکنون دانسته شده است که عبارتهایى چون «حکومتمردم» و «قدرت
خلق بر خودشان» وضع حقیقى مورد را بیاننمىکنند. «مردم» که قدرت را اعمال
مىکنند، همیشه همان مردمىنیستند که این قدرت بر آنها اعمال مىشود. 4 دو
دهه بعد (1878)گلادستون این نکته را با عمق و ظرافتبیشترى مورد اشاره قرارمىدهد;
آن تعداد از مردمى که بتوانند ملت نامیده شوند، هرگزبه معناى دقیق کلمه، بر خود
حکومت نکردهاند. بالاترین چیزى کهدر شرایط زندگى انسان، دستیافتنى به نظر
مىرسد، این است کهملتباید فرمانروایان خویش را برگزیند، و نیز در
فرصتهاىگزیدهاى، عمل آنان را رهبرى کند. 5 بنابراین، حاکمیت
مردمهرگز معناى حقیقى ندارد; بلکه هر دو واژه به کار برده شده درآن، معناى مجازى
دارند. و لذا حکومت، ممکن استبرگزیده اکثریتمردم باشد; اما اکثریت مردم، قوانین
را وضع یا اجرا نمىکند.این موضوع را یک قرن بعد (1955) «والتر لیپمن» با
قوتبیشترى مطرح مىکند: «توده نمىتواند حکومت کند» 6 نتیجهاینکه،
اکثریت مردم حکومت نمىکنند; بلکه حکومت مىشوند. اما باوجود این، مفهوم «حکومتبر
خود» چندان هم ابلهانه نیست;خصوصا اگر معناى مجازى واژه «حکومت» و «مردم» را مد
نظرداشته باشیم. در این صورت، تعیین خط مشیهاى سیاسى، پىریزىاهداف و جهتبخشیدن
به افراد جامعه، به معناى اوامر و نواهىمولوى تلقى نمىشود; بلکه تنها «ارشادى»
هستند و شهروندان درزندگى سیاسى خود داراى اختیار و آزادى عمل هستند; چرا که
هرانسانى در حکومتهاى جمهورى اینگونه تسلط فردى را دست کم دربعض از امور زندگى
سیاسى اجتماعى خود، تجربه مىکند. 7 امابا تمام اختلافات و تناقضها،
تقریبا تمامى اندیشمندان سیاسى بریک معناى مشترک; یعنى: «حق همگانى براى شرکت در
تصمیمگیرىامور عامه» اتفاق نظر دارند; به نحوى که بر مبناى قانون وبرابرى صورى،
کلیه شهروندان از فرصتیکسانى براى دستیابى بهمناصب حکومت، برخوردار هستند. با
توجه به این مقدمات، مىتوانپرسید که اصولا مبانى جمهورى کدام است؟ خاستگاه آن
کجاست؟ ریشهتاریخى آن به چه دورانى برمىگردد؟ اندیشمندان کلاسیک و جدید،از آن چه
برداشتى دارند؟ آیا در تمدنهاى شرقى و خصوصا ایران، مىتوان ریشههاى حکومت مردم
سالارى را جستوجو نمود؟ اندیشمندانمعاصر ایران، از آن چه تلقىاى دارند؟ و
بالاخره امامخمینى«ره» از واژه جمهورى چه تفسیرى داشته است؟ و در نهایتاگر
میزان نقش مردم در اندیشه امام خمینى متغیر تابع باشد،متغیر مستقل آن کدام است؟ به
عبارت دیگر; آیا میزان نقش مردمدر اندیشه امام، تابعى از شرایط و الزامات زمانى و
مکانى استیا عوامل دیگرى همانند تئورى ولایت مطلقه فقیه و... نقش داشتهاست؟ در
این تحقیق، تلاش شده است تا به برخى از سؤالات فوق پاسخداده شود.
2- واژه جمهورى (معناى لغوى و اصطلاحى)
جمهورى،معادل واژه (Republiqu) ، نامى
دیرآشنا در فلسفه سیاسى است.واژه جمهورى، ماخوذ از لغت ( Republic) ،
برگرفته از ریشهلاتینى (Respublica) و مرکب از دو لفظ (Res) به معناى شىء
یاامر و ( publica) به معناى عمومى یا همگانى مىباشد. از این
رو; جمهورى در معناى شىء عمومى، مترادف با اموال، متعلقات و امورهمگانى قرار
مىگیرد. این تعریف، خود متضمن دو نکته اساسى استکه عبارتند از: حضور همگان در
صحنه و دیگر، وجود یک جامعهسازمان یافته که در آن، بین شىء خصوصى و شىء عمومى،
فرقگذاشته مىشود. 8 در فارسى لغت «جمهور» به معناى «همه مردم،گروه،
جماعت کثیر، کثیر و متراکم از هر چیزى و توده بزرگریگ،آمده است که مصدر جعلى آن،
جمهوریت مىباشد» 9 لغتنامهفرهنگ معین نیز آن را چنین تعریف مىکند:
«جمهور ( ;توده، گروه، بخش اعظم یک چیز. حکومتى که زمام آن به دستنمایندگان
ملتباشد» 10 بنابراین در ادبیات فارسى، مراد ازواژه جمهورى، نوع نظام
سیاسى و طرز حکومتى است که به جاىپادشاه که اقتدار موروثى داشت و مشروعیت آن به
فراسوى ارادهبشرى مرتبط بود، اداره کشور براى مدت معین به دست نمایندگانمردم
سپرده شود. فرهنگهاى اروپایى نیز حکومت جمهورى را بههمین مضمون تعریف مىکنند:
«حکومتى که در آن، مردم یا مستقیمااعمال حاکمیت مىکنند، یا توسط نمایندگان
برگزیده خود» 11 امایک نکته حائز اهمیت در تاریخ اندیشه سیاسى، در
ارتباط با واژه«جمهور» وجود دارد که گاهى سبب ابهام و اشتباه مىشود و آن،نام
کتاب اصلى افلاطون (فیلسوف یونان باستان) است که عنوان«جمهور» را دارد، در حالى
که معناى آن با مفهوم امروزىجمهورى متفاوت است. خواننده امروزى ممکن است از نام
این کتاب،چنین دریابد که موضوع کتاب، به نوع خاصى از حکومتیعنى نظامجمهورى (در
برابر پادشاهى) مربوط است و حال آنکه چنین نیست.واژه یونانى کتاب (یعنى پولیتیکا و
معادل لاتین آن رسپوبلیکا)صرفا به معناى کشور یا جامعه یا سازمان حکومت است. در
یونان،حکومتها، خواه جمهورى یا پادشاهى یا اشرافى را به همین عنوانکلى
مىنامیدند. مطالب در کتاب «جمهوریت» علاوه بر انتقاد ازحکومتهاى موجود، به طور
عمده به کلیات سیاست و تربیت و فلسفه،اختصاص دارد و کمتر به جزئیات مىپردازد و
مباحثش نیز در همه جابه مسائل اخلاقى برمىگردد. علت این امر، سادگى نسبى بافت
زندگىاجتماعى در شهرهاى یونان بود که مردمشان میان اخلاق و سیاستفرقى قائل
نمىشدند. یعنى باور نداشتند که مىتوان رفتار خصوصىفرد را از اصول حکومت جدا
کرد. 12 بنابراین، از نظر تاریخىواژه «جمهورى» در ابتدا به معناى
«سازمان سیاسى» استعمالشده است; اما شاید در یک جمعبندى کلىتر، بتوان گفت
کهجمهوریت، گفتمانى است که در نهایتبه نفى استبداد معطوف شدهاست; چرا که
ساماندهى سازمان سیاسى، آگاهى و تربیتشهروندانآزاد، رفته رفته قدرت سیاسى را
مقید به اصول و قوانین مشخصمىنماید که مىبایستخط مشى و سیاستهاى خود را در
چارچوب خواستو اراده عمومى تنظیم نماید. از این منظر، جمهوریت از یک نظریهبه یک
فرآیند مبدل مىشود که در سیر تاریخى خود، تحولات جدىداشته است. در هر صورت، براى
ریشهیابى تاریخى واژه جمهورى بهعنوان نوعى خاص از حکومت (حکومت مردم)، به جاى
جست و جو درتاریخ یونان، باید به تاریخ روم مراجعه نمود; در سیر تاریخاندیشه
سیاسى فقط یک اثر کلاسیک به نام «جمهوریت» وجود داشتهاست و آن هم نه بر افلاطون;
بلکه به سیسرون تعلق داشته است.کتابى که از افلاطون به نام «جمهوریت» شناخته شده
است، ترجمهکتاب Politeia (سامان سیاسى) افلاطون است. بنابراین،
ریشهتاریخى جمهوریت را بایستى در سنت لاتین و نه یونانى جستوجوکرد. 13 اما
در اینجا یک ابهام دیگر نیز وجود دارد که بهتعریف مفهومى مرتبط است; این که چه
نسبتى بین مفهوم جمهوریت ومفهوم دموکراسى وجود دارد؟ واژه دموکراسى مرکب از
«دموس» (Demos) به معناى مردم و کراتئین (Kratein) به معناى حکومتکردن
است که مراد از آن، مشارکت قاطبه مردم در «امور عمومى (Respublica) است که
دقیقا همین معنا در درون واژه جمهورى نیزنهفته است. پس در بادى امر، این دو واژه
با هم پیوند ذاتىدارند و سه عنصر «مشارکت عامه مردم»، «رضایت اکثریت مردم»و
«رقابت عموم مردم در کسب قدرت» به آن معنا مىبخشند. اماآنچه به بحث ما مرتبط
مىباشد، این است که چه چیزى مورد رضایتاکثریتباید باشد تا در چارچوب آن، یک
نظام حکومتى بر اساسحقوق و تکالیف معینى به رتق و فتق امور مردم بپردازد؟
درحقیقت، این سؤال پاسخ روشنى ندارد. به طور مشخصتر، پرسش ایناست که کدام مردم،
براى نیل به چه اهداف و غایاتى، در چهشرایط مادى و روحى، با کدام ابزار و شیوه و
بر مبناى کدام ملاکو معیار مىتوانند با اراده و اختیار و با رضایت همگانى، برخود
حکومت کنند؟ اینجاست که مشکلات و ابهامهاى جمهوریت ودموکراسى، در نظر و عمل آشکار
مىگردد. در دنیاى واقعى، مردمعملا نه قادر به اعمال اراده خود هستند و نه
اکثریت، چندانانگیزه و تمایلى نسبتبه آن دارند. در نتیجه، یک اقلیت ممتازاست که
به هر دلیل، به عرصه سیاست و حکومت کشیده مىشود واراده خود را از مجراى تدابیر و
شگردهاى تبلیغاتى و قانونى،موجه و مشروع جلوه داده و به دیگران القاء و تحمیل
مىکند. 14 اما گاهى از دموکراسى معنا و مفهوم دیگرى اراده مىشود که
باجمهورى، نسبت تساوى ندارد. و لذا دچار ابهامهاى خاص خودمىشود. از این منظر،
دموکراسى به معناى مجموعه ارزشها وباورهایى تلقى مىشود که حکومتها مىبایستبر
پایه آن استوارباشند. بنابر این تعریف، جمهورى به شکل، غالب و روش حکومتارتباط
دارد و دموکراسى به محتوا 15 و هنجارها و ارزشهاى(آزادى، برابرى، عدالت
و...) حکومت مرتبط مىگردد. و به همیندلیل جمهوریهایى که دموکراتیک هستند، در
واقع از درون قالبهاو هنجارهاى دموکراسى پدید آمدهاند. در نتیجه، شکل و
صورتحکومت جمهورى، به تبع ارزشها و محتواى آن، متکثر خواهد شد;چرا که به تعداد
فرهنگها، تمدنها، اقوام و مذاهب، قرائتها،برداشتها و بینشهاى متفاوت از اصول
دموکراسى و ارزشهاى مربوطبه آن، حکومت جمهورى وجود دارد. بنابراین، هرگز نمىتوان
یکشیوه حکومتى واحد را براى همگان تجویز نمود و ملتهاى گوناگونرا بدون توجه به
باورهاى حاکم بر آنان، آنها را مجبور بهاطاعت از آن نمود. بر همین اساس، جرج
کنانمىگوید: «هیچ دلیلى وجود ندارد که تصور شود اقدام به تاسیسو گسترش نهادهاى
دموکراتیک، بهترین راه و روش براى بسیارى ازمردمان باشد» به عقیده بسیارى، الگوهاى
دموکراتیک فقط براىمحدودى از کشورها با ویژگیهاى تاریخى و اجتماعى معین،
تناسبدارد. با وجود آنکه این ادعا چندان قانع کننده نیست; ولىرگههایى از واقعیت
در آن نهفته است که قابل انکار نیست. 16 اگراز ابهامها و تناقضهاى
موجود در معنا و مفهوم جمهورى (چه درنظر و چه در عمل) بگذریم، به مشترکات و
معانىاى مىرسیم کهاکثر اندیشمندان بر آن توافق دارند. واژه جمهورى (Republic) در اساس
از (Respublica) لاتین
گرفته شده (در مقابل Resprivata ; قلمرو خصوصى) که به قلمرو عمومى اشاره
دارد. نکتهاصلى در بحث جمهوریت، توجه به «مردم» است; اما مردمى که دریک اتفاق و
تجمیع با انگیزه و با دلایل مختلف، گردهم مىآیند. 17 در پایان این بخش
به عنوان جمعبندى، به چند جمله از مدیسون،در کتاب مشهورش به نام (the Federalist) اشاره
مىکنیم; یکنظام جمهورى، حکومتى است که تمامى اقتدارات خود را به طورمستقیم یا
غیر مستقیم از عامه مردم برمىگیرد و از سوى اشخاصىاداره مىشود که مقام و قدرت
خود را از رضایت مردم و در یک مدتمحدود به دست مىآورند; آن هم تا هنگامى که با
مردم خوشرفتارى مىکنند. 18
3- سیر مفهوم جمهورى در اندیشه سیاسى غرب
«جمهورى» یکى از مدلهاى کلاسیک نظام سیاسى است که
پیشینه آن،به آثار هرودوت 19 ، افلاطون (جمهوریت) و ارسطو (سیاست)
بازمىگردد. چنانکه ارسطو، حکومتیک فرد را مونارشى، چند نفر ازنخبگان را آریستوکراسى
و حکومت همگان را جمهورى دانسته است. ارسطو طبقهبندى خود را بر دو اصل، مبتنى
نموده است نخست،تعداد و شمار افرادى که قدرت سیاسى را تصاحب نمودهاند و دوم،غایت
و هدفى که حکومتها به دنبال دستیابى آن هستند. با توجهبه اصل دوم، حکومتها یا
توجهشان به مصالح و خیر همگانى معطوفاست که در این صورت حکومت، مطلوب و بهنجار
است و یا توجهشانبه منافع و مصالح شخصى فرمانروایان معطوف است که در این
صورت،حکومت، منحرف و فاسد است. ارسطو، حکومتى که مصلحت عموم را مدنظر داشته باشد،
اگر توسط یک نفر اعمال شود، «سلطنتى» و اگرتوسط چند نفر اعمال شود،
«آریستوکراسى» و اگر به دست اکثریتمردم باشد، «جمهورى» مىشمارد. آنگاه شکل
منحرف حکومتسلطنتىرا تورانى و شکل منحرف آریستوکراسى را الیگارستى و شکل
منحرفجمهورى را دمکراسى مىنامد.
بعدها صاحب نظران دیگرى چون روسو، بدن و منتسکیو با
اندکتغییرى، نظام جمهورى را در سنخشناسى خود وارد کردند، مثلامنتسکیو در قرن
هیجده، سه قسم حکومت; جمهورى، پادشاهى(مشروطه) و استبدادى را مىشمارد. 20 اما
در مورد ریشهیابى واژهجمهورى و اینکه اولین بار لغت جمهورى به معنا و مفهوم
امروزى،توسط چه کسى یا کسانى استعمال شده است مىتوان گفت: «در سیرتاریخى اندیشه
سیاسى، فقط یک اثر کلاسیک به نام «جمهوریت»وجود داشته است و آن هم نه به افلاطون;
بلکه به سیسرون تعلقداشته است.» 21 در هر صورت، جمهورى به عنوان روشى
براى ادارهحیات سیاسى، در پروسه تاریخ اندیشه سیاسى غرب، داراى افت وخیزهاى
متفاوتى است و هنوز در تاریخ تحول خود، به اجماع نظرنرسیده است و لذا ما آن را به
رهیافت، پارادایم و نگرشهاىمتفاوتى تقسیم نمودهایم. در یک نگاه بسیار کلى به
تاریخ تحولاندیشه سیاسى غرب، مىتوان مفهوم جمهورى را به چهار موج و یاچهار نگرش
و رهیافت کلى تقسیم کرد; ولى در عین حال هر کدام ازرهیافتها، مشتمل بر تنوعات
درونى نیز هستند.
1- رهیافت افلاطونى
قدیمىترین اثرى که واژه جمهورى را استعمالنموده است،
مربوط به عنوان کتابى است که افلاطون تحت عنوان«جمهورى» تدوین نموده است. در
نگاه ابتدایى، شاید تصور شودکه افلاطون به مثابه بنیانگذار فلسفه سیاسى، کتابى در
زمینه«جمهور» به معناى «عامه مردم» تدوین نموده است. حال آنکه،معناى دقیق آن
«سامان سیاسى» است، بنابراین، اجمالا جمهورىبه معناى امروزى آن (امر مردم) در
رهیافت افلاطونى و حتى بهطور کلى در سالهاى قرون وسطى ناشناخته است. 22 در
این پارادایممفهوم جمهوریت، به استثناى «جمهوریتسیسرون»، ناشناخته است.در این
پارادایم، سامان سیاسى ایدهآل، حکومت فلاسفه افلاطونىاست و مطلوب ممکن، تلفیق
دموکراسى با اریستوکراسى ارسطویىاست. فلسفه سیاسى در روم باستان و قرون وسطى در نهایت
امر درمجموعه این پارادایم قرار دارند. 23 اما به هر جهت در آتن قبلاز
سولون (قرن 6 ق.م) یک مجمع مرکزى که نماینده همه گروهها وطبقات اجتماعى بود، وجود
داشت که به حل و فصل امور سیاسىمىپرداخت، ولى غلامان که تعداد آنان پنجبرابر
مردم آزاد بود،جزء هیچ کدام از گروهها و طبقات فوق محسوب نمىشدند. البتهسولون
حقوقدان یونانى در سال 594 پیش از میلاد; مقرراتى وضعکرد که، تا حدى از قدرت
اشراف کاست; اما به هر حال غلامان(اکثریت جامعه) از هیچ حقوقى برخوردار نبودند.
24
2- رهیافت رومى یا سیسرونى
اگر چهسیسرون مخترع و مبتکر فلسفه جدیدىنیست و متاثر
از افلاطون و ارسطو است; 25 اما اهمیت وى براى بحثما این است که او
مبتکر مفهوم جمهوریتبه معناى امروزى است.بنابراین، نکته مهم، توجه جدى سیسرون به
مصلحت عامه و مشارکتعامه مردم، در سرنوشتسیاسى و اجتماعى خود است. به عقیدهسیسرون;
مقصود از مردم (یا جامعه) اجتماع یک دسته از افرادبشر به هر طریق که در نظر آید،
نیست; بلکه مقصود، اجتماع عدهکثیرى از مردم است که نسبتا به امر عدالت و شرکت در
منافعمشترک عامه و براى خیر عامه و مصالح عمومى با یکدیگر به توافقبرسند.
26 نکتهاى که رهیافت و نگرش سیسرون را از افلاطون جدامىکند، نوع نگرش وى
به مردم است. در حکومت جمهورى یوتوپیایىافلاطون، تنها فلاسفه، افراد صالح براى
حکومت هستند. و سایرمردم، قدرت قضاوت و قوه تشخیص قانون را ندارند. «اما
سیسرونمىگوید; در هر فرد انسان، ظرفیت و قابلیت تشخیص و استعدادشناسایى حقوق
طبیعت، آفریده شده است. به عبارت دیگر همه مردمفیلسوفند» 27 بنابراین،
در اندیشه سیاسى سیسرون، مردم درزندگى سیاسى اجتماعى به تساوى طبیعى مىرسند و
انسانها ذاتابا هم مساوى هستند و بدون تبعیض طبقاتى مىتوانند در سرنوشتعمومى خود
مشارکت نمایند. از مجموع مطالب فوق، مىتوان نتیجهگرفت که اندیشه جمهورى (به
معناى عامه مردم) را باید در سنترومى جستوجو نمود نه یونانى; در روم باستان
حکومت ابتداپادشاهى بود، اما در سال 510 ق.م جمهورى برقرار شد. حکومتجمهورى روم
نزدیک پنج قرن ادامه یافت. نخستبه جاى پادشاه کهسابقا در تمام مدت عمر حکومت
مىکرد، دو نفر براى فرمانروایىانتخاب شدند و قرار شد که فقط تا یک سال فرمان
برانند. فلسفهاین کار، آن بود که گمان مىکردند وقتى قدرت میان دو نفر تقسیمو از
مدت فرمانروایى کاسته شد، فشار خودکامگى کاهش مىیابد. 27 این دو تن که
آنان را کنسول مىنامیدند، در امور سیاسى با مجلس(سنا) که از طبقه اشراف انتخاب
مىشد، مشورت مىکردند که هنگامراى، موافقان کنسول در سمت راست و مخالفان به سمت
چپ مجلسمىرفتند ×1 . آنچه در این دوره حائز اهمیت مىباشد، این است
کهاشراف قبول کردند تا عامه مردم، نمایندگانى از میان خودانتخاب و در تصمیمات
سیاسى اجتماعى مشارکت نمایند. در واقعاشراف، به نوعى به آزادى سیاسى عامه مردم و
مساوات آنان درراى با اشراف، اذعان نمودند. 29 اما چراغ عمر حکومت
جمهورىروم در اوایل سالهاى میلادى به خاموشى گرایید. از آن پس، تامدتها در هیچ
کشورى نشانى از دموکراسى دیده نمىشود; جز آنکهدر حدود قرن دوازدهم میلادى در
«شهرهاى آزاد اروپا» نوعىدموکراسى برقرار شد... جمهوریهاى مذکور مىکوشیدند تا
مقرراتخود را از قوانین یونان و روم تقلید کنند. بدین منظور اهالىشهر در محلى
جمع مىشدند و عدهاى را به نام «کارگزار» انتخابمىکردند. 30
3- رهیافت مدرن
برخلاف رهیافت اول که نظر مساعدىنسبتبه جامعه مدنى،
جمهوریت و راى مردم نداشت و زمامدارانرا فیلسوفانى ممتازتر از دیگر مردم
مىشمردهاند، در عصر مدرن،دو عرصه جامعه مدنى و جامعه سیاسى، مرکز ثقل تصمیمات
سیاسى اجتماعى به شمار مىروند. مهمترین مشخصه رهیافتسوم، درپاسخگویى به نزاع و
تعارض بین آزادى و فردیتبا اراده عمومى وقانون بوده است. در این دوره که با هابز
شروع و با هگل پایانمىپذیرد، انسان به مقتضاى قوانین طبیعى، با عنوان فردیت،
صاحبحقوق سیاسى و شهروندى است. بدین ترتیب، مهمترین دغدغهاندیشمندان سیاسى این
دوره مساله «آزادى» 31 بوده که توسطساختار سیاسى مورد تهدید واقع
مىشد. این دوره نهایتا به دونحله عمده روسویى و کانتى تقسیم شد که هر کدام، به
نوعى بهگفتمان «جمهورى» 32 قایلند. روسو، اصالت را به اراده
جمعىمىدهد; ولى در عین حال دغدغه آزادى و فردیت را نیز دارد. اماکانت، اصالت را
به فردیت داد; ولى ضرورت حضور در عرصه عمومىرا نیز لحاظ مىکند. 33 در
واقع، در این دوره، مفهوم جمهورىبه لحاظ مبانى نظرى و از لحاظ مبانى عملى بسیار
متکامل شد و پساز انقلاب فرانسه (1789) رسما اعلام انتخابات عمومى شد و همهمردم
حق راى یافتند.
4- رهیافت پست مدرن
در واقع ، موج یارهیافت چهارم ادامه عصر مدرن است .
پرسش تقدم و تاخرفرد و جمع در عصر مدرن، به پاسخ قطعى نمىرسد و نزاع به عصرپست
مدرن افکنده مىشود. در این دوره، اندیشمندان سیاسى راهوسط را در پیش مىگیرند،
بدین معنا که آنها، نه به فردیت اصالتمىدهند و نه به جمع، بلکه بین این دو تعامل
و گفتوگو ایجادنمودهاند. بنابراین، اگر ویژگى عمده عصر مدرن را «جمهورىقانونى»
فرض کنیم، خصیصه عمده عصر پست مدرن، «جمهورىگفتمانى» خواهد بود. شاهد ما
هابرماس، متفکر معاصر آلمانىاست که براى حل تعارض حقوق فردى و حاکمیت قانون، به
نظریه عقلتفاهمى تمسک مىجوید; وى بر اساس نظریه عقل تفاهمى، به ارائهنظریه
اخلاق گفتمانى مىپردازد. در این نظریه، هابرماس، مرز بینفرد و جمع را در پرتو
نگرش بینالاذهانى خویش که بر طبق آن، ذهنفردى در ارتباط با ذهن دیگران متوجه
امور مىشود، سیالیتمىبخشد. 34 بنابراین، تعارض بین آزادى و قانون در
یک فرآیندبسیار پیچیده، موجب تحول و تغییرات شگرف در مفهوم جمهورى، دراندیشه سیاسى
غرب شده است که در نهایت انسان و فرد، در عینابژه بودن سوبژه هم تلقى مىشود; به
نحوى که هر دو به نوعىاصالت مىیابند. به عبارت دیگر، فرد در زندگى سیاسى خود
نهآزاد مطلق است و نه مجبور ساختارها و نهادهاى سیاسى، بلکه دریک حالت تعاملى و
«گفت و گوى آزاد» به سر مىبرد. البته اینتئورى و اندیشه با این سخن معصوم(ع)
شباهتبسیارى دارد که;«لا جبر و لا تفویض و لکن امر بین الامرین» یعنى بشر خواه
درزندگى فردى و شخصى و خواه در زندگى سیاسى اجتماعى، به طورمطلق، نه در حصار اجبار
(طبیعى، تاریخى، قوانین، آداب و رسومو...) و نه آزاد مطلق است; بلکه رفتار و
تصمیمات خارجى انسان،همواره در کش و قوس «جبر و اختیار» است.
5- نتیجه
از مجموع این بحث مىتوان نتیجه گرفت که واژه جمهورى
خودمتاثر از پرسشهاى اساسىترى در تاریخ اندیشه سیاسى غرب بودهاست که مهمترین این
پرسشها و معضلها، تعارض بین حقوق فرد ومصلحت جمع بوده است. در واقع، بشر در طول
تاریخ، با تقدم وتاخر هر کدام از این دو، نوع خاصى از حکومت را شکل داده استو به
تبع آن، مفهوم جمهوریت نیز تحولات و دورهبندیهاى متفاوتىپیدا نموده است که در
نهایت، در عصر معاصر به «جمهورىگفتمانى» متمایل شده است. اما سؤال این است که
آیا مفهومجمهوریتبه نقطه پایانى خود رسیده است؟ آیا تاریخ تحول مفهومجمهورى به
پایان رسیده است؟ آیا تمامى اندیشمندان به نقطهمشترک در خصوص واژه و مفهوم جمهورى
رسیدهاند؟ در پاسخ بایدگفت که عملا چنین توافقى حاصل نشده است و در عالم نظر نیز،
ایننزاع و گفتوگوها در جریان است. لذا به اعتقاد این تحقیق،جمهورى یک تئورى تمام
شده نیست; بلکه «فرایندى» است که دریک سلسله مراحل زمانى و مکانى، در حال تغییر و
تکامل مىباشد.بنابراین، مىتوان جمله دیوید هلد را یک بار دیگر تکرار کرد
که«تاریخ دموکراسیها گیجکننده است». اما در وراى همه اینبحثها، شاید بتوان
مهمترین نقطه توافق و اشتراک در مفهومجمهورى، را «حاکمیت اراده همگانى» دانست;
یعنى حکمرانانباید در چارچوب مصلحت عمومى و با رضایت آنان حکمرانى کنند.
4- سیر مفهوم جمهورى در تاریخ اندیشه سیاسى ایران
واقعمطلب این است که جمهورى به مفهوم تجربهاى عقلایى
و تکنیکى،براى توزیع قدرت سیاسى در بین تمامى اجزاى جامعه، و تحدیدقدرت، اختصاص به
سرزمین خاصى ندارد. نمىتوان آن را به مثابهایدئولوژى و مذهب خاص نگریست که به
ملتى خاص اختصاص داشتهباشد; بلکه همانند مذهبى است که اصول و عقاید آن، جنبه فراملىو
جهانى به خود گرفته است. با این فرق که خاستگاه مذهب به عقلآسمانى برمىگردد; اما
اصول جمهورى که متاثر از تجربههاى شرىاستخاستگاه آن عقل ناسوتى مىباشد. با این
فرض مىتواناندیشمندانى از شرق را نیز برشمرد که نسبتبه شیوه حکومتى عصرخودشان
(استبدادى) معترض و به لحاظ نظرى به دنبال اصلاح وضعحکومت و حکمرانان بودند.
35 اگر چه اصول جمهورى در سرزمینایران، به واسطه برخى موانع به بار ننشست،
ولى دستمایههاىاندیشهاى (حق آزادى، برابرى، عدالت و احترام به شخصیتبشرى)آن در
فلسفه و دین 37 کاملا مشهود استبه نحوىکه حکیم بزرگ یونان (افلاطون)
را واداشت تا اعتراف نماید که: این واقعیتى است که ایرانیان... به سمت آزادى رفتند
تابتوانند بر جمع زیادى از ملتهاى دیگر، سرورى کنند. این سرورانبراى ملل تابع،
آزادى به ارمغان بردند و آنان را بهتر از خودتربیت کردهاند. ×2 براى
تبیین سیر مفهوم جمهورى در ایران،تاریخ ایران را به تناسب موضوع بحث، به چهار دوره
تقسیممىکنیم.
1- عصر ایران باستان
دوره اول را به تمدنقدیم ایران اختصاص مىدهیم. در
تاریخ ایران باستان، مبانىاخلاقى حکومت جمهورى عدالتخواهى و مساوات) وجود داشت;
بهنحوى که گزنفون مىنویسد; «ایرانیان، مساوات در برابر قانونرا عدالت مىنامند.
» 38 اما نکته اساسى این است که حکومتهاىعهد باستانى ایران، بیشتر
قانونى بودهاند تا جمهورى به معناىحاکمیت مردم. بنابراین، على رغم ادعاى بعضى
اندیشمندان، حکومتپادشاهى در ایران مطلق العنان نبوده است; بلکه بعضا به
واسطهآداب، سنن و آئین زرتشتى، محدود مىشدهاند. 39 بدین ترتیب
حکومتشاهنشاهى قدیم، در چارچوب قانون 40 محدود مىشد و تنها در
صورتىکه این قوانین مورد بىاعتنایى واقع مىشد، بین دولت و مردمجدایى مىافتاد
و اغتشاش و بىثباتى را موجب مىشده است. 41 علاوهبر دین، آداب و سنن
و قوانین، عنصر اشراف و قوم نیز در تحدیدقدرت مطلقه نقش مهمى داشتهاند: چنانچه از
اوستا استنباطمىشود، آریاییها وقتى به ایران آمدهاند، شکل حکومتشان
ملوکالطوایفى بوده است. اقوام به عشیرهها، عشیرهها به تیرهها وتیرهها به
خانوادهها تقسیم مىشدهاند. رؤساى خانودهها، رئیستیره را انتخاب و رؤساى
تیرهها، رئیس عشیره را برمىگزیدهاند.دهیوپتیا رئیس مملکت هم انتخابى بوده است
معلوم است که بااین وضع حکومت دهیوپت (رئیس مملکت) محدود بود. 42 و یا
آقاىکریستنسن مىنویسد: «قدرت اشراف موجب شده بود که بسیارى ازمناصب از قدرت شاه
خارج شده، در میان اشراف موروثى شود». 43 همچنین در زمان اشکانیان، دو
مجلس وجود داشت که شاه را بهنحوى محدود و مشروط مىنمودهاند که شباهت زیادى با
حکومتهاىمشروطه داشت. نکته جالب در خصوص میزان قدرت این دو مجلس(مهستان) است که
قدرت استیضاح و عزل پادشاه را نیز داشتند. 44 روحانیان هم به عنوان یکى
از طبقات سیاسى اجتماعى و فرهنگىاز قدرت ویژهاى برخوردار بودند» «روحانیان زمان
ساسانى درواقع دولتى در داخل دولت تشکیل داده بودند». 45 یکى دیگر
ازمظاهر حکومت جمهورى، تفکیک قوه قضائیه از اجرائیه است که «درتاریخ ایران غالبا
اصل جدایى قضاوت از حکومت، مورد نظر بودهاست و این امر را یکى از تضمینهاى حفظ
حقوق مردممىدانستهاند.» 46 مهمترین ویژگى برجسته قضاوت در
ایرانباستان، دادرسى نیک و عدالتبوده است: «ملت ایران هموارهشیفته حق و
عدالتبود». 47 نکته دیگر اینکه، حماسههاى ایرانىدر شاهنامه فردوسى
تنها روحیه پهلوانى نیست، بلکه رستم،نماینده مردم ایران در برابر زورمداران و
استبداد نیز بودهاست. متاسفانه ما از فرهنگ ایران باستان بىخبریم و نمىدانیمدر
زمینه فکرى مبارزه با استبداد، چه اندیشههایى از قلمهاجارى شده است. همین قدر
مىدانیم که مزدک زنده کننده سننفراموش شده زرتشتبود و خود او، هم در عالم نظر و
هم در جهانعمل، به مبارزه با استبداد کمر بسته بوده است... جمله مشهور«قدرت فساد
مىآورد» تنها به فکر یونانیان خطور نکرده، درکلیله و دمنه نیز آمده است که «هر که
دستخویش مطلق دید، دلبر خلق عالم کژ کند». 48 در هر صورت آنچه مسلم
است اینکه درعهد ایران باستان، حکومتهاى پادشاهى، مطلق العنان نبودهاند;بلکه
همواره به واسطه آداب و سنن و قوانین، محدود و مشروطمىشدند. علاوه بر این، مبانى
اخلاقى حکومت جمهورى (آزادى،برابرى، عدالت) نیز وجود داشت. اما این مبانى در
برپایى حکومتمردم سالار و حاکمیت ملى، به نحوى که مردم در بدنه قدرت سیاسىدخالت
داشته باشند و در فعالیتهاى سیاسى اجتماعى صاحب راىباشند، مؤثر نیفتاده است.
اینکه چرا این اصول و مبانى به حقوقسیاسى و مشارکت مردمى مبدل نشده است محققین
دلایل فرهنگى،اقتصادى، جغرافیایى و... را مطرح مىنمایند که از حوصله اینتحقیق
خارج است.
2- عصر اسلامى
همزمان با ورود اندیشهاسلامى به ایران، شکل حکومتهاى
ایران نیز دستخوش تغییر شدند ونقش مردم در زندگى سیاسى، به لحاظ تئوریک و نظرى
وارد حیاتجدیدى شد. با تاکید اسلام بر عدالت اجتماعى، برابرى تمامىاعضاى جامعه و
ارج نهادن به شخصیت انسانها، جمهور مردم (خصوصااکثریت مردم ضعیف و حتى زنها) در
کانون توجه قرار گرفتند و بهدنبال آن، مفهوم حکومت جمهورى دستخوش تحول و تغییر
جدى شد; بهطورى که از آن پس تا کنون، حکومتهاى جهان اسلام به نوعى تحتتاثیر
افکار و رهنمودهاى اسلام قرار گرفتند. بدین ترتیب دیناسلام، با اصول و قواعدى که
خاستگاه آسمانى داشت، به عنوانمحدودیتى براى حکومتهاى مطلق العنان ایران وارد
عرصه سیاسىاجتماعى ایران شد. اما یک نکته تاسفانگیز این است که در دورهدوم نیز
اندیشه توجه به نقش مردم، مساوات و آزادى در حکومتاسلامى، عملا نهادینه نشد. به
جز در چند سال اول ظهور اسلام،مردم مسلمان، حکومت دلخواه و مطابق با باورهاى خود
را لمسننمودهاند; اما نکته مهم این است که هیچگاه از حکومتهاى جابرو استبدادى،
رضایت نداشتهاند. در هر صورت در مورد تاثیراندیشههاى اسلامى در شئون مختلف زندگى
سیاسى ایرانیان، جاىتردید نیست. با توجه به فرهنگ سیاسى شیعه و تاثیر گسترده
آندر ارزشها و باورهاى ملت ایران و نیز اجتماعى بودن احکام ومسائل مذهب شیعه،
مىتوان به عمق و ابعاد گسترده تاثیر آن، برحوزه اندیشه سیاسى مسلمانان پىبرد.
البته چنانچه در عصر اولملاحظه شد، اذهان و رفتار مردم ایران، در دوران قدیم، به
شدتتحت تاثیر آئین زرتشتبود که شاخصه مهم آن; پندار و کردارنیک، عدالتخواهى،
آزادیخواهى و ظلمستیزى بود که اسلام نیزهمین عناصر را با تاکید بیشتر و با
تعاریفى عمیقتر طرح نمود;ولى به دلیل عدم تحقق حکومت مورد نظر معصومین(ع) این
ارزشها ومفاهیم (آزادى، مساوات و عدالت) نیز در عالم نظر باقى ماندند;در صورتى که
مىتوانست راهکارى مفیدى براى شیوه حکومت جمهورىباشد. اما نکته لطیف و پیچیده در
زندگى سیاسى مسلمانان، ایناست که هیچگاه مبارزه با استبداد، ظلمستیزى و
آزادیخواهى دربدترین شرایط نیز خاموش نشد. اوج این آزادیخواهى اسلامى، درقیام امام
حسین(ع) متبلور شده است. در واقع، امام حسین(ع) وائمه معصومین(ع) فرهنگ عدم سازش
با حکومت جور و مستبد وآزادیخواهى را «کونوا احرارا فی دنیاکم» 49 به
پیروانشانمىآموزند. این فرهنگ سیاسى اگر چه در سالهاى اولیه صدر اسلام بهواسطه
عده قلیل مسلمانان آزادیخواه، در صحنه زندگى سیاسىاجتماعى مؤثر نیافتاد; ولى در
سالهاى اخیر به دلیل آگاهیهاىسیاسى که شرط اول حکومت مردمسالار مىباشد، به
همراه عاشورا واربعینهاى حسینى، تاثیر معجزهآساى خود را در ایران به جاىگذاشت و
نظام جمهورى اسلامى را نهادینه نمود که در دوره چهارمبه آن خواهیم پرداخت. در هر
صورت، اگر اساس جمهوریت را حضوررضایتآمیز مردم در زندگى سیاسى، رعایت نفع همگانى
تفسیر کنیم،در آن صورت مىتوان در اسلام منابع و مآخذ بىشمارى یافت که مؤیدرابطه
جدایىناپذیر ذات اسلام با معناى اصیل کلمه جمهوریتمىباشد. مفاهیمى مانند امتیا
مراجعى مانند بیت المال واعمالى مانند خمس و زکات، به عنوان نحوه مشارکت مالى فرد
درامور عمومى، و حتى کار ویژه حقیقى خلیفه، گواهى بر ذات جمهورىجامعه اسلامى است;
چرا که گذشته از نظارت مردم و امر به معروفو نهى از منکر مردمى، براى کنترل قدرت
سیاسى، فرمانروا نیزباید از درون «خودساخته» بوده و به دنبال منافع شخصى
نباشد;بلکه باید همواره به مصالح عمومى بیندیشد، و الا از عدالت وخلافت عزل
مىشود. 50 البته تئوریهاى حکومتبر اساس برداشت ازماهیت انسان، جامعه
و جهانبینى شکل مىگیرند، که مکان بحث وبررسى آن جاى دیگرى است; اما در مورد شکل
حکومت و نقش مردم درتعیین حاکم اسلامى، اختلاف نظر وجود دارد. آنچه مسلم است،
درزمان حضور پیامبر(ص)، تعیین حاکم فقط از جانب خداوند به طورمستقیم صورت مىگرفت.
به عبارت دیگر، پیامبر(ص) دو مقام داشت;مقام رسالت و مقام حکومت. در مقام رسالت،
راى مردم و حتىراى اکثریت هیچ مشروعیت ندارد; «و ان کثیرا من الناس عنآیاتنا
لغافلون; و بسیارى از مردم از آیات ما غافلند.» 51 «وان تطع اکثر من فی
الارض یعلوک عن سبیل الله; و اگر بسیارى ازساکنین زمین اطاعت کنى پس تو را از راه
خدا دور کنند.» 52 «و لکن اکثر الناس لا یعلمون و...» 53 بدین
ترتیب، در مقامرسالت، راى اکثریت مردم به خاطر عدم آگاهى و جهل از عالمغیب، فاقد
حجیت و ارزش است و لذاست که قرآن مىفرماید: «اللهیعلم حیثیجعل رسالته; خدا
مىداند که رسالتخود را در کجاقرار دهد». 54 و لذا سبتبه معصومین(ع)
راى و نقش مردم درحد مقبولیت تقلیل مىیابد. اما در مقام دوم که مقام حکومت
است،مقبولیت مردمى نه فقط شرط ضمنى، که شرط تحقق حکومت مىباشد واز این روست که
پیامبر گرامى(ص) در طى سیزده سال که در مکهدعوت مىنمود، قادر به تشکیل حکومت
نشده و قوانین موضوعه درچارچوب وظایف عبادى خلاصه شده بود... براى تشکیل حکومتباید،مردمى
از سرزمین یثرب با پیامبر پیمان بسته و نمایندگانى ازجانب تمام مردم، ایشان را به
شهر خویش دعوت کنند و حکومتاسلامى را بر خود بپذیرند تا حکومت استقرار یابد. از
این رو،حکومت الهى پیامبر، به دنبال درخواست جمهور مردم مدینه تحققیافت... هر چند
به جهت قبیلهاى بودن جامعه آن روز، این نوعحکومت در چارچوب قومى و قبیلهاى تجسم
یافت; اما اگر تغییرزمانى امروزین آن را در نظر آوریم، این همان مقبولیت مردم
یاحکومت جمهورى تلقى خواهد شد که با عنوان «بیعت» در تاریخاسلام تحقق یافته است.
55 به علاوه در مواردى که قوانین منصوصالهى وارد نشده است، پیامبر به شور و
مشورت، امر شده است: «وشاورهم فى و نیز «و امرهم شورى بینهم» 57 و یا
جملهمشهور حضرت امیر که فرمود: «لو لا حضور الحاضر... لالقیتحبلهاعلى غاربها».
58 بدون شک منظور از حضور حاضر، همان خواستاکثریت مردم است. در پایان، براى
جلوگیرى از اطاله کلام، جملاتىاز معصومین(ع) و قرآن کریم را که ناظر به اهمیت راى
مردم،آزادى، عدالت، مساوات و ماهیت و مفهوم جمهورى مىباشد، در ذیلمىآوریم: 1-
«و لعمری لئن کانت الامامة لا تنعقد حقتحضرها عامة الناس فما الى ذلک سبیل و لکن
اهلها یحکمون على منغاب عنها» سوگند به جانم که امامت منعقد (برپا) نمىشود
تااینکه همه مردم حضور یابند و بیعت کنند، پیداست که به چنینکارى دسترسى نیست و
لکن آنانى که اهل تشخیص هستند نظر مىدهند وانتخاب مىکنند. 59 2- «و
لتکن منکم امة یدعون الى الخیر ویامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و اولئک هم
المفلحون» ازشما باید امتى پدید آید، دعوت کننده به خوبیها، تشویق کنندهبه
کارهاى شایسته و نهى کننده از کارهاى ناپسند، تنها چنینکسانى به خوشبختى و
رستگارى مىرسند. 60 3- «ان الامر به معروفو النهى عن المنکر سبیل
الانبیاء و منهاج الصلحاء فریضة عظیمةبها تقام الفرائض... و ترد المظالم و تعمر
الارض... و یستقیمالامر» امر به معروف و نهى از منکر، راه انبیا و روش
صالحاناست. فریضه بزرگى است که سایر فرایض و واجبات به وسیله آنبرپا مىشود...
مظالم برطرف شده و زمین آباد مىشود... و پایهحکومت را استوار مىسازد. 61 4-
«یا علی ما حار من استخار و لا ندممن استشار; اى على! متحیر نشد کسى که از خدا
طلب خیر کرد وپشیمان نشد کسى که مشورت کرد.» 62 5- لا تستبد برایک،
فمناستبد برایه هلک; استبداد راى نداشته باش. هر کس خودرایىداشته باشد، هلاک
مىشود.» 63 6- «... و لیکن احب الامور الیکاوسطها فى الحق، و اعمها
فى العدل، و اجمعها لرضى الرعیة، فانسخط العامه یجحف یرضى الخاصة، و ان سخط
الخاصة یغتفر مع رضىالعامة; اى مالک: حتما بهترین امر نزد تو باید میانهترین
آندر حق و شاملترین آن در عدل و جامعترین آن در جلب رضایت تودهمردم باشد; زیرا
که خشم توده (عامه مردم) خشنودى خواص (اقلیتمردم) را پایمال مىکند; ولى خشم خواص
در برابر خشنودى و رضایتعامه نباید مورد توجه قرار گیرد.» 64 7- «انما
المؤمنوناخوة». 65 8- «قل الحق من ربکم فمن شاء فلیؤمن و من
شاءفلیکفر; بگو حق از جانب پروردگارتان است، هر کس که مىخواهدایمان بیاورد و هر
کس که نمىخواهد، کافر گردد.» 66 9- «لا تکنعبد غیرک و قد جعلک الله
حرا; بنده دیگرى نباش که خدا تو راآزاد قرار داده است. » 67 10- «ایها
الناس ان آدم لم یلدعبدا و لا امة و ان الناس کلهم احرار; اى مردم، همانا
آدمنزاییده استبنده و کنیزى را و همه انسانها آزاد هستند.» 68 11-
«یا ابن ابى طالب لک ولاء امتى، فان ولوک فى عافیةو اجمعوا علیک لرضا، فقم
بامرهم، و ان اختلفوا علیکم فدعهم وما هم فیه; على(ع) فرمود که رسول الله(ص) به من
فرمود: اگرمردم بدون درگیرى، ولایت را به تو دادند و همه نیروها به آنراضى شدند،
حکومت را قبول کن و اگر اختلاف کردند، آنان را رهاساز و به حال خود گذار.» 69
12- «من جاءکم یرید ان یفرقالجماعة و یغصب الامة امرها و یتولى من غیر
مشورة فاقتلوه;امام رضا(ع) از قول پیامبر(ص) فرمود: کسى که خواستبین اجتماعایجاد
تفرقه نماید و ولایت امر امت را غصب کند و بدون مشورت،اعمال ولایت نماید; پس او را
بکشید.» 70 نتیجه اینکه، حکومتعدل اسلامى در صدر اسلام به دلیل عوامل
متعددى دوام چندانىنیافت تا نسبتبه شکل و ساختار حکومت آن قضاوت قطعى شود;
ولىمهم این است اسلام عناصر قوىاى را در خصوص مشارکتسیاسى و راىمردم، وارد
عرصه اندیشه سیاسى اندیشمندان مسلمان نموده است.بعدها این عناصر مورد تفاسیر
متفاوت قرار گرفته است که براساس منابع اسلامى شکل حکومت اسلامى چگونه است؟ و نقش
مردم درآن به چه ترتیب است؟ که از میان تفاسیر متعدد، ما دو نوع آنرا; «مشروطه
اسلامى» و «جمهورى اسلامى» مورد اشاره قرارخواهیم داد.
3- عصر مشروطیت
در عصر اول گفتیم کهاندیشه دموکراسى و مخالفتبا
حکومت استبدادى در فرهنگ قدیمایران ناشناخته نبوده است، ولى این اندیشه به خاطر
عواملمتعددى به منصه ظهور نرسید. در موج دوم نیز على رغم وروداندیشه اسلامى که
داراى دستمایههاى گرانقدرى درباره آزادى،مساوات، برادرى و عدالتبوده است، به جز
چند سال اول صدراسلام، حکومتها همان مسیر سلطنت مطلقه را طى نمودهاند و
مردم،همچنان در حاشیه زندگى سیاسى قرار گرفتند. اما عصر سوم;در واقع مهمترین ویژگى
آن، آشنایى ایرانیان با فرهنگ غرب وشیوه حکومتى جمهورى غرب بوده است. پیشرفتسریع
مغربزمین درزمینه آزادى، مساوات و عدالت اجتماعى، شوق مردم آزادیخواه وعدالتجوى
ایران را برانگیخت تا همانند حکومتهاى غربى، دستبهتدوین قانون اساسى بزنند. در
واقع، قانون اساسى حکومت مشروطهگامى دیگر در جهت ارتقاى مفهوم جمهوریتبوده است.
از جملهاصولى که این نکته را به صراحتبیان مىداشت، اصل 26 متممقانون اساسى
مشروطیتبود که مىگوید: «قواى مملکت ناشى از ملتاست». در مشروطیت درباره
مشارکتسیاسى مردم و اندیشهدموکراسى (که به شدت تحت تاثیر اندیشههاى اومانیستى
در غرببوده است) نزاعها و اختلاف نظرهاى شدیدى درگرفت که موجب جناحبندیهاى فکرى
سیاسى متعددى شد که عمدتا بر حول و محورموافقتیا مخالفتبا ایدئولوژى مشروطیتشکل
مىگرفتند. آنچهبراى ما در این موج مهم است، ورود مفاهیمى چون آزادى،
مساوات،عدالت، قانون اساسى، حکومت مشروطه و.. . با تعاریف جدید بهصحنه اندیشه
سیاسى اندیشمندان مسلمان ایرانى بوده است که بعضابه واسطه تعارض با برخى مفاهیم
مشابه اسلامى، ذهن اندیشمندمسلمان را به چالش مىکشاند و آنان را وامىداشت تا
دیدگاه اسلامرا در خصوص مفهوم جمهورى تبیین کنند. تلاش مجدانه مرحوم نائینىو آیة
الله شیخ فضل الله نورى و... درباره مشارکتسیاسى مردم،آزادى، حجیت راى اکثریت،
قانون و... با تمسک به قواعد فقهى واصولى، شواهدى گویا بر این قضیه است. اما این
اندیشه هماننداندیشه اسلامى در صدر اسلام، فقط در حد تصویب قانون اساسى درمجلس،
مسکوت ماند و عملا با روى کار آمدن رضاخان، همچنان سنتحکومتسلطنت مطلقه تداوم
یافت. جالب است که ایده جمهورى بهطور رسمى در این دوره، اولین بار توسط رضاخان در
زمستان سال1302 طرح گردید; ولى این ایده پس از استقرار حکومت رضاخان،
بهسرنوشتحکومتهاى مطلقه گذشته دچار شد. در هر صورت نهضتمشروطیت موجب شد تا
مفهوم جمهوى در صدر افکار و اندیشههاىسیاسى جاى گرفته و بحثهایى; همچون
کثرتگرایى، احزاب، شوراها،اتحادیهها و انجمنهاى ملى مذهبى و... در صدر بحثهاىاندیشمندان
قرار گیرد. و کفه مردم در ترازوى حکومت و مردمسنگینى قابل ملاحظهاى یافت و هیچ
جناحى تا در مقابل مردم و نقشسیاسى اجتماعى مردم اعلام موضع مثبت نمىکرد،
مقبولیت ومشروعیت لازم را نمىتوانست کسب نماید. عصر مشروطه که دوره تحولاندیشه
سیاسى و نظام سیاسى ایران مىباشد، موجب شکلگیرى نوعخاصى از اندیشه سیاسى فقهى
شد که بعضا ریشه در افکار واندیشه دوره قاجار و حتى عصر صفوى دارد. اما آنچه براى
ما دراین تحقیق مهم است، موضعگیرى و تفسیر نخبگان فکرى عصر مشروطهاز لغت و
اصطلاح مشروطیت مىباشد. اولین رویکرد به نظر ما،متاثر از آزادیخواهى سکولار است و
لذا میزان آزادى سیاسى ونقش مردم نیز متاثر از فلسفه سیاسى لیبرالى است. دیدگاه
دوم،مشروطه را توطئه استعمار تلقى نموده و هر گونه تلاش براى ارزشهاو آرمانهاى
مشروطیت را، نفى مىکند. اما دسته سوم (علماىمشروطهخواه) از جمله مرحوم نائینى،
در مواجهه با اندیشهمشروطیت در پى آشتى مفاهیم آن با دین بودند. نائینى در
پىالزامات اندیشه سیاسى مشروطیت و دغدغههاى دینى، ذهنیتدوگانهاندیش خاصى را
پیدا نمود که منجر به تفسیرهاى کارآمد ازمفهوم مشروطه و آرمان مذهبى شده است.
4- عصر جمهورى اسلامى
در نهایت،اندیشه جمهورى پس از انقلاب اسلامى
طىرفراندم دوازدهم فروردین 1358، در زندگى و حیات سیاسىایرانیان نهادینه شد و
مدل حکومت ایران، به جمهورى اسلامىتغییر شکل و محتوا داد. البته در اینکه مدل
حکومت اسلامى چگونهاست، در اوایل انقلاب اسلامى، اختلاف نظرهاى زیادى وجود
داشت;ولى آنچه در این تحقیق مورد اهتمام قرار دارد، نظامى است کهامام راحل در
تعریف آن فرمودند: «جمهورى اسلامى نه یک کلمهزیادتر و نه یک کلمه کمتر». البته
جاى تردید نیست که براىتبیین مفهوم جمهورى در اندیشه امام خمینى، آراى
مخالفینمىتواند کمک زیادى نماید و لذا در حد لازم به اندیشههاى دیگراندیشمندان
نیز اشاره خواهیم نمود. به طور مشخص سؤال این استکه جمهورى از نظر امام خمینى در
«جمهورى اسلامى» چه معنا ومفهومى دارد؟ و راى مردم در انتخابات داراى چه ارزشى
است؟آیا در حد مشروعیت استیا مقبولیت؟ مفاهیم کلیدى مرتبط بامفهوم جمهورى مثل
آزادى، مساوات، راى اکثریت مشارکت عمومى،رقابت معنادار و مسالمتآمیز براى احراز
مقامهاى دولتى، عدالتاجتماعى و تفکیک قوا و... به چه معناست؟ چه رابطهاى بین
تئورىولایت فقیه و مفهوم جمهورى وجود دارد؟ از دیدگاه امام وبسیارى از فقها «کمال
اسلام به این است که نظام ادارى خاصىندارد و قوانین عرفى تدوین شده توسط عقلاى
جامعه را تصویبمىکند»; 71 ولى در مقابل، فقهایى هستند که معتقدند
نظاماسلامى، جمهورى نیست و مردم در تعیین زمامداران خود، مشارکتندارند و نظام
حکومتى اسلام «حکومت عدل اسلامى» است کهمشروعیت آن از خداست. در هر صورت، در عصر
سوم، قدرت مطلقخودکامه توسط نخبگان سیاسى محدود مىشد و «نوعى افتراقکارکردى بین
دو قوه مقننه و مجریه قابل مشاهد است، یعنى قوهمجریه همچنان در اختیار سلطان باقى
مىماند» 72 و لذا در اینفرآیند (عصر سوم) توده مردم نقش فعال ندارند;
بلکه نخبگان(اعتدالیون، اجتماعیون، عامیون و دیگر گروههاى ذى نفوذ) درصحنه سیاسى
فعال هستند و لذا نظام از ثبات سیاسى لازم برخوردارنبود; عمدهترین دلیل شکست این
طرح [مشروطیت]، این است کهانرژى تودهاى، پشتسر این پویش نیست. اگر چه این
فرآیند بهلحاظ عملى شکستخورد; اما به لحاظ نظرى ادامه یافت. الگوىغالب این
فرایند که تا انقلاب اسلامى هم ادامه دارد، این است که«شاه باید سلطنت کند نه
حکومت». این شعار اساسا یک شعارمشروطهطلبانه است که در دوران انقلاب با بیعت
مهندس بازرگان ودکتر سحابى در پاریس با امام و طرد و نفى شعار «شاه سلطنتکند نه
حکومت»، این طرح به پایان خودش مىرسد. 73 نوع دیگرجمهورى خواهى نیز
توسط اکثر گروهها و جنبشهاى خلقى طى سالهاى40 و 50 طرح شد که; مبناى این نوع
«جمهورى خواهى» بر ایناصل مبتنى است که تودهها، باروتند. تنها باید با
کبریتزدن بهاین باروت، تور اختناق را پاره کرد تا انرژى تودهها آزاد شودو
سیاست، تودهاى شده و مردم به صحنه بریزند. این گرایش عمومخلقى، [نیز] در عمل به
شکست مىانجامد. 74 بدین ترتیب هم جمهورىخواهىبه سبک «شاه باید سلطنت
کند نه حکومت» و هم«دموکراسى خلقى» شکست مىخورد. در این میان، امام خمینى
باآگاهى نسبتبه دو جمهورى فوق، شعار سومى را مطرح مىکند و آناینکه; «استقلال،
آزادى، جمهورى اسلامى». در حقیقتبه اعترافهمه نخبگان فکرى، تا آن زمان هیچ کس
به اندازه امام، مدافعجمهوریت نبود و لذاست که امام راحل با مشارکت و همراهى
همینمردم، انقلاب اسلامى را به پیروزى مىرساند. مهمترین ابتکار امامدر خصوص
ارتقاى مفهوم جمهورى، ترکیب آن با اسلام بوده است.امام با تکیه بر این نکته که
اکثریت مردم کشور مسلمانند،مفهوم جمهورى را مقید به اسلام مىکند و مردم نیز چون
این شکلاز حکومت را موافق با باورها و ارزشهاى اعتقادى خود مىبینند،با حدود 98%
آراء به آن راى مىدهند. به دنبال آن، قانون اساسىهم مطابق همین مفهوم و گرایش
تدوین مىشود. در اصل چهارم قانوناساسى آمده است که کلیه قوانین و مقررات باید بر
اساس موازیناسلامى باشد و نیز در اصل ششم، اتکا بر آراى عمومى تاکید شدهاست و
اصلهاى 29، 20، 23، 24 و 26 به حقوق انسانى، سیاسى،آزادى مطبوعات، احزاب و...
اشاره دارند. بنابراین، حکومت ازدیدگاه امام همچون ژانوس دوگانه است که بر دو
پایه، بناگذارىمىشود; یکى جمهوریت و دیگرى اسلامیت. یعنى شکل حکومت، ساختارسیاسى
و نحوه آرایش نهادهاى آن، مطابق با آخرین دستاوردهاىبشرى، یعنى جمهورى است و لذا
امام بارها در تفسیر واژهجمهورى، مىفرمودند که منظور ما همان جمهورى متداول است.
75 ولىمحتواى آن، بر اساس ارزشهاى اکثریت مردم ایران، اسلامى مىباشد.بنابراین،
تئورى امام راحل به لحاظ نظرى با توجه به فرهنگمردم ایران، کاملترین جمهورى تلقى
مىشود; چرا که رضایت همگانى(98%) را در پى داشت. البته در صحنه عمل، نیازمند
زمانطولانىترى هستیم تا زوایاى این تئورى روشن شده و این فرآیندجمهورى خواهى
همچنان در مسیر تکاملى، قلههاى رفیعترى را فتحنماید. و لذا طبیعى است که بر سر
تفسیر این واژه آرامشخیز وجنجال برانگیز، اتفاق نظر نباشد; چنانکه این فرآیند
تکاملىمفهوم جمهورى، در غرب نیز هنوز به اتمام نرسیده است. در زمینهاینکه در
اندیشه سیاسى امام راحل، مردم چه نقشى دارند؟ آیانقش مشروعیتبخشى دارند یا
مقبولیت؟ آیا نقش کارکردى دارند یافراتر از آن؟ و آیا اساسا مردم محق هستند یا
مکلف؟ در بیناندیشمندان بحثهاى زیادى مطرح شده است; ولى به نظر مىرسد کهدر
اندیشه امام، مردم هم مکلف هستند و هم محق، و این حق نیزعلاوه بر ریشه دینى با
قانون طبیعى نیز سازگار است; «از حقوقاولیه هر ملتى است که باید سرنوشت و تعیین
شکل و نوع حکومتخود را در دست داشته باشد». 76 این عبارت به خوبى
حاکمیت مردمرا در تعیین شکل حکومت نشان مىدهد; ضمن اینکه راى مردم دراین بخش از
مشارکتسیاسى، اصالت هم دارد. بنابراین، در اندیشهامام، مردم در واژه (جمهورى
اسلامى) که به شکل و ساختار حکومتبرمىگردد، حق مشروعیتبخشى دارند. از لحن کلام
امام«ره» چنیناستنباط مىشود که راى مردم مسلمان نافذ است. بنابراین ازدیدگاه
امام، مردم مسلمان منطقا حکومتى را مىپسندند که اسلامىباشد; یعنى اسلامى بودن
جمهورى بر مردم تحمیل نشده است و لذااصل سؤال (پارادوکس جمهوریت و اسلامیت) موضوعا
و تخصصا در نظرامام قابل طرح نمىباشد. ما تابع آراى ملت هستیم. ملت ما هرطورى راى
داد ما هم از آنها تبعیت مىکنیم. ما حق نداریم،خداى تبارک و تعالى به ما حق نداده
است، پیغمبر اسلام به ما حقنداده است که ما به ملتمان یک چیزى را تحمیل بکنیم.
77 و نیز; ماهیتحکومت جمهورى اسلامى، این است که با شرایطى که اسلام
براىحکومت قرار داده است. [و] با اتکاء به آراى عمومى ملت، حکومتتشکیل شد و مجرى
احکام اسلام مىباشد. 78 و نیز; مردم به خبرگانراى دادند تا مجتهدین و
علمایى را براى حکومتشان تعیینکنند... در این صورت، ولى، منتخب مردم مىشود و
حکمش نافذاست. 79 حقیقت مطلب این است که امام در بیان جملات فوق قصد
فریبنداشتهاند و در مقام بیان هم بودهاند و لذا نکته مهم دراندیشه امام این است
که ایشان نسبتبه مردم، ارزش خاصى قائل وحتى آنان را از مردمان صدر اسلام بالاتر
مىدانستهاند و لذا یقینداشتند که این مردم با چنین آگاهى و اعتقادى، محال
استخطاکنند. همچنین امام آینده چنین ملتى را فعالتر از وضع فعلىمىدیدند; «جامعه
فردا جامعهاى ارزیاب و منتقد خواهد بود کهدر آن، تمامى مردم در رهبرى امور خویش
شرکتخواهند جست.» 80 بنابراین، از ظاهر کلمات امام چنین استنباط
مىشود که راىمردم مسلمان (به ما هو مسلمان) اصالت و مشروعیت دارد، ولىنگرانى
عمده امام، عدم رعایت موازین اسلامى از جانب مردممسلمان (خواه عامدانه و خواه
جاهلانه) است که مىتواند خسارتجبرانناپذیرى را به مملکت و اسلام بزند. اگر
مسامحه نمایید وخبرگان را روى موازین شرعیه و قانونى انتخاب نکنید، چه بسا
کهخساراتى به اسلام و کشور وارد شود که جبرانپذیر نباشد و در اینصورت، همه در پیشگاه
خداوند متعال مسئول مىباشید. 81 بنابراین،مشروعیت تمام امور مملکتبه
اسلامى بودن آن است: «و اگر بدونمشروعیت الهى کارها را انجام دهند، دولتبه جمیع
شؤونه طاغوتىو محرم خواهد بود.» 82 البته این اسلامى بودن را خود
مردم، بهآن حاکمیت دادهاند; اما همین مردم به لحاظ اعتقادى و قبولاسلامیت نظام
خود، مشروعیت امور مملکت را نیز به اسلامیت، مقیدنمودهاند: «ملت راى داده استبه
جمهورى اسلامى، همه بایدتبعیت کنید اگر تبعیت نکنید، محو خواهید شد.» 83 و
نیز فرمود:«مردم جمهورى اسلامى مىخواهند; جمهورى غربى نمىخواهند، جمهورىکمونیستى
نمىخواهند... مخالفتبا جمهورى اسلامى، مخالفتباراى موکلین است. 84 بنابراین،
از دیدگاه امام معنا ندارد کهمردم طالب حکومت اسلامىاى باشند که مجرى احکام غیر
اسلامى باشد.در نتیجه، تمامى مردم حتى ولى فقیه نیز مکلف است که در چارچوبقوانین
و احکام شرع حرکت کند. لذا رهبرى نیز در اداره امور،مطلق و رها نیست; بلکه مشروعیت
وى نیز به اسلام برمىگردد. اکنون به آخرین سؤال مىرسیم که به طور مشخص، مراد
امام ازجمهوریت و مشارکت مردم چیست؟ از آنجا که امام راحل، مجتهدطراز اول حوزه
بودهاند، طرح مفهوم و واژه اسلام به عنوان یک«تکلیف»، در «جمهورى اسلامى»
کاملا روشن و عادى است; ولىآیا تاکید ایشان بر روى واژه و مفهوم جمهورى به عنوان
یک«حق»، همان مفهوم غربى است؟ در پاسخ مىتوان گفتکه امام واژه جمهورى را در
مضامین و قالبهاى مختلفى مطرحنمودهاند; گاهى آن را مخالف و نیز بعضا مخالف
«مشروطه و جمهورىغربى» 87 مطرح نمودهاند. اما در تاریخ 14/10/58
امامجملهاى در قالب سؤال طرح نمودهاند که شاید بهترین عبارت براىجمعبندى معنا
و مفهوم جمهورى از دیدگاه خودشان باشد ایشانمىفرماید: «دموکراسى [مگر] غیر از
این است که مردم سرنوشتشانرا به دست گیرند؟ 88 مراد امام از «حق تعیین
سرنوشت»، حضورفعال مردم به همراه ارزشها و اعتقادات خود (اسلام) در صحنهزندگى
سیاسى کشور مىباشد بنابراین، باز هم آن ژانوس دوگانه کهبعضا به پارادوکس انتخاب
و انتصاب نیز تشبیه شده است، در معناو مفهوم «جمهورى اسلامى» قابل مشاهده است;
چرا که از دیدگاهامام، واژه «جمهورى» نماینده و بیانگر حق و حقوق براىشهروندان
حکومت است; ولى واژه «اسلامى» مشعر به تکلیف و عملبه وظیفه شرعى است; یعنى رفتار
سیاسى شهروند جمهورى اسلامى بین«جبر و اختیار» قرار مىگیرد. بنابراین، مفهوم
جمهورى ازدیدگاه ایشان، «حق تعیین سرنوشت در حصار و اعتقادات اکثریتمردم»
مىباشد. از این منظر «جمهورى اسلامى» همان جمهورىمکتبى است; منتها چون مکتب
اسلام به شدت مردمگراست، مشکلپارادوکس موضوعا قابل بحث نیست. از نظر امام خمینى;
«استعدادمردمدارى» اسلام و همچنین «طبع ناآلوده و بیدار» مردم، ازدو سوى، ساز و
کارى را شکل مىدهند که امکان مشارکت مردم را درامور سیاسى اجتماعى فراهم
مىسازد.» 89 از مجموع بحث مىتواننتیجه دیگرى نیز گرفت که; «اگر مراد
از واژه «جمهورى»،مردممدارى در مقابل خدامحورى و قانون بشرى در عرض قانون
الهىباشد، چنین جمهوریتى از نظر امام خمینى(ره) مردود است; امااگر مراد از جمهورى
و مردممدارى، تاکید بر نقش مردم در مقابلزمامداران و حکام و مجریان امور باشد،
در این صورت جمهوریت ازنگاه حضرت امام مورد تایید و بلکه تخلف از حکم ملتبراى هیچیک
از مسؤولان جایز نیست. 90 «الحمدلله»