فلسفه سیاسى
علامه سید حیدر آملى
محسن مهاجر نیا
مقدمه: شرح حال علامه سید حیدر آملى
علامه سید حیدر آملى، در شمار اندک فیلسوفان و
اندیشمندان مشهورى است که شرح زندگى علمى سیاسى خویش و تفصیل آثار و تالیفات و
ترتیبزمانى نگارش آنها را خود، به قلم آورده است. وى در سال 720 ه. ق درآمل به
دنیا آمد و مدت سى سال تحصیلات خویش در منقول و معقول را درشهرهاى آمل، خراسان،
استرآباد و در نهایت اصفهان، ادامه داد. وى بعداز باز گشت از اصفهان مىگوید:
زمانى که از اصفهان به آمل باز گشتم،به خدمت پادشاه عادل فخرالدوله، فرزند ملک سعید
مرحوم شاه کیخسرو درآمدم. او مرا به کرامت و جلالت اختصاص داد و مرا از نزدیکترین
یارانو از ندیمان خویش قرار داد. سپس از اخص خواص و در نهایت، ازبزرگترین نواب(و
وزیران) او شدم. سید در سن سى سالگى دستخوش بحرانمعنوى مىشود و با کنارهگیرى از
مناصب دربار حاکم طبرستان، خرقهدرویشى بر تن و ابتدا به جوار الهى هجرت رفته و در
مجاورت مکه معظمهو مدینه منوره سکنى مىگیرند. تصمیم به اقامت دارد; اما کسالت و
مرضىکه بر او عارض مىشود، وى را وادار به هجرت به سوى عتبات عالیات درعراق کرده
و مدت سى سال در آنجا رحل اقامت مىافکند و آن طور که خودنگاشته است; تا سن63
سالگى در نجف اشرف بوده در این مدت، حدود چهلرساله و کتاب عربى و فارسى را به
نگارش در آورده است. چون تفصیل شرححال خود نگاشته وى در مقدمه «نص النصوص» و
«تفسیر المحیطالاعظم» آمده استبه همین مختصر بسنده مىشود.
سیاست و شریعت
شریعت، اولین مرتبه «شرع» و از جهت صورى و ظاهرى،
گستردهترین رکن آن است; زیرا دورکن دیگر یعنى طریقت و حقیقتبرتر از ماده و
نشئهملک و عالم حس هستند. طریقت، مربوط به عالم نفوس و عالم ملکوت است وحقیقت، به
عالم عقول و جبروت نظر دارد. سید به همین جهتسیاست را درعرصه طریقت و حقیقت وارد
نمىکند. او در عرصه دین، شریعت را به اسلامکه مجموعه قوانین و مقررات مربوط به
هدایتبشر در شکل مدیریت وسیاست است، تفسیر مىکند و طریقت را به ایمان و حقیقت را
به یقینمرتبط مىداند و در عرصه ظهور و بروز آن، شریعت را به گفتار ظاهرى،طریقت
را به تجلیات فعلى و حقیقت را به احوالات معنوى تفسیر مىنماید.
از منظر مخاطبان و متدینان، شریعت را به اکثریت توده
امت و طریقترا به اقلیتخواص و نخبگان فکرى و حقیقت را در اختیار اقلیت
معدودخاصالخاص اختصاص داده است و در بحث «نبوت»، شریعت را به رسالتیعنى چهره
مردمى و هدایتگرانه پیامبر و سپس «امام معصوم» اختصاصداده است. وى در عصر غیبت،
شریعت را به حوزه وظایف فقیهان، طریقترا به حوزه حکیمان و حقیقت را به حوزه
عارفان واگذار مىکند بنابراین، شریعت از نظر او، تنها رکن شرع است که با حوزه
سیاست پیوندوثیق بر قرار مىکند; اما اینکه چه پیوندى دارد؟ قلمرو شریعت و
سیاستتا کجاست؟ آیا بر یکدیگر منطبق و همدیگر را مىپوشانند؟ یا یکى عام ودیگرى
خاص است؟ و به طور کلى اشتراکات و تمایزات آنها در چیست؟
اینها سوءالاتى هستند که در خصوص رابطه این دو پدیده
مطرح مىباشند.
به نظر مىرسد که سید در همه جا بر ایده «دین محورى»
و «شریعتسالارى» مشى مىنماید و براى سیاست، دو نقش قائل است; یکى اینکهسیاست،
ابزار کار آمد و وسیله مهمى است که در اختیار شریعت قراردارد و در هر زمانى و در
هر شرایطى که دین صلاح بداند، از آن بهرهبردارى مىکند و دیگر اینکه، سیاست گاهى
آنچنان صبغه دینى به خودمىگیرد که تفکیک و تمایز آن از اصل شریعت دشوار مىشود و
به اصطلاح«سیاست عین شریعت» مىشود و سید از آن به سیاستشرعى» تعبیرمىکند و
آن را جزء اهداف مهم بعثت پیامبران الهى بویژه پیامبراسلام(ص) مىداند. پیش از
بیان رابطه سیاست و شریعت، لازم استبه طوراجمال مفهوم این دو را بررسى کنیم.
1 تعریف سیاست
سیاست از جملهمفاهیم مشترکى است که سید در بیشتر آثار
خود از آن یاد کرده و آن رابه معناى «تدبیر مصالح بندگان در دنیا و آخرت»،
«انتظام امورالناس» و «تقدیر امور جامعه به حسب مصالح امت» مىداند و براى
آن،کار ویژههاى متعددى قائل است و به تناسب موضوع آن را به هشت نوعسیاست تقسیم
مىکند:
1 سیاست نفس;2 سیاست الهى;3 سیاستشرعى;4 سیاست منزل;5
سیاست مدنى;6 سیاست عادله;7 سیاست جور;8 سیاست غلبه.
او به پیروى از فیلسوفان مسلمان دوره میانى; چون:
فارابى و مسکویه (معلم ثانى و معلم ثالث) بر اساس مبانى ارزشى، سیاست را به دو
نوعمطلوب و فاضل و نوع نامطلوب و غیر فاضل تقسیم مىکند و با نگاهىبدبینانه،
سیاست تمام ملوک و سلاطین را غیر فاضله و سیاست جائرهمعرفى مىکند و در مقابل
اندیشه غالب اهل سنت که «اولى الامر» رابه هر حاکم مسلمانى اطلاق مىکنند، وى آن
را در انحصار امامان معصومشیعه مىداند و در مورد سایر سلاطین و ملوک مىگوید:
«الذین لیس لهمشغل الا التصرف بغیر الحق و الاسراف فى مال المسلمین بغیر
استحقاقفضلا عن الفسق و الفجور و الانهماک فى الشر الذى هو عادتهم» آنهاکسانى
هستند که جز تصرف ظالمانه و حیف و میل در اموال مسلمین کارىندارند; این، علاوه بر
فسق و فجور و غرق در شرور است که جزء سرشت وعادت آنهاست. در تفسیر «المحیط
الاعظم» در همین خصوص معتقد است کهاکثر سلاطین ظاهرى اهل فسق و جهالت هستند.
بنابر این سیاست آنهاهمواره مبتنى بر ظلم و جور مىباشد در نظام فکرى سید، بین
عالم مافوقو عالم مادون قمر مناسبت و ارتباط وجود دارد. او معتقد است. نظاممافوق
قمر به صورت سلسله مراتب تدبیر در اختیار فرشتگان الهى قراردارد و تاثیر آنها در
عالم سفلى سبب شکلگیرى دو نوع حکومت و سیاستشده است; حاکمانى که مردم از طریق
آنها، به فیض الهى مرتبط شده و ازاستعداد فائقه بر خوردار گردیدهاند; آنها
«حاکمان عدل» هستند وسیاست آنها «سیاست عادله» است و حاکمانى که بىاستعداد
هستند وقابلیت ارتباط با فرشتگان را ندارند; آنها «حاکمان جور»اند کهسیاستشان
جائرانه است. کاملترین نوع سیاست فاضله سید اختصاص بهانبیا و امامان معصوم دارد.
وى در تعریف سیاست انبیا مىگوید:
«النبى هو المبعوث الى الخلق لیکون هادیا و مرشدا الى
کمالهمالمقدر لکل واحد منهم» نبى کسى است که از طرف خداوند به سوى خلقمامور شده
است تا آنها را هدایت و به سوى کمال شایسته هر کدامارشادشان کند و چون هدایتبه
کمال، بدون نظام و انتظام و سازمان دهىممکن نیست در غالب این انتصاب مىگوید:
«لینبههم على کیفیه معاشرتهم و حسن معاملتهم و انتظام امور معاشهم» هدف انبیا آن
است تانحوه معاشرت و رفتار اجتماعى و انتظام و سامان دهى به حیات سیاسىاجتماعى را
به مردم یاد بدهند. سید نبوت را به دو نوع «نبوتتعریف» و «نبوت تشریع» تقسیم
نموده و نبوت تشریع را مربوط بهرسالت و در حوزه شریعت مىداند و چهار کار ویژه
براى آن بر مىشماردکه عبارتند از:
1- تبلیغ احکام;
2- تاءدیب اخلاق;
3- تعلیم حکمت;
4- قیام به سیاست.
«سیاست فاضله» سید، بعد از مرحله تاریخى سیاست انبیا
و امامان معصوم(ع)، بر اساس «قاعده لطف» در اختیار فقیهان قرار مىگیرد;زیرا بر
اساس روایات، سید سه گروه از عالمان را وارثان انبیامىداند:
الف) فقیهان:
آنها وارثان رسالت انبیا و مامور اجراى شریعت و
سیاستشرعى هستند.
ب) حکیمان:
آنها وارثان طریقت انبیا و مامور به سلوک در طریق
سیاست الهىاند.
ج) عارفان:
آنان وارثان حقیقت انبیا مىباشند و در معرفت الهى سیر
مىنمایند.
نتیجه آنکه سید، سیاست انبیا و علما را موجب نظام و
انتظام دنیا وحیات اجتماعى بشر دانسته و مىگوید: «الانبیاء و العلماء هم السبب
فىانتظام امور الدنیا و عدم اضطراب احوال اهلها.» از عبارت سیدمعلوم مىشود که او
به جاى تدبیر و سیاست; از اصطلاح «انتظام» بهرهگرفته است و در «شرح الفصوص»
خویش، این حقیقت را به خوبى بیانمىکند. او در تعریف انتظام آورده است: «الانتظام
هو تقدیر الامور وترتیبها بحسب المصالح» انتظام عبارت است از: تقدیر و تدبیر
امورو سامان دادن آنها بر اساس مصالح که البته این مصالح به تناسب موضوعمتفاوت
خواهد بود. بعد از بیان مفهوم سیاست، به بررسى مفهوم شریعتمىپردازیم.
2 تعریف شریعت: تفاوت اصطلاح شریعت و شرع در منظر سید،
تفاوت کل و جزء است; زیرا او معتقد استشرع محمدى(ص) که عبارت است از: «نظام
اعتقادات صحیح وافعال درست و آنچه که انسان را به مصالح دنیا و آخرت
رهنمونمىشود» داراى سه رکن اساسى شریعت، طریقت و حقیقت است. به عبارتدیگر، این
سه رکن، عناوینى هستند که به اعتبارات مختلف بر یک حقیقتواحد دلالت دارند و شرع
اسم جامع آنهاست. وى سپس در تعریف آنهامىگوید:
الف شریعت، اسمى است که بر مجموعه راههاى الهى وضع
شدهاست و مشتملبر اصول و فروع و مستحبات و واجبات و خوبیها و برتریهاى الهى
دلالتدارد. ب طریقت: عبارت است از عمل به شایستهترین و نیکوترین ومحکمترین طریق
الهى و هر مسلکى که انسان بتواند به بهترین واستوارترین شیوه در آن سلوک کند. ج
حقیقت: آن است که از راه کشف وشهود و وجدان، به چیزى معرفتحاصل شود. از دیدگاه
سید، شریعت، تصدیقو پذیرش قلبى و عملى رسالت انبیا است و طریقت، تحقق عینى افعال
واخلاق انبیا و حقیقت، مشاهده حالات و کمالات انبیا و اتصاف بدان است.
او سه رکن شرع را به «بادام» تشبیه مىکند که مشتمل
بر پوست و مغزو روغن است. اصل بادام را به شریعت، مغزش را به طریقت و روغنش را
بهحقیقت همانند و شریعت را حافظ طریقت و حقیقت مىداند. وى در آثارمتعدد، به طور
مکرر شریعت را مربوط به ب عد رسالت، طریقت را مربوطبه ب عد نبوت و حقیقت را به ب عد
ولایت انبیا مرتبط مىکند و آنچه راکه مربوط به عالم ظاهر و سامان دادن به زندگى
اجتماعى و سیاست وحکومت است، در حوزه شریعت و رسالت معرفى مىکند. در کتاب
«اسرارالشریعه»، تصریح دارد به اینکه: «ان الشریعه من اقتضاء الرساله...
و الرساله عباره عن تبلیغ ما حصل للنبى من طرف النبوه
من الاحکام والسیاسه و التاءدیب بالاخلاق و التعلیم بالحکمه و هذا عین
الشریعه»شریعت مقتضاى رسالت است و رسالت عبارت است از: تبلیغ آنچه از
ناحیهخداوند به نبى ابلاغ شده که شامل احکام و سیاست و تاءدیب اخلاق وآموزش حکمت
مىشود و این مفهوم رسالت، دقیقا منطبق با مفهوم شریعتاست.
رابطه سیاست و شریعت
پیش از این اشاره شد که فهم فلسفه سیاسى سید، بستگى به
دریافت صحیح از سه مفهوم کلیدى شریعت، طریقت و حقیقت دارد. و در هر مقولهاى
بایدپیش فرضهاى او را در این خصوص مد نظر قرار داد. زیرا او در هیچ اثرىاین
مفاهیم را به طور جداگانه مورد استفاده قرار نداده است. بنابراین، درباره رابطه
سیاست و شریعت، تردیدى نیست که بدون شفاف کردنمفهوم شریعت و رابطه آن با طریقت و
حقیقت، نوع پیوند آن با سیاستغیر قابل فهم است. چار چوبه معرفتشناسى سید، نشان
مىدهد که این سهمفهوم به صورت ساختارى داراى سلسله مراتب منطقى و منظمى است
کهتعامل کار ویژههاى آنها، منظومه فکرى سید را سامان داده است. او دریک تحلیل
مقایسهاى، تمایزات و کار ویژههاى آنها را در یازده موردبیان مىکند که در جدول
ذیل قابل ارائه است:
طریقت، با ملکوت و حقیقت، با جبروت سروکار داردو
هیچکدام با عالم محسوسات و عالم علم و نشئه ملکى که جولانگاه سیاستاست، برخورد
ندارند. از جهت دریافت، طریقت، مرتبط با تجلیات الهى وحقیقت، با احوالات عرفانى که
از طریق الهام و کشف و شهود به دستآمده، سروکار دارد و در نتیجه، فراتر از اسلام
و احکام و قوانینظاهرى آن هستند و با ایمان قلبى و یقین شهودى پیوند دارند و حتى
درفرآیند دریافت فیضانى از مجارى فرشتگان و رسولان الهى، به جنبه رسالتو هدایت و
ارشاد مردمى نظر ندارند; بلکه مربوط به جنبههاى الهى وغیر مردمى آنها هستند.
بنابر این; آنچه با عالم حس و نشئه دنیوىمرتبط است. و در حوزه قوانین اسلام،
اکثریت مردم را مخاطب قرارمىدهد، تنها شریعت است که رهاورد جنبه رسالتى پیامبر
اکرم(ص) استکه در پایان سفر چهارم «من الحق الى الخلق» که مقام بقاى بعد ازفناء
است، مطرح مىباشد. و بر اساس همین شریعت، رسول اکرم(ص) به محضورود به مدینه،
اسلام را وارد عرصه حکومت و سیاست کرد. بنابر این ازنظر سید، شریعت و رسالت، در
ماهیتخویش، با سیاست ارتباط داشته ونه تنها مهمترین کار ویژه رسالت، قیام به
سیاست است; بلکه تحققرسالت جز با سیاست امکانپذیر نیست. تکمیل این پیوند در
چارچوب اسلامو قوانین و مقررات ظاهرى آن بیشتر آشکار مىشود; زیرا حوزه
سیاستبهطور مشخص با قوانین شرعى و احکام فقهى و مقررات حقوقى در خارجارتباط
دارد و با درون انسانها و ایمان و ایقان و کشف و شهود خواصکه از اوصاف فرشتگان
است و در وراى عالم دنیا و به اصطلاح به مافوققمر مربوط مىشود، سرو کار ندارند.
از طرفى شریعت، منبعى مشخص داردکه از مجراى فرشته وحى و روح القدس به پیامبر(ص)
ابلاغ مىشود و بابراهین عقلى و نقلى و تایید معجزه به صورت «علوم شرعى»
موردتصدیق امت قرار گرفته و در راستاى زندگى روزمره و تداوم حیاتاجتماعى انسانها
در کره خاکى و در محدوده جهان مادى و حسى به کارگرفته مىشود و نه تنها خواص; بلکه
اکثریت توده و به تعبیر سید«عوام الناس» هم مىتوانند آن را درک و دریافت نمایند
و در زندگىخود از آن بهره گیرند. بر این اساس، سید بر خلاف سیره گذشتگان، قوانین
زندگى اجتماعى را در حوزه انحصارى اقلیت فیلسوفان و عارفانو اهل حکمت نمىداند;
بلکه کارشناسى آن را به فقهیان دینشناسى واگذارکرده است که با توجه به مصالح و
مفاسد و مقتضیات زمان و مکان،مصالح امت را از منابع شرع و سنت نبوى استخراج و با
ملکه اجتهاداستنباط مىکنند. سید معتقد استحقیقتشرع در همه مکانها و زمانهاواحد
است و از اختلاف و مغایرت مبرا است; اما در هر شرایط و براى هرامتى مرتبه خاصى از
آن که متناسب با مراتب آنهاست، مطرح شده است. وبر این اساس، قرآن مىفرماید:
«فضلنا بعضهم على بعض» برخى ازپیامبران و امتهاى دین دار را بر بعضى دیگر برترى
دادیم. بر خلافتلقى ناصواب برخى از محققان که سید را مشمول عصر انحطاط
اندیشهسیاسى و گرفتار در «بن بست زاویههاى صوفیانه» تصور کردهاند، اواز شریعت
و حتى از عبادات، تفسیرى مدنى دارد، او در جامع الاسرارمىگوید: «بدان که همه دستورات
الهى و قوانین نبوى(ص) مبتنى بررعایت زمان و مکان و یاران هستند. اما زمان، همانند
زمان نماز وروزه و زکات و حج و جهاد و اعیاد و اجتماعات مذهبى و اما مکان،
مثلمکه، مسجد الحرام، کعبه، مسجد الاقصى، صخره، مسجد کوفه وزیارتگاههاى انبیا و
پیامبران و امامان علیهم السلام و اما یاران،همانند انبیا و رسولان و ملائکه... و
به طور قطع، نماز جماعت و جمعه وحج و اعیاد اسلامى و زیارت مرقد پیامبران و رسولان
و امامان با توجهبه مجموعه این سه عنصر وضع شدهاند، زیرا نماز جماعت مثلا
مشتملبر هر سه عنصر است; مکانى که در آن مردم جماعت مىکنند، خانه خداست.
زمانى که در آن نماز برگزار مىشود، وقت مشخصى است که
در غیر آن،نماز صحیح نسیت و یاران هم جماعت مسلمین هستند که براى اقامه نمازحاضر
مىشوند و با اجتماع هر سه عنصر است که دعاى مسلمین مستجاب وعبادتشان مقبول
مىشود.» از دیدگاه سید، شعائر مذهبى و اجتماعىدینى مبتنى بر رعایت عناصر سهگانه
فوق، سبب «محبت» و وفاق ملىمسلمانان مىشود. زیرا اجتماع مکرر جماعات درمکانهاى
مشخص به ضرورت،سبب ایجاد رشته محبتبین آنان مىگردد. وقتى که در هر شهرى و
هرمحلهاى از محلههاى شهر، شبانه روز اهل آن پنجبار در مکان مشخص براىاقامه
نماز اجتماع مىکنند، به واسطه این اجتماع، بین آنها دوستى ومحبت ایجاد مىشود و
همچنین در نماز جمعه که اهالى شهرها، هفتهاى یکبار اجتماع مىکنند، این ائتلاف
لزوما موجب پدید آمدن محبتبین آنانمىگردد و مساله در اعیاد دینى که در بعضى از
ایام و ماهها است نیزچنین است. در قضیه حج، به نسبتبه اهل اقالیم مختلف مساله از
اینقرار است که به واسطه کنگره عظیم سالانه حج، بین مسلمانانى که ازاقلیمهاى
جغرافیایى مختلف در سرزمین مکه گرد آمدهاند، ائتلاف وارتباط و همدلى و محبت ایجاد
مىگردد و علاوه، در این عبادت، فوائددیگرى از قبیل فراهم آمدن زمینه معاملات،
مناکحات و قرار دادهاىمختلف به وجود مىآید.
دریافت مدنى از شریعت، در اندیشه سید حیدرآملى، سبب
همسویى و هماهنگى کار ویژههاى شریعت و سیاستشده است تاآنجا که قیام به سیاست،
بخشى از شریعت تلقى شده و ترویج دیانت، ازوظایف حاکمان سیاسى قلمداد گردیده است. و
هر دو به دنبال تدبیر وسامان دهى به رفتارهاى فردى و اجتماعى انسانها هستند; هر دو
بهدنبال ترویج و ایجاد فضایل و بستر سازى براى نیل به سعادت مىباشند وچون سعادت
در نظر او، از مجراى سیاست و شریعتبه سلوک عرفانى درطریقت و حقیقت است، بنابر این
اندیشه او به دین محورى تمایل بیشترىدارد. با وجود این، او انکار نمىکند که ممکن
استبین سیاست و شریعتتمایز و تفکیک ایجاد شود و در نتیجه، اندیشه سیاست محورى
جاى شریعتمحورى را بگیرد. سید از این وضعیتبه «سیاست غلبه» و «سیاستجور» تعبیر
مىکند; زیرا حذف شریعت در عرصه اجتماع و مدیریتسیاسىجامعه از نظر او، با حذف
عدالت و قطع خاستگاه مشروعیت و حقانیتبرابر است. بنابر این در اندیشه وى، تنها
محورى که مىتواند پیوندوثیق و مستمر شریعت و سیاست را حفظ کند، حاکمان شرعى هستند
کهتفصیل بحث پیرامون آنها در فصل بعد خواهد آمد ;زیرا آنها جامع بینهر دو هستند
و مصالح دین و دنیاى مردم را بهتر از دیگران مىفهمند،«امامتبه طور مطلق، ریاست
دینى است که شامل تشویق عموم مردم براىحفظ مصالح دینى و دنیوى، وجلوگیرى از مفاسد
در دین و دنیاى آنها رابر عهده دارد.
سیاست و حکومت فاضله
علامه سید حیدر آملى(ره) به پیروى از فیلسوفان گذشته
بویژه شیخ اعظم، ابن عربى در «فتوحات مکیه» براى ترسیم حکومت و انواع آن، جهان
رابه دو بخش مافوق قمر و مادون قمر تقسیم مىکند. سپس با توصیف عنوان«ملک» (به
فتح میم و کسر لام) یکى از نامهاى خداوند، مىفرماید:
«انالله تعالى لما یسمى بالملک رتب العالم ترتیب
المملکه» چونخدا پادشاه است، پس جهان را بر اساس مملکت منظم ساخته است. او
درعالم ما فوق قمر مملکتى را سازمان داده است که در راس آن، نخبگانملائکه حاکمیت
دارند. دیوانى را تاسیس و فرشتهاى را به نام «نون»متولى آن کرده است، کاتب آن
دیوان، فرشتهاى به نام «قلم» است و«لوحى» را در اختیار آن کاتب نهاده است که
همه امور عالم از ریز ودرشت مافوق قمر و ماتحت قمر در آن ثبت است. سپس دوازده والى
صاحبولایت را منصوب در دوازده برج مستقر کرد و آنچه در لوح بود، بدانهاارائه نمود
تا شرح وظایف خویش را در عالم خلق از آن بر گیرند. آنوالیان را هر کدام دو حاجب
است که اوامر و دستوراتشان را بهنایبانشان مىرسانند. بین دو حاجب، سفیرى است که
مداوم در تردد است.
محل استقرار حاجبها را در فلک دوم در 28 منزل قرار
داد. سپس بهوالیان دستور داد تا در آسمانهاى هفتگانه به نیابت از خود، نقبایىرا
بر گزینند تا براى آنان همچون حاجب، اوامرشان را بر طبق مصالحعالم، عنصرى عمل
نمایند و این مفهوم آیت الهى است «و اوحى فى کلسماء امرها» در هر آسمانى امرش را
بدان وحى نمود. خداوند اجسامنقبا را نورانى و مستدیر بیافرید و روح خویش در آنها
بدمید و آنهارا در آسمانهاى هفتگانه رها کرد تا در هر آسمانى یک نقیب موجودباشد،
سپس به آنها دستور داد که از نزد آن دوازده والى به واسطه آنحاجبان، هر آنچه را
لازم دارند، بر گیرند. در اختیار هر نقیبى، یکفلک قرار گرفت تا بر حوادث عالم
اشراف و تصرف بهتر بنمایند و افزونبر آن، بیش از هزار دربان و پرده دار و یاور در
اختیارشان بنهاد.
فلکهاى در اختیارشان چون مرکباند که آنها را روزى یک
بار به دورمملکت مىچرخانند تا چیزى از امور آسمانها و زمین بر ایشان مخفىنماند.
بعد از آنکه خداوند حاجبان و نقیبان، دربانان و پرده دارانرا در خدمت آن والیان
بگماشت، فرمود: «والکل مسخرون فى حقنا اذ کناالمقصود من العالم قال الله تعالى و
سخر لکم مافى السموات و ما فىالارض جمیعا » همه عالم ما فوق قمر در تسخیر بشر قرار
دارد; زیرااوست که مقصود نهایى خلقت است و بر اساس آیه قرآن، خداوند همه آنچهرا
که در آسمان و زمین است، در تسخیر انسان قرار داده است. و بههمین دلیل، افلاک
روزانه به دور انسانها مىچرخند تا والیان آسمانى درخلق نظر کنند و آنچه را نیاز
دارند، تامین نمایند. و خللها را پر واحکام و سنتهاى الهى را در خلقش اجرا نمایند
و قضا و قدر الهى را درزمانهاى مختلف تا روز قیامت تنفیذ کنند. خداوند زمام امور
را به دستاین جماعت از ماموران خویش قرار داد و با تقسیم کار، هر کدام نوعىتاثیر
بر عالم ما تحت قمر دارند. بعد از ترسیم مملکت ما فوق قمر،سید مىگوید: «و جعل
الله فى العالم العنصرى خلقا من جنسهم فمنهمالرسل و الخلفا و السلاطین و الملوک و
ولاه امور العالم» خداوند درکره زمین جماعتى از جنس آنها خلق کرد که عبارتند از:
1- پیامبران;
2- خلفا;
3- سلاطین;
4- ملوک;
5- والیان امور.
پس، بین ارواح آن والیان در افلاک و بین این حاکمان در
زمین، نوعى مناسبت و روابط وجود دارد و از این طریق، والیان زمین از افاضاتوالیان
آسمانى بهرهمند مىشوند. اما چون استعدادها و قابلیتها یکساننیست; از این رو،
حاکمان زمینى به دو گروه تقسیم مىشوند. عدهاىاستعداد قوى براى ایجاد ارتباط با
فرشتگان مافوق قمر دارند و عدهاىفاقد این استعداد هستند. گروه اول، حکومتشان
«فاضله» و «عادله»و گروه دوم از حاکمیت «جائره» و «ظالمه» بر خوردارند.
بنابراین، نوع ارتباط با عالم بالا تعیین کننده نوع حکومتخواهد بود و دربین
حکومتهاى فاضله، سید، قائل به ترتب و برترى یکى بر دیگرى است وبه تبع آنها، امتها
نیز برخى فاضل و برخى افضل هستند: «ثم جعلالفضل فیهم فمنهم الفاضل و الافضل من
الامم و من الرسل» و برترینامتها امت اسلام و برترین پیامبران و حاکمان شرعى
«خاتم الانبیا(ص»)است. سید در جمع بندى خود به این نتیجه مىرسد که مصداق
کامل«مدینه فاضله»، «مدینهالرسول» و مصداق کامل حاکمیتشرعى، «حاکمیت پیامبر
اکرم(ص) است».
حکومت فاضله شرعى
الگوى حکومت مطلوب علامه سید حیدر آملى را به صورت
کامل و جامع باید در محور ارکان سهگانه شریعت، طریقت و حقیقت و به تبع آن در
شوءونسهگانه پیامبران; یعنى: ولایت، نبوت و رسالت، مطالعه و جستجو کرد.
بنابر این، او بر خلاف فیلسوفان عصر میانى اسلام، از
راه ضرورت معاش وطبیعت مدنى بر لزوم حکومت استدلال نمىکند; بلکه ضمن صحه گذاشتن
برنقش آن دو و اهمیت محورى «محبت» و «انس طبیعى» در شکلگیرى انواعاجتماعات
کوچک و بزرگ از راه ادله عقلى بر ضرورت حکومت استدلالمىکند. او از دو قاعده عقلى
بهره مىگیرد، یکى قاعده لطف است که آنرا از متکلمان به عاریت گرفته و دیگرى،
قاعده نظم است که آن را ازحکیمان دریافت کرده است. بر اساس قاعده نظم، سید معتقد
است که«ان النظام الموجود نظام اتم و احسن»،خداوند نظام موجود رابهترین و
مطلوبترین نظام قرار داده است و نظامى بهتر از آن متصورنیست; چه اگر بهتر از آن
امکانپذیر بود، خداوند آن راخلق مىکرد.در درون این نظام احسن، سنتها و قانونمندىهایى
حاکم است که مراعاتآنها متضمن حیات بشر مىباشد و هرگونه اختلال و بى نظمى در
آنها موجببر هم خوردن مصالح در حیات اجتماعى انسانها مىباشد; به طورى که باغایت
انسانیت منافات دارد. از نظر سید، انسانها بدون سازمان سیاسى وحکومت نمىتوانند
زندگى کنند; زیرا غریزه سودطلبى و خود خواهى درانسانها به گونهاى است که سبب نزاع
و بى نظمى و هرج و مرج مىشود. ازاین رو، عقل به ضرورت حکومت و رهبرى در جامعه
انسانى حکم مىکند. وىدر اینگونه موارد از اصطلاح «انتظام» استفاده مىکند:
«الانتظام هوتقدیر الامور و ترتیبها بحسب المصالح.» انتظام عبارت است از وضعامور
و ترتیب هر چیزى بر حسب مصالح آن، او انتظام را به مفهوم سیاستو تدبیر به کار
مىبرد; لذا در «شرح فصوص»، بلافاصله به روایت امامعلى(ع) تمسک مىکند که
فرمودهاند: لاعقل کالتدبیر، هیچ عقلى همانندتدبیر نیست. و اما بر اساس قاعده لطف،
خداوند نمىتواند انسان وجوامع انسانى را به حال خود رها کند; زیرا انسانها به
مقتضاى طبیعتو غرایز و شهوات و غلبه جهل بر عقل، مرتکب قبیح مىشوند و طبعا
اخلالبه اعمال حسن برایشان آسان گشته و فساد دامنگیرشان شده; به طورى کهحیات
انسانى دچار هرج و مرج و بى نظمى و غایتخلقت در پرده ابهام وبیهودگى مىرود. در
این صورت، هیچگونه حق و تکلیفى به اثبات نمىرسد وثواب و عقاب الهى عملى لغو و
خارج از عدل و انصاف و حکمت است. دراین وضعیت، این سوءال مطرح مىشود که اصولا هدف
از خلقت چیست؟ وچگونه مىتوان از این وضع خارج شد؟ طبیعى است هر گونه پاسخى که
رضایتبه وضع موجود باشد، بر خلاف عقل و حکمت است. از این رو، تنها پاسخاین است
که خداوند حکیم که خالق انسان و آگاه بر همه زوایاى پنهان وپیداى اوست، باید او را
از این بحران و بى نظمى خارج و او را بهاطاعت نزدیک و از فساد دور کند تا به غرض
خویش از خلقت نائل شود والا نقض غرض لازم مىآید و آن هم بر خداى حکیم قبیح و محال
است. براىاین منظور، در کنار اعطاى عقل که به اصطلاح سید «شرع درون» است ونقش
هدایتگرانه دارد و خود، لطفى است جداگانه، به انزال کتب و ارسالپیامبران و به
تعبیر وى، «عقل بیرون» مبادرت کرد تا از منبعوحیانى، به هدایت وارشاد خلق اقدام
شود. و چون به صرف آمدن انبیا وآوردن کتب و قوانین الهى کار به سامان نمىرسد و
لطف الهى تمامنمىگردد، از اینجاست که سید بنیاد حکومت مطلوب خویش را پایه
ریزىمىکند و با تفکیک وظایف و کارکردهاى مختلف رسالت پیامبران، براىآنها نه
صرفا نقش خبر رسانى و پیغام آورى از جانب خدا و حتى نه صرفارشاد و هدایت تبلیغى;
بلکه براى انجام این غرض به آنها حق تصرف وحکومتبر انسانها را اعطا نموده است. وى
در تفسیر آیه «انما ولیکمالله و رسولهوالذین آمنوا» و آیه «اطیعوا الله و
اطیعواالرسول واولواالامرمنکم»، از راه قاعده لطف، به تساوى ولایت و اطاعت
الهىبا ولایت و اطاعت رسول اکرم(ص) و امیرالمؤمنین(ع) و ائمه اطهار(ع)استدلال
مىکند و مىگوید; همانطورى که خداوند در جان و مال و دین ودنیا انسانها حق تصرف
دارد، پیامبر(ص) و اولى الامر که همان امامانمعصوم شیعى هستند نیز از چنین حقى بر
خوردارند. او ولایت پیامبران وخلافت مطلقه الهى را در سه سطح مطرح مىکند:
سطح اول: ولایت الهى پیامبر:
پیامبر در این سطح از حیثباطن و تکوین داراى حق در
تصرف خلق است و در ظاهر ارتباط ولایى بر مردم ندارد و با اعمال و لایتش هم نیازمند
بهحکومت و تشکیلات نیست. او صرفا مامور به ابلاغ وحى و قیام به سیاستنیست. سید
این سطح را مقام فناءفى الله مىداند که پیامبر با حفظ شخصصورى و تعینات حسى،
فانى در خداوند شده است و تصرف او در واقع،تصرف خداوند است: «فاول الولایه السفر
الاول الذى هو السفر من الخلقالى الحق»، آغاز مقام ولایت پایان سفر اول از
سفرهاى چهارگانه است;یعنى سفرى که از خلق آغاز مىشود و به حق منتهى مىگردد.
سطح دوم: ولایت نبوى
در این مرحله، نفس قدسى پیامبر با جوهر عقل کلى مرتبط
و حقایق معلومات و معقولات را دریافت مىنماید و ماموریتش اطلاع رسانى و پیغامبرى
در خصوص آنچه از ناحیه ولایتش به دست آورده است، مىباشد کهعبارت است از اطلاع بر
معرفت ذات، صفات و اسماء حق تعالى، افعال الهىو احکام الهى.
سطح سوم: ولایت تشریعى
این سطح از ولایت جامع دو سطح قبلى است; به این معنا
که هم تصرف تکوینى و هم وظیفه ابلاغ به عهده پیامبر گذاشته شده است. و از اینروست
که على رغم کثرت انبیا تعداد رسولان و اولىالعزم که ولایت تشریعىدارند، بسیار
اندک است. در این سطح علاوه بر انجام مسوءولیت نبوى،«ولى شرعى» موظف است که در
بین مردم اعمال ولایت و حکومت نماید.
علامه سید حیدر آملى براى نشان دادن جایگاه هر سه نوع
از ولایت، آنهارا به «بادام» تشبیه مىکند که رسالت، پوست آن و نبوت، مغز و
ولایت،روغن آن است و از این طریق، قول شیخ اعظم، ابن عربى را که ولایت رادر درجه
نخست و سپس نبوت و در مرحله پایین رسالت را قرار داده است،تقویت مىکند. او
مىگوید: «بدان که هر رسولى نبى است و هر نبى، رسولنیست، همچنان که هر نبى ولى
است; اما هر ولى نبى نیست. و نبى کسىاست که ولایتش مقدم بر نبوتش باشد، همان طورى
که رسول، ولایت و نبوتشبر رسالتش مقدم هستند. پس ولایت، باطن نبوت و نبوت، باطن
رسالت است وهر یک از آن دو شریفتر و عظیمتر از دیگرى است و شکى نیست که
باطناشیاء، اعظم و بزرگتر از ظاهر آنهاست; چون ظواهر، محتاج به بواطناند، ولى
بواطن مستغنى از ظواهرند و هر چیز بىنیازى برتر از چیزنیازمند است;پس هر چه به
باطن نزدیکتر باشد، بزرگتر است.» اماسید از نگاه دیگرى رسالت را جامعتر و برتر
مىبینید; زیرا از نظرتبلیغى و سیاسى، رویکرد رسالت را به مردم و براى سامان دادن
بهزندگى دنیوى در همین کره خاکى مىداند; در حالى که ولایت الهى از نظراو،
رویکردى الهى و ولایت نبوى تنها وظیفه پیام رسانى دارد. با وجوداین، ولایت تشریعى
از مراتب هر دو مقام بر خوردار است. این نگرش سیداز دو جنبه حائز اهمیت است; اول
اینکه بنیان فلسفه سیاسى خویش راطراحى و معمارى مىکند و دوم اینکه تفکر افراطى و
باطنى اسماعیلیه کهمقام ولایت امامان معصوم(ع) را برتر از مقام پیامبر اکرم(ص)
تلقىکردهاند، رد مىکند. او در کتاب «جامع الاسرار و منبع الانوار»مىگوید: «در
اینجا نکته دقیق و شریفى است که نا چاریم از ذکر آن، وآن این است که ولایت اگر چه
در حقیقتبرتر از نبوت و نبوت برتر ازرسالت است; اما ولى برتر از نبى و نبى برتر
از رسول نیست; چون کهنبى علاوه بر مرتبه نبوتش، ولایت نیز دارد و همچنین رسول از
هر دومرتبه دیگر; یعنى ولایت و نبوت، بر خوردار است. پس به هیچ وجه برابرىو یا
ترجیح یکى بر دیگرى در کار نیست... مراد از برترى ولایتبر نبوتو نبوت بر رسالت،
تنها در شخص واحدى که واجد هر سه مقام باشد، صادقاست; مثلا در مقام جامع پیامبر
اکرم(ص) که هر سه ب عد را داراست،این نوع برترى قابل تصور است... و آنچه را اصحاب
ما شیعه در موردبرترى امیرالمؤمنین علیه السلام بر همه انبیا و اولیا بعد ازنبى(ص)
بر آن اتفاق کردهاند، به این معنا درست است که مرتبه آنحضرت و ائمه اطهار علیهم
السلام از جهت ولایت، برتر از مرتبه انبیا واولیا است و نه چیزى دیگر و الا مرتبه
نبوت و رسالت، برتر از آن استکه فوق آن مرتبهاى در دنیا و آخرت باشد و به همین
دلیل، اولیا واوصیا در قوانین شرعى و احکام الهى دائما محتاج به انبیا و
رسلبودهاند... و الحاد فرقه اسماعیلیه از جهت عدول از این مرتبه است وهمچنین
فرقه نصیریه. اسماعیلیه چون مشاهده کردند که باطن برتر ازظاهر است و براى باطن،
مرتبه ولایت است و از براى ظاهر مرتبه نبوت ودیدند که ظاهر محتاج به باطن است از
همه جهات، پس آنگاه معتقد شدندبه اینکه اولیا برتر از انبیا هستند و اینکه على
علیه السلام برتر ازنبى صلى الله علیه و آله است... در حالى که اگر مىدانستند این
ولایتاز طریق وراثت و خلافت از خدا و رسول به او رسیده است، هرگز به اینخلاف
معتقد نمىشدند و خود را در آن گرفتار نمىکردند» بنابر این،ولایت تشریعى در حوزه
رسالت، جامع دو نوع دیگر از ولایت است و به تبعآن، حاکمیت رسول نیز این جامعیت را
دارا مىباشد: «الرسول هو الانسانالکامل الجامع لهذه المراتب کلها من النبوه و
الولایه و ما یتعلقبهما من العلم و المعرفه»، رسول انسان کاملى است که جامع
همهمراتب نبوت و ولایت و آنچه از علم معرفتبه آنها تعلق دارد، مىباشد.
از مجموع آنچه گذشت، مىتوان این نتیجه را گرفت که
ولایت الهى مطلقاو ولایت نبوى اجمالا از حوزه سیاستشرعى، در کره زمین خارج هستند.
نقش نبى تنها در این است که معارف الهى را از منبع
وحیانى بهانسانها برساند; اما اینکه کسى به آنها عمل بکند یا به انکار آنبرخیزد،
این در حوزه وظیفه نبى نیست، «و ما علینا الا البلاغ»مسوءولیت پىگیرى اجرائى
دستورات الهى بر عهده رسول و رسالت و ولایتشرعى مىباشد. و شاید به همین دلیل
باشد که سید جایگاه رسالت را ازدل نبوت بیرون مىکشد و نبوت را به دو قسم تقسیم
مىنماید; یکى نبوتتعریف است که همان ولایت نبوى است و دیگرى، نبوت تشریع است که
عبارتاز ولایت تشریعى است و در تعریف و تشریح وظایف آن مىگوید: «جمیع ذلکمع
تبلیغ الاحکام و التاءدیب بالاخلاق و التعلیم بالحکمه و القیامبالسیاسه و یخص هذه
بالرساله.» آنچه در نبوت هست که شامل خبردادن از معرفتبه ذات و صفات و اسماء الهى
است، همه آنها در ولایتشرعى وجود دارد و افزون بر آنها، چهار وظیفه مهم دیگر براى
آنهاثابت است که عبارتند از:
1- تبلیغ احکام;
2- تاءدیب اخلاق;
3- تعلیم حکمت;
4- قیام به سیاست.
در حقیقت، این چهار حوزه وظیفه از شوءون اجرائى
ولایتشرعى هستند; یعنى رسول در احکام به صرف ابلاغ بسنده نمىکند; در تبلیغ او
تاثیر وهدایتبشر نیز وجود دارد و طبیعى است در مسیر ابلاغ و هدایت عملى بشرموانع
و مخالفتهایى وجود دارد. در اینجا پیامبر موظف است موانع رااز سر راه بر دارد. از
این رو نیاز به قدرت فیزیکى پیدا مىکند.
همچنین در بحث تاءدیب اخلاقى ممکن استبخشى از مردم
باطوع و رغبتپذیراى آن باشند و عدهاى جز بازور و اجبار نپذیرند. در مقوله تعلیمحکمت،
سید مردم را به سه گروه عوام و خواص و خاص الخاص تقسیم مىکند;به طورى که هر گروهى
به مقتضاى استعداد خود مىتواند حکمت را فراگیرد و حاکم شرعى باید متناسب با وضعیت
و کشش افراد جامعه، تبلیغ وتاءدیب و تعلیم بدهد. طبیعى است این وظایف گسترده از
عهده رسول وحاکم شرعى به تنهایى بر نمىآید. او نیاز به تشکیلات و دستگاه
حکومتىدارد و این مهم در وظیفه چهارم با عنوان «قیام به سیاست» آمدهاست. تبیین
مفهوم و تبارشناسى واژه سیاست در قرن هشتم، ما را به ایننتیجه مىرساند که سیاست
علاوه بر معانى تاءدیب و تدبیر عمومى. متضمنحکومت و حاکمیت و صاحب سیف و قدرت نیز
بوده است. بنابر این; قیام بهسیاست توسط حاکمان شرعى با این هدف صورت مىگیرد که
نحوه معاشرت ورفتار اجتماعى و انتظام و سامان دهى به حیات سیاسى را به مردم
یادبدهند.» وى در «شرح الفصوص» با تشریح مبانى و اصول فلسفه سیاسىمىگوید:
«خداوند جهان جسم و جسمانى را در دو منزل خلق کرد; یکى رادنیا و دیگرى را آخرت
نامید. ساکنان آن دو را آدمیان و پریان قرارداد و آنچه قابل اعتبار و اهتمام است،
آدمیان هستند و از میانآدمیان، نیز انسانهاى کامل مورد توجهاند. خداوند به واسطه
صنفآدمیان که مقصود از همه عالماند، عالم دنیا را آباد کرد. سپس ازدرون این صنف،
امتهاى زیادى را بیرون آورد و در میان هر امتى، رسولىرا برانگیخت تا بدآنهاغرض از
خلقت را بیاموزانند و حقوق الهى را کهبر گردنشان است و باید انجام دهند، تعلیمشان
دهند و پاداش آنها رادر انجام خیرات و چگونگى عقوبتشان را در ترک عمل به حقوق الهى
درنزد خدا در آخرت، بدآنهابیاموزانند. » بنابر این چهار وظیفه براىحاکمان شرعى و
رسولان الهى به رسمیتشناخته شده است.
1 آموزش رمز و راز خلقت که در واقع همان تعلیم حکمت
است; 2 آموزش حقوق الهى و چگونگى انجام آنها که در محدوده تبلیغ احکامو اجراى
آنها قرار مىگیرد;3 آموزش چگونگى پاداش و عقوبتهاى الهى در ترک عمل به حقوق و
احکامالهى;4 آموزش چگونگى حقوق انسان بر خدا.
با توجه به اینکه سید در رسائل متعدد خویش تصریح
مىکند که موارد فوق «هذه تخص بالرساله» اختصاص به رسالت دارند و سپس مىگوید:
«وهذا عین الشریعه»، نتیجه این دو سخن، آن است که قیام به سیاست والتزام به
تشکیلات عرفى و عقلایى آن در درون شریعت پیش بینى شده است.
بنابر این رهبرى و حکومت در این سطح خاستگاهى کاملا
الهى دارد وحاکم از طرف خداوند مشروعیت پیدا کرده است. اما آنچه که در فلسفهسیاسى
سید حیدر آملى در این خصوص مهم است، اهتمام وى در جمع بینمشروعیت الهى و مصالح
مردمى است. او معتقد است کسى باید حاکم شرعىرا نصب کند که به همه ابعاد مادى و
معنوى و همه زوایاى پیدا وپنهان انسان اشراف داشته باشد و با توجه به همه مصالح و
مفاسد براىاو تصمیمگیرى کند. بر این اساس از نظر او، هم ولایتشرعى
«متعلقهبمصلحه الوقت»است. و هم اینکه حاکمان شرعى مصالح مردم و مقتضیاتزمان و
مکان را مراعات مىکنند. در تفسیر «المحیط الاعظم» آمده است،الانبیاء باسرهم
متحرکون بمصالح الانسان و منافعه من اول حیاته الىحین وفاته باذن المدبر
الحکیم»، پیامبران در دستور کار خویشمصالح و منافع انسانها را از بدو زندگى تا
هنگام مرگ به امر الهى درنظر مىگیرند و به همین جهت مقام و منزلت آنها نیز زمانى
و مکانى استو بر خلاف «ولایت الهى»، در ولایت نبوى، حاکمان شرعى
ولایتشانانقطاعپذیر است. رشته ولایت در همه زمانها و مکانها مىتواند وجودداشته
باشد; اما مدینه فاضله شرعى ممکن است از بین برود; همان طورىکه رسالت و حاکمیت
رسول اکرم(ص) بعد از او منقطع گردید. اما «ولایتالهى» در ائمه اطهار علیهم
السلام تا روز قیامت استمرار دارد. چونانبیا به مصالح و شرایط بیرونى و زمانى
توجه دارند، نقش آنها و حتىمقام و منزلت آنها متفاوت مىباشد و در حقیقت متناسب
با زمان و مکانو مراتب امتهایى که در بین آنها مبعوث شدهاند، مىباشد. اگر امتى
ازسطح علمى، فرهنگى، سیاسى، اقتصادى بالایى بر خوردار باشد، متناسب باآن، خداوند
یک انسان کاملى را مامور کرده و به او علم و تدبیرشایسته عطا نموده است و چنانچه
امتى داراى فقر فکرى، فرهنگى، سیاسى،اجتماعى، اقتصادى باشد، متناسب با همان مرتبه
به انسان ماموریتهدایت علم و تدبیر داده استشده است. البته سید با توجه به آیه
قرآن«و لقد فضلنا بعض النبیین على بعض» استعداد و قابلیتهاى فردى رادر برترى
برخى از انبیا نیز موءثر مىداند. جمع بندى سید آن است کهنقش حاکمان شرعى به دلیل
توجه به عنصر زمان و مصالح انسانها بسیاراساسى است، تا آنجا که مىگوید: «الانبیاء
هم السبب فى انتظام امورالدنیا و عدم اضطراب احوال اهلها»، پیامبران سبب سامان
یافتنامور دنیا و آسوده خاطرى مردم مىباشند. او به اعتبار حکومت و سلطنت،گاهى
براى حاکمان شرعى عنوان «سلطان» و «ملک» را به کار مىبرد ومعتقد است این عناوین
مضاف، با مضاف الیه حقیقت پیدا مىکنند. مکلگک(به کسر لام) کسى است که م لک (به
ضم میم) و سلطنت دارد و سلطان کسىاست که رعیت دارد استمرار عناوین تا زمانى است
که سلطان در احوالرعیت نظر دارد و در بینشان اجراى عدالت کند و به آنها احسان و
نیکىنماید و آنها را بر طریق معاملت و معاشرت درست وا دارد و بر طبقروایت مشهور،
حاکم موظف است وظیفه خویش در حق رعیتبه انجام رساند;«کلکم راع و کلکم مسئول عن
رعیته» که اگر خلاف آن عمل کند: «فقدانعزل نفسه فى نفس الامر»، خود را از مقام و
شایستگى رهبرى عزلکرده است.
حکومت فاضله خلافت
مهمترین ویژگى نظام فاضله شرعى از دیدگاه سید حیدر
آملى، محوریت «رهبرى» آن بود. انسان کاملى که جامع سه مقام ولایت، نبوت و
رسالتبود و در سه حوزه شریعت، طریقت و حقیقتحاکمیتبلامنازع داشت.
ارتباط وحیانى با واسطه روح القدس، به حکومت او پویایى
و بالندگى وجذبههاى روحانى داده و سرعت اطلاع رسانى از منبع غیبى به گونهاى
بودکه «فرشته وحى» را در مقام یکى از بزرگترین کارگزاران وى در جامعهقرار داده
بود و در مجموع، ساختار کلى این حکومت و کار ویژههاىمختلف آن، در تاریخ اسلام،
نظامى را شکل داده بود که نقش الگویى و«مدینه فاضله اسلامى» پیدا کرده بود; به
طورى که بر اساس آموزههاىدینى، بعد از سر آمدن آن دوران، چنین حکومتى با رهبرى
مرتبط با وحىامکان تحقق خارجى ندارند و با پایان ماموریت رهبرى آن، پروندهارسال
رسولان و انزال کتب از ناحیه خداوند بسته شد. رهاورد دینى وسیاسى ایشان به عنوان
جامعترین و کاملترین «مکتب الهى» براى بشرباقى مانده است. آنچه معرکه الآراى
فیلسوفان و اندیشمندان اسلامىاست، مساله «رهبرى» و حکومت پس از آن دوران است که
آیا در حکومتفاضله شرعى، نوع رهبرى و شکل حکومتبعدى پیش بینى شده است و یا
بهطور کلى تکلیف آن به مردم واگذار گردیده است تا هر گونه بخواهند خودعمل کنند.
دو پاسخ متفاوت به این سوءالات، سبب شکلگیرى دو «مذهب»شده است. اکثر امت معتقدند
که تکلیف حکومت و رهبرى به مردم واگذارشده است; اما اقلیت که به تعبیر سید «قلیل
العدد و کثیر العمل»در تاریخ اسلام بودهاند، به مبانى و اصول فلسفه سیاسى خود
پایبندماندند و بر اساس همان اصول و ضرورتهایى که «حکومت فاضله شرعى»لازم شد،
معتقد به نوعى حکومتبا عنوان «امامت» یا «حکومت فاضلهخلافت» شدند که از
مشروعیت الهى بر خوردار بوده و در راستاى«رسالت» و در حوزه شریعت جریان دارد. در
تبیین ماهیت و ضرورت ایننوع از رهبرى و حکومت، علاوه بر استدلال بر نصوص فراوان،
سید به قاعدهعقلى لطف نیز توجه ویژه دارد. در «نص النصوص» آورده است: چون
وقوعدر شر و فساد و ارتکاب معصیت در بین خلق وجود دارد، حکمت اقتضامىکند که رئیس
قدرتمند و با نفوذى وجود داشته باشد تا به خوبیها امرو از منکرات جلوگیرى نماید و
هر آنچه از شرع مقدس فهمش بر امتپیچیده است، بر ایشان بیان نماید. احکام شریعت را
اجرا کند تا امترا اصلاح و به صلاح نزدیک و از فساد دور نماید و از وقوع در
فتنهها وتباهىها ایمن سازد و هر که چنین باشد، وجودش لطف است. و در جاى
خودثابتشده است که لطف بر خداوند تعالى واجب است; همان طورى که درقرآن فرموده
است; «و کتب على نفسه الرحمه». کتابت در اینجا بهمعناى ثبوت و وجوب است و
رحمتبه معناى لطف و عنایت است و این لطف،به «امامت» موسوم است. پس امامت واجب است;
همان طور که نبوت ورسالت و انزال کتب و تعیین تکلیف واجب بود.
اصول فلسفه سیاسى سیددر اثبات حکومت فاضله خلافت و
امامتبه طور مفصل در کتاب «الکشکولفیما جرى على آل الرسول» بیان شده است. وى در
این کتاب با شرح وتحلیل ماجراى تاریخى بحران خلافت مىکوشد تا اثبات کند که خداوند
بهضرورت عقلى نمىتواند سرنوشت دین و امت را پس از ختم نبوت به حال خودرها کند;
بلکه بر اساس همان دلایلى که «رسالت» واجب بود، «خلافت»نیز; با همان ویژگیهاى
رسالت لازم است; زیرا خلافت امامان معصوم متعینو مناسبترین جانشین رسالت مىباشد.
او در تعریف خلیفه مىگوید:
«الخلیفه عباره عن شخص یخلف هذا الرسول او النبى
بالاستحقاق»،خلیفه عبارت از شخصى است که بر اساس شایستگى و لیاقتبه جاى رسول
یانبى مىنشیند و به همه وظایف او در حوزههاى علوم و معارف و احکامعمل مىکند.
بنابر این لازم است که خلیفه شرایط و ویژگیهاى رسول رادارا باشد; از جمله:
1- خلافتش منصوص از ناحیه خداوند باشد;
2- از نظر علمى همسان با رسول باشد;
3- همانند رسول عمل نماید;
4- از طهارت و عصمتبر خوردار باشد;
5- به همه نیازهاى امت و رعیت از احکام و واجبات و
سنتهاآگاه و دربر آوردن آنها توانمند باشد;
6- داراى صدق لهجه و صراحتبیان باشد;
7- از عهده ایفاى حقوق همگان بر آید.
سید امام را نیز همانند خلیفه تعریف مىکند. «الامام
عباره عن شخص یکون من قبل نبیه یقوم لکل ما قام هو لامته بما یحتاجون
الیهکالخلیفه ایضا »، امام عبارت از شخصى است که از ناحیه نبى نصبشده و به همه
آنچه که امتبدان نیازمندند و نبى به آنها قیام نمود،او نیز عمل مىکند; همانگونه
که خلیفه نیز چنین است. و اماماندوازدهگانه شیعه که از حیث مقام ولایت در سطح
پیامبران هستند و مقامامامت و خلافت آنها در محدوده قلمرو «شریعت» است، آنها
خلفاىواقعى مىباشند. در مورد امام دوازدهم حضرت مهدى(عج) مىگوید; او صاحبسیف و
سیاست مدنى است و به قدر نیاز مرتبه و منزلتش از ناحیهخداوند آگاهى دارد; زیرا او
خلیفه و جانشین پیامبر است. در شرحفصوص على رغم اظهار ارادت به ابن عربى، وقتى به
بحث «ولایت مطلقه»و «ولایت مقیده» مىرسد، شیخ اعظم را به چالش فرا مىخواند و
با نقدنظریات او که ختم ولایت مطلقه را در عیسى علیه السلام و ختم ولایتمقیده را
در «ابن عربى» تلقى کرده است، با ادله عقلى و نقلى ختمولایت مطلقه را در على ابن
ابیطالب(ع) و ختم ولایت مقیده را در اماممهدى(عج) منحصر مىکند و با فاصله گرفتن
از ابن عربى، به «آیهولایت» و «آیه اطاعت» استدلال مىکند و مىگوید: «انما
ولیکم ا÷و رسوله و الذین آمنوا...» به اتفاق مفسران در مورد امام على(ع)نازل شده،
پس ولایت او بر امت مثل ولایت رسول بر آنهاست... و چون نبى، خاتم الانبیاء است، پس
على(ع) نیز خاتمالاولیاء است و در ذیل آیه«اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولى
الامر منکم» نیز مىگوید: اولىالامر در دین لزوما باید از اولیاءالله باشند;
کسانى که به اوامر دینالهى قیام و دستورات پیامبر(ص) را در سطوح شریعت، طریقت و
حقیقتگردن مىنهند و به اجرا در مىآورند. این گونه ولى حتما باید معصومفى نفسه
و منصوص از ناحیه خداوند باشد، زیرا (به حکم عطف) تبعیت واطاعت او همانند
اطاعتخدا و رسول عقلا و شرعا واجب است. سید بانقد دیدگاه اکثر علما و خواص اهل
سنت که مصداق «اولى الامر» راسلاطین و پادشاهان مىدانند، مىگوید: چگونه ممکن
استشاهان فاسق وفاجر که کارى جز تصرف نابحق و اسراف در بیت المال مسلمین
ندارند،اینها اطاعتشان واجب باشد. ضرورت عقلى بر خلاف آن است و عقل به لزومعصمت
آنها حکم مىکند. از طرفى اگر مصداق اولى الامر در زمان پیامبرمجهول فرض شود، پس
لازمه آن، این است که خداوند امر به مجهول کردهاست و این بر خدا محال است، پس
حتما باید ملتزم به آن شد که درزمان نزول آیه، مصداق معین بوده است. از طرف دیگر،
اگر مصداق معین،همه امت فرض شود، استحاله اطاعت پیش مىآید، زیرا همه امت از همهامت
نمىتوانند اطاعت کنند و عدهاى از امت هم نمىتوانند مصداق اولىالامر باشند;
زیرا تعدد امام و حاکم موجب فتنه و فساد مىشود. درنتیجه مصداق آن در عصر نزول
باید فرد معینى باشد که به ضرورت عقلمعصوم نیز باشد و آن کسى جز على بن ابیطالب
علیه السلام و دو فرزندشامام حسن و امام حسین علیهما السلام نبوده است.
حکومت فاضله فقهى (ولایت فقیه)
بر اساس اصول فلسفه سیاسى سید، با پایان یافتن حکومت
فاضله شرعى، حوزه نبوت با کار ویژههاى آن تعطیل گردید. حوزه حقیقت هم که روحم
ثلى شریعت است، با عالم دنیا و عرصه سیاست ارتباط مستقیم ندارد.
بنابر این تنها حوزهاى که باقى مىماند، شریعت است که
با آخرینفیوضات وحیانى کامل و جامع گردید و محدودیت دیندارى از نبوت حذف وبه
شریعت واگذار شد، به طورى که شریعت، دین جهانى تا روز قیامتشد وتمام مراحل حیات
اجتماعى بشر را تحت پوشش قرار داد و براى تماممشکلات و گرفتاریها و بحرانها راه
حلهایى را پیش بینى کرده است. ازنظر سید، همان طورى که در عصر بعد از پیامبر،
جامعه اسلامى با خلاءرهبرى و حکومت مواجه نیست، در عصر غیبت هم رهبرى و حاکمیتبر
امت درحوزه اجتهاد و فقاهت، به فقیهان واگذار گردید و آنها نقش نمایندگىفکرى و
کارشناسى را بر عهده دارند. سید در اثبات رهبرى فقیهان وحکومت فاضله فقهى همانند
دو سطح قبلى از راه، «قاعده لطف» استدلالمىکند و همان طورى که نصب رهبرى و
ولایت پیامبر را بر خدا واجبمىداند، نصب رهبرى و «ولایت فقیه» را نیز بر او
لازم مىشمرد. او درکتاب «جامع الاسرار» خویش مىگوید: (انالله لطف بعباده فابقى
لهمالنبوه العامه التى لاتشریع فیها و ابقى لهم التشریع فى الاجتهاد فىثبوت
الاحکام و ابقى لهم الوراثه فى التشریع فقال العلماء ورثهالانبیاء و ما ثم میراث
فى ذلک الا فیما اجتهدوا فیه من الاحکامفشرعوه»،خداوند به بندگانش لطف فرمود و
(بعد از نبوت خاصه) نبوتعامه را که در آن تشریع نیست، بر جا گذاشت و براى آنها
نوعى ازتشریع را که تشریع در اجتهاد براى ثبوت احکام است، باقى گذاشت وهمچنین
وراثت در تشریع را براى آنها باقى گذاشت و فرمود علما وارثانپیامبران هستند و در
آنجا میراثى در کار نیست، جز اجتهاد در احکام وسپس تشریع آنها. بنابر این بر اساس
لطف الهى، در زمان غیبت، اجتهادفقیهان در عرصه احکام و مقررات اسلامى و ولایت
فقیهان در عرصه عمل وسیاست امت، ضرورى است. وى در «نص النصوص» نیز آورده است. خداوندبا
شریعت محمد(ص) همه شرایع را ختم نمود و بعد از پیامبر، رسولىنخواهد بود و بعد از
شریعتش، شریعتى که از ناحیه خداوند نازل شدهباشد، در کار نیست، مگر آنچه را از
اجتهاد عالمان امت در استنباطاحکام از کتاب و سنت نبوى در اختیار دارند. سید مقام
فقیهان را درحوزه شریعت و در نشئه ظواهر مىداند و دست آنان را از طریقت و
حقیقتکوتاه مىبیند. او با تمسک به روایتى از امیرالموء منین(ع) کهفرمودهاند:
شریعت همانند نهرى است و حقیقت چون دریایى است، پسفقیهان بر گرد نهر مىچرخند و
حکیمان در دریا براى تحصیل د ر غواصىمىکنند و عارفان بر کشتى نجات سیر مىنمایند
حوزه عملیاتى فقیهان رااقامه ظواهر شرع مىداند: «الفقهاء المشهورون باقامه
الشریعه وظواهرها صاروا مشبهین بموسى(ع) و امته الحقه له لانهم (اعنى الفقها)هم
القائمون بمرتبه الافعال الظاهر و هو مقام اظهار ارکان الشرعللعوام بالقول
فقط»،فقیهان که مشهور به اقامه شریعت و ظواهر آنهستند، همانند موسى و امتحقه او
مىباشند; زیرا آنها در مرتبه افعالظاهرى که در حقیقت، مقام اظهار ارکان شرع براى
عوام مىباشد، قیاممىکنند. بنابر این، حکومت فاضله فقهى داراى ویژگیهایى است
کهعبارتند از:
1- اجتهاد و استنباط فقیه از مجراى رسالت و در حوزه
شریعت است و بهحریم طریقت و حقیقت وارد نمىشود;
2- فقیه هیچگونه ارتباط وحیانى ندارد; ولى از محصولات
وحى بهرهمىگیرد;
3- چون فقه با ظواهر احکام سروکار دارد. به درون
انسانها وایمان و ایقان کارى ندارد و در حد قوانین و احکام اسلامى است;
4- از نظر معرفت، بازگشتحکومت و اجتهاد فقیهان در
حوزه علم است وبا حوزه عالم و معلوم کارى ندارد;
5- مخاطب اصلى فقیهان، توده مردم هستند، اگر چه ولایت
آنها خواص رانیز در بر مىگیرد;
6- قلمرو ولایت فقیه در محدوده معموره ارض و در عرصه
محسوساتمىباشد;
7- حوزه عقلانیت فقه در سطح عقلانیتبالفعل است و چون
شریعتدر حوزه عقلانیتبالملکه و مستفاد وارد نمىشود، پس به تبع آن، ولایتفقیه
نیز در همین سطح بالفعل عمل مىنماید.