قشربندى اجتماعى از دیدگاه امام على علیه السلام
کریم خانمحمدى ×
مقدمه
تا آن جا که ذهن تاریخى بشر به یاد دارد، همواره جوامع
از یک نوع قشر بندى برخوردار بوده (1) و یکى از موضوعات عمدهاى است که
توجه اندیشمندان را به خود جلب کرده است.ناعدالتى توزیعى که در طول تاریخ دامنگیر
اکثر جوامع بوده، عدهاى از اندیشمندان را به عکس العمل وا داشته، و اندیشهاى به
منصه ظهور رسید که امروزه از آن با عنوان سوسیالیسم یاد مىشود که تاکید عمده آن
بر جامعهگرایى و عدالت توزیعى است.در انتقاد به قشربندى نهادمند دوره حاکمیت کلیسا
در قرون وسطى (دوره فئودالیزم)، تامس مور در قرن شانزدهم میلادى، کتاب پرآوازه
یوتوپیا (2) را نوشت که کارل کائوتسکى بحق وى را پدر سوسیالیسم
مىپندارد. (3) تامس مور در این کتاب به صورت تحلیلى جامعهاى را به
تصویر مىکشد که آحاد مردم به صورت یکسان از امکانات جامعه بهرهمند مىگردند و سر
یک میز غذا مىخورند و یک نوع لباس مىپوشند، پادشاه و روحانى مملکت هیچ امتیازى
به سایر شهروندان ندارند. (4)
کارل مارکس (1818- 1883م) نیز در قرن نوزدهم جامعه
سرمایه دارى را به بوته انتقاد کشید.نوک تیز حملات وى متوجه فاصله طبقاتى و
استثمار حاکم بر مناسبات اقتصادى بود که از خود بیگانگى تودهها را به همراه
داشت.مارکس وقت چندانى را به رؤیاپردازى درباره شکل یک دولت تخیلى سوسیالیستى
اختصاص نداد; (5) چه اینکه در این زمینه تامس مور از وى پیش قدم
بود.وجه مشترک مارکس با تامس مور در این نکته نهفته است که هر دو متفکر از
ناعدالتى توزیعى مىنالند و قشربندى حاکم بر جامعه را ناعادلانه تفسیر کرده و در
صدد دگرگونى جامعه به شکل جدیدى هستند; از این رو هر دو به ترسیم جامعه تخیلى رو
مىآورند که الگوى جامعه آرمانى جدید باشد.
برخلاف اندیشه سوسیالیستى، اندیشه غالب همواره از
قشربندى موجود به صورت تئوریک دفاع مىکرد.به زعم محافظه کاران، قشر بندى براى
جامعه کارکرد مثبت دارد و اگر قشربندى نباشد جامعه قوام پیدا نمىکند.پاسونز در
استدلال به کارایى قشربندى مىگوید:
موقعیتهاى اجتماعى از نظر شرایط، حساسیت تصمیمگیرى،
سختىها، خطرات و توبیخها در صورت تصمیمگیرى غلط...یکسان نیستند و لذا باید
تشویقها نیز متناسب با وضعیت موقعیتها باشند. (6)
طبق استدلال فوق، اگر بهرهمندى از مواهب طبیعى، براى
همگان یکسان باشد، کسى تن به مشاغل سخت و گاهى کلیدى نمىدهد و انگیزه کار و
فعالیت از افراد گرفته مىشود و انگیزههاى جمعىمورد تاکید «مور» هرگز نمىتوانند
جایگزین انگیزههاى شخصى باشند. تجربه تاریخى شکست کمونیسم در شوروى سابق نیز این
دیدگاه را تقویت مىکند.
اما سؤالى که در این مقاله مطرح است این که عدالت
توزیعى در اندیشه امام علىعلیه السلام به چه معناست؟ آیا امام علىعلیه السلام
قشر بندى را مىپذیرند یا طرفدار جامعه سوسیالیستى و در نهایت کمونیسم هستند؟ اگر
ایشان قشر بندى را مىپذیرند، حدود و ثغور آن کدام است؟ به عبارت واضحتر، ملاک
حاکم بر اندیشه امام علىعلیه السلام چیست، یعنى به چه ملاکى باید قشربندى صورت
پذیرد؟ از میان قشربندىهاى موجود در جهان (حتى تاریخى) کدامین نوع مقبول و کدام
یک از دیدگاه ایشان مطرود است؟
قبل از بررسى این مساله لازم است مفهوم قشربندى در
مقایسه با مفاهیم مشابه، تعریف و با ذکر مثال هایى از قشربندىهاى موجود، موضوع
منقح گردد، بدین ترتیب درک اندیشه امام على در منظومه وسیعتر آسانتر خواهد شد.
مفهوم قشربندى
جهت تحدید موضوع و شفافسازى مفهوم قشربندى اجتماعى
مفاهیم مشابه نیز تعریف مىگردد که عباتند از: تفاوت، نابرابرى طبیعى، نابرابرى
اجتماعى و طبقه.
تفاوت نابرابرى طبیعى طبقه نابرابرى اجتماعى یا
قشربندى تفاوت: منظور از تفاوت، تمایز و دسته بندى اسمى است; براى مثال راننده
تاکسى با بقال به لحاظ شغلى متفاوتند، ولى از نظر رتبه اجتماعى یکسان تلقى مىشوند
و از پایگاه اجتماعى برابرى برخوردارند، این نوع تفاوت از موضوع بحثخارج است.
نابرابرى: به تمایزاتى اطلاق مىشود که صرفا اسمى
نیستند، بلکه رتبهاى هستند، این تمایزات دو گونهاند:
الف) نابرابرى طبیعى: انسانها به طور طبیعى از نظر
توانایىهاى جسمى و فکرى نابرابرند; براى مثال روان شناسان بهره هوشى، (i. Q) افراد مختلف را
داراى مراتب مختلف مىدانند. (7)
ب) نابرابرى اجتماعى: عبارت است از تفاوتهاى رتبهاى
افراد جامعه که مستند به اعتبار اجتماعى است و از مناسبات اجتماعى ناشى مىگردد،
همانند فقیر و ثروتمند.مفهوم قشربندى در این مورد خاص به کار مىرود، پس قشر بندى
معادل نابرابرى اجتماعى است.مفهوم قشر یا لایه و قشر بندى از زمینشناسى گرفته شده
و طى آن جامعه به لایههاى زمین تشبیه شده است.همانند لایههاى | A B و C در زمینشناسى،
اعضاى جامعه نیز به لایهها و قشرهاى بالا، متوسط و پایین، طبقه بندى مىشوند.
(8) قشر بندى، در دانش اجتماعى، نظام خاص مبتنى بر نابرابرى اجتماعى و رده
بندى گروهها و افراد برحسب سهم آنان از دست آوردهاى مطلوب و حائز ارزش اجتماعى
است. (9) کارل مارکس قشربندى را تنها با ملاک ثروت مىسنجد; از این رو
در ادبیات مارکسیستى قشربندى اقتصادى مطمح نظر مىباشد که با موضوع محورى این
مقاله تناسب بیشترى دارد; لاکن و ماکس وبر با تعمیم مفهوم قشربندى، شاخصهاى
اعتبار و قدرت را در آن مىگنجاند; از این رو مفهوم قشربندى اجتماعى براى بیان
ایدههاى وبر رساتر به نظر مىرسد. (10)
طبقه:
شکل ویژهاى از قشربندى است که: الف) در ارتباط با نظام
تولیدى و با ملاک ثروت سنجیده مىشود.به زعم کوهن «طبقه اجتماعى» گروهى هستند که
بر اساس رابطه شان با مالکیت و کنترل عوامل تولید و کنترل آنها برروى نیروى کار
دیگران تعریف مىشوند. (11)
ب) در مفهوم طبقه، ما فقط با دو گروه از افراد سر و
کار داریم، در صورتىکه در قشر تعداد گروهها بیشتر است. (12)
ج) طبقات بر خلاف انواع دیگر قشرها به وسیله مقررات
قانونى یا مذهبى ایجاد نمىشوند; به عبارتى عضویتبر مبناى موقعیت موروثى که
قانونا یا بر طبق آداب و رسوم مشخص شده باشد نیست.نظامهاى طبقاتى نوعا انعطاف
پذیرتر از انواع دیگر قشربندى هستند، مرزهاى بین طبقات کاملا روشن نیست. (13)
د) در انواع دیگر قشربندى، نابرابرىها اساسا در روابط
شخصى وظیفه یا تعهد - بین دهقان و ارباب، برده و ارباب یا افراد کاست پایینتر و
بالاتر - بیان مىشوند. نظامهاى طبقاتى بر عکس، اساسا از طریق ارتباطات گسترده
غیر شخصى عمل مىکنند. (14)
همچنانکه خاطرنشان شد، انسانها به طور طبیعى از
توانمندىهاى متفاوتى برخوردارند.در نتیجه نابرابرى نیز طبیعى به نظر مىرسد، لیکن
نابرابرى همواره به تفاوتهاى طبیعى مستند نیست.به قول لنسکى «هر چند قشربندى
اجتماعى مىتواند در آغاز مبتنى بر کار، توان، استعداد و وظیفه فرد باشد; اما پس
از چندى تثبیت مىشود و در نتیجه امتیازات بدون توجه به این معیارها و صرفا در
نتیجه وضع ثبیتشده قشربندى توزیع مىشوند» . (15)
با توجه به فرایند مذکور، در طول تاریخ قشربندىهاى
عمدهاى شکل گرفته و سالهاى متمادى دوام پیدا کردهاند، به نحوى که مارکس، تاریخ
را صرفا از این زاویه مطالعه مىکند.جهت تبیین موضوع، به طور مختصر به انواع
قشربندىهاى نهادمند اشاره مىشود.
1.نظام بردگى:
بردگى شکل افراطى قشربندى است که در آن بعضى افراد به
عنوان دارایى در تملک دیگران (آقا، مولى) هستند.بردگان فقط وظیفه داشتند و از
هیچگونه حقوقى بهرهمند نبودند.قرآن کریم بردهها را فاقد هر گونه قدرت معرفى
مىکند. (16) البته برخى معتقدند بردگان در برخى موارد داراى حقوقى
بودند که با توجه به زمانها و مکانهاى مختلف در جوامع بشرى متفاوت بوده است.
(17) نظام برده دارى، جامعه را به دو طبقه اجتماعى بزرگ تقسیم مىکند:
اربابان و بردگان.برده دارى به عنوان یک نهاد رسمى تا اواخر قرن نوزدهم ادامه
داشت، ولى امروزه تقریبا به طور کلى از پهنه گیتى ناپدید گردیده است. (18)
2.نظام کاستى:
کاستبیش از همه با فرهنگهاى شبه قاره هند در ارتباط
است.کاست را در جامعهشناسى نظام طبقهاى منفصل نیز مىگویند و آن بدین علت
مىباشد که ارتباط «کاستاها» (طبقات) کاملا بسته موروثى، و تقریبا با یکدیگر قطع
شده است.سرنوشت از بدو تولد مشخص شده است و تحرک اجتماعى میان کاستها ممنوع است;
بنابراین پایگاه اقتصادى افراد را جامعه تعیین مىکند و ربطى به شایستگى و
توانمندى ایشان ندارد.در هند این نظام متشکل از پنج مرتبه یا «وارنا» مىشود که به
ترتیب اهمیت رتبه، عبارتند از: 1- برهمنها یا روحانیون ; 2- کشتاتریاها یا جنگاوران
; 3- وایشیاها (بازرگانان و کشاورزان) ; 4- بشودرها یا مستخدمان، پیشه وران جزء و
کارگران ; 5- ناپاکان یا نجسها، که پستترین مرتبه اجتماعى را دارند.
برهمنها نماینده عالىترین درجه پاکى، و نجسها از
این نظر در پستترین مرتبه قرار دارند.برهمنها مىباید از برخى انواع تماس با
نجسها پرهیز کنند.نظام کاستى با اعتقاد به تولد دوباره در آیین هندو پیوند نزدیک
دارد; اعتقاد بر این است که افرادى که از شعایر و تکالیف کاستشان پیروى نمىکنند
در تجسد بعدىشان در موقعیتى فروتر دوباره متولد خواهند گردید. (19) در
هند نابرابرى نهادینه شده و بیش از هزار سال تداوم یافتهاست.مذهب نیز در خدمت
نظام قشربندى قرار گرفته و توجیه کلامى ارائه مىکند.
3.نظام رستهاى (سلسله مراتبى):
رستهها جزء نظام فئودالى اروپا بودند که شامل اقشار
متفاوتى مىشوند که به وسیله قانون از این تفاوتها حمایت مىشد.رستههاى عمده در
اروپاى هزاره دوم به ترتیب عبارتند از: 1- اشراف و نجبا; 2- روحانیون; 3-
شوالیهها (شهسواران) ; 4- سرفها، دهقانان آزاد، صنعتگران و بازرگانان.
در داخل خود رستهها نیز سلسله مراتب وجود
داشت.زمینداران به ترتیب حاوى مراتب ذیل بودند:
1- شاه; 2- دوک; 3- کنت; 4- بارون; 5- شوالیه; 6- سرف
(دهقان وابسته به زمین) .
دوک فئودال نسبتا بزرگى بود که زمینهاى خود را به
صورت «فیف» یا «بنفیس» (20) به کنتها واگذار مىکرد.کنت نیز
زمینهاى خود را به ترتیب مذکور به بارونها واگذار مىکردند.بارون نیز شوالیهها
(جنگاوران، شهسواران) را به خدمت مىگرفت. بدین ترتیب در نظام سلسله مراتبى سیستم
«واسالیته» حاکم بود و هر یک از مراتب پایین، «واسال» مرتبه بالاتر بود و طى
مراسمى تابعیتخود را به «لرد» اعلان مىکرد، و لرد نیز «هوماژ» مرتبه پایین به
شمار مىرفت که به مفهوم مایتبود.نظام فئودالى، با وجود قشربندى از نوع سلسله
مراتبى یک نوع نظام استثمارى بود که در نهایت «سرفها» یعنى دهقانانوابسته به
زمین سنگینى آن را به دوش مىکشیدند.نظام رستهاى نیز نزدیک به ده قرن دوام پیدا
کرد و رابطه تنگاتنگى با کلیساى مسیحى داشت.کلیسا در مراسم «هوماژ - واسال» که
این نظام را تثبیت مىکرد، نقش اساسى داشت، به قول مارک بلوخ، بسیار طبیعى است که
در جامعهاى که فضاى فکرى و عاطفى آن از ماوراى طبیعت مایه مىگیرد و مدام تحت
نفوذ کلیساست، چنین مراسمى نتواند از زیر نفوذ کلیسا فرار کند....از این رو در
مراسم تحلیف شوالیه، قبل از همه، رسم تبرک روحانى شمشیر انجام مىشد که به وسیله
کشیشان و با خواندن اوراد صورت مىگرفت. (21)
بالاخره در قرن سیزدهم میلادى سنت توماس دیاگون، به
نام کلیسا مالکیتخصوصى را که قبلا کلیسا در مورد آن مردد بود و گاه مخالف، رسما
اعلام کرد: گرچه الکیتحقیقى را از آن خدا مىداند، ولى انسان را تیولدار آن
مىشمارد و معتقد به عدم تساوى افراد در جامعه است و طبقات اجتماعى را بدین طریق
مشخص مىکند:
در بین افراد بشر عدهاى قوىترند، عدهاى باهوش ترند،
عدهاى با وجدان ترند، عدهاى بیشتر به درد دیگران مىرسند.طبقات با هم متفاوتند و
هر طبقه به تناسب خدماتش ارزش دارد: طبقه اول کشیشانند که مامور حمایت توده مردم
بوده و رابطه بین آنها و خداوند هستند; پس از آنها نجیب زادگانند که با اسلحه خود
شهرها را حفاظت مىکنند; بعد طبقه کاسب و تاجر که واسطه معاملات مردمند و صنعتگران
و کشاورزان که خوراک و پوشاک مردم را تامین مىکنند.مسلما تمام این طبقات در نظر
خداوند مساویند، لیکن هر فرد در همان طبقهاى که از طرف ذات بارى برایش مقدر شده
باقى مانده به خدمتخود ادامه دهد. (22)
نظام طبقاتى:
بعد از انقلاب صنعتى در غرب، نوع ویژهاى از قشربندى
شکل گرفت که کارل مارکس از آن با عنوان «نظام طبقهاى» یاد مىکند.دو طبقه اصلى
در جوامع صنعتى به وجود آمدند، یکى صاحبان وسایل جدید تولید (صاحبان صنایع یا
سرمایه داران) و دومى افرادى که زندگى خود را از راه فروش نیروى کار خود
مىگذارنند (طبقه کارگر یا در اصطلاح مارکس «پرولتاریا») .
به نظر مارکس رابطه بین طبقات، رابطه بهره کشى است، و
ارزش اضافى که منبع سود مىباشد، از آن سرمایه دار مىشود.
همچنانکه ملاحظه مىشود، در انواع قشربندىهاى
نهادمند در جهان، به ترتیب تاخر زمانى: برده دارى، فئودالى (کاستى - سلسله مراتبى)
و نظام طبقهاى، اولا، از شدت تمایزات کاسته مىشود، یعنى فرایند عمومى به سود قشر
پایین جریان دارد;
ثانیا، توجیه مذهبى قشربندى کم رنگتر مىشود، در
نهایت در نظام قشربندى طبقهاى این ارتباط قطع مىشود;
ثالثا، روابط بین اقشار مبهمتر مىشود.در نظام بردگى،
برده مستقیما مملوک ارباب است، در نظام فئودالى وابسته به زمین است (زمین متغیر
واسط)، ولى در نظام طبقاتى این رابطه براى توده غیر قابل تشخیص مىگردد.مفاهیم
طبقه بالا، طبقه متوسط و طبقه کارگر هم که در تبیین نظام طبقاتى به کار رفته، از
ابداعات جامعه شناسان است.
نابرابرى طبیعى افراد از دیدگاه امام على علیه السلام
امام على علیه السلام افراد بشر را نه تنها متفاوت بلکه به لحاظ استعدادهاى ذاتى
نابرابر مىپندارد، همانگونه که افراد بشر از حیث قد، توانایىهاى جسمى،
...نابرابرند، از جنبه شاخصهاى شخصیتى نیز نابرابرند و این نابرابرى را امام على
به تکوین نسبت مىدهد که نظام آفرینش با حکمت و تدبیر خویش انسانها را نابرابر
خلق کرد تا مکمل یکدیگر باشند:
روى الیمانی عن احمدبن قتیبة عن عبدالله بن یزید عن
مالک بن دحیة قال: کنا عند امیرالمؤمنین علیه السلام و قد ذکر عنده اختلاف الناس
فقال: انما فرق بینهم مبادی طینهم و ذلک انهم کانوا فلقة من سبخ ارض و عذبها، حزن
تربة و سلها.فهم على حسب قرب ارضهم یتقاربون، و على قدر اختلافها یتفاوتون: فتام
الرواء ناقص العقل، و ماد القامة قصیر الهمة، و ذاکى العمل قبیح المنظر، و قریب
القعر بعید السبر، و معروف الضریبه منکر الجلیبة، و تائه القلب متفرق اللب، و طلیق
اللسان حدید الجنان; (23)
ذعلب یمانى از احمد پسر قتیبه، از عبدالله پسر یزید،
از مالک پسر دحیه روایت کند: نزد امیرالمؤمنین علیه السلام بودم، سخن از اختلاف
مردم رفت.امام فرمود: سرشت مردمان از یکدیگر جداشان ساخته است، و میانشان تفرقه
انداخته، که ترکیب آن از پارهاى زمین است که شور و یا شیرین است، و خاکى درشتیا
نرمین.پس به اندازه نزدیکى زمینشان با هم سازوارند، و به مقدار اختلاف آن از
یکدیگر به کنار; پس نیکو چهرهاى بینى کانا، و کوتاهى همتى دراز بالا، و
نیکوکردارى زشت منظر، و خرد جثهاى ژرف نگر، و نیک سریرتى با سیرت ناخوش، و سرگشته
دلى آشفته هش، و گشاده زبانى گویا با دلى آگاه و بینا.
از جملات حکیمانه فوق موارد ذیل را مىتوان برداشت
مىکرد:
الف) نابرابرى طبیعى: «ترکیب آدمى از زمین شور یا
شیرین، و خاکى درشتیا نرمین» .به تعبیر دکتر شهیدى کنایت است از اختلاف مردمان
در سرشت. (24)
رگ رگ است این آب شیرین و آب شور در خلایق مىرود تا
نفح صور نیکوان را هست میراث از خوش آب آن چه میراث است اورثنا الکتاب (25)
ابن ابى الحدید در تفسیر جمله مذکور مىگوید: خداوند
نفوس آدمى را از حیث ماهیت مختلف آفرید; پس برخى قوى و برخى ضعیف، برخى با همت و
برخى سست همت هستند; سپس ضمن نقل نظریه افلاطون مبنى بر اختلاف ماهوى انسانها و
ارسطو مبنى بر عدم اختلاف ماهوى، نظریه افلاطون را ترجیح مىدهد. (26)
ب) نفى نظریه زیستشناختى شخصیت:
از دیدگاه امام على قیافه ظاهرى با شخصیت آدمى همبستگى
ندارد; از این رو ممکن است فرد نیکو چهره، ناقص العقل و زشت چهره، نیکوکردار باشد
و برعکس.بدین ترتیب نظریههاى زیستشناختى شخصیت (27) از دیدگاه امام
على مطرود است.
نابرابرى اجتماعى بر اساس نابرابرى طبیعى امام على
نابرابرى اجتماعى را تا آن جا که از نابرابرى طبیعى افراد سرچشمه مىگیرد
مىپذیرند و قوام حیات اجتماعى را در اختلاف پایگاه اقتصادى و اجتماعى
مىدانند.ایشان در تفسیر آیه «سخریه» به نابرابرى طبیعى و نابرابرى اجتماعى مبتنى
بر آن تصریح مىکنند:
ا هم یقسمون رحمت ربک نحن قسمنا بینهم معیشتهم فى
الحیوة الدنیا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات لیتخد بعضهم بعضا سخریا...; (28)
آیا کفار تقسیم مىکنند رحمت پروردگار تو را، ما قسمت
کردهایم میانشان معیشت ایشان را در زندگانى دنیا و برترى دادهایم برخى از ایشان
را بر بالاى برخى دیگر به پایهها (در توانگرى و تهىدستى)، تا بعضى بعض دیگر را
رام و مسخر خود کنند.
منظور از «تقسیم معیشت» که به خداوند نسبت داده شده
چیست؟ امام على مىفرمایند:
خداوند «استخدام متقابل» و بهرهگیرى از کار دیگران
را یکى از شیوههاى زندگى بشر قرار داده است، بدین ترتیب که «اذ خالف بحکمته بین
هممهم و اراداتهم، و سایر حالاتهم و جعل ذلک قواما لمعایش الخلق (خداوند با
حکمتخویش سطوح همت و اراده و دیگر ویژگىهاى افراد بشرى را مختلف قرار داد، و
زندگانى ایشان را بر پایه همان اختلاف پایه گذارى کرد)» ، انسانى انسان دیگر را در
صنعت کشاورزى، امور خدماتى و امور ادارى و سایر تصرفات استخدام مىکند، اگر هر یک
از ما ناچار باشد خودش بنا، نجار و...باشد و تمام مایحتاج خویش را خودش بسازد و
تمامى امور از تعمیر لباس گرفته تا آنچه که پادشاه و سایر مردم نیاز دارند خودشان
انجام دهند، با این شیوه (عدم تقسیم کار) امور عالم قوام پیدا نمىکند، اصلا مردم
توانایى چنین کارى را ندارند و از این امر عاجزند و لیکن خداوند تبارک و تعالى
تدبیر خویش را استوار ساخته و آثار حکمتش را با تفاوت گذارى در همت انسانها عیان
نموده است: «لکنه تبارک و تعالى اتقن تدبیره، و ابان آثار حکمته لمخالفته بین
هممهم» .در نتیجه هر کسى به مقتضاى همتخویش در پى کسب پایگاه ویژهاى است که به
وسیله برخى از مردم، برخى دیگر قوام پیدا مىکند و برخى از برخى دیگر، در تمامى
بخشهاى زندگى، که رفاه اجتماعى به آنها بسته است، کمک مىگیرد. (29)
تحلیل جامعهشناختى فوق که بحق امام على را در زمره
جامعه شناسان نامدار قرار مىدهد، ضمن تاکید بر نابرابرى طبیعى افراد، کارکرد مثبت
تقسیم کار اجتماعى را محصول آن مىدانند.امام على تقسیم کار را لازمه حیات اجتماعى
دانسته و زندگى جمعى را بدون آن ناممکن مىدانند.
حضرت على با اصل قشربندى اقتصادى مخالفتى ندارند، زیرا
خداوند مىفرماید: «رفعنا بعضهم فوق بعض درجات; برخى از مردم را نسبتبه برخى دیگر
برترى دادهایم» ; البته ابعاد برترى متفاوت است، ممکن استشخصى که در یک زمینه
(اقتصادى) برترى دارد، در زمینه دیگر در مرتبه فروتر قرار بگیرد.پس سخن در اصل
قشربندى نیست، چنانچه امام على مساواتطلبى و کمونیسم را مایه هلاکت مردم دانسته و
به ضرورت نابرابرى تصریح مىکنند:
لایزال الناس بخیر ما تفاوتوا فاذا استووا هلکوا;
(30) مردم در خیر و صلاح به سر مىبرند مادامىکه متفاوتند و زمانى که مساوى
شدند هلاک مىگردند.
«استواء» از باب افتعال به معناى مطاوعه و پذیرش است،
یعنى مردمى که گوهر متفاوت دارند، اگر ایده «مساوات» را بپذیرند بى گمان هلاک
خواهند شد، تجربه تاریخى شوروى سابق و ناکامى کمونیسم دلیل بر مدعاى فوق است.
کمونیسم یا لیبرالیسم اقتصادى؟
از مطالب پیشین چنین بر مىآید که امام على (اسلام) به
لیبرالیسم اقتصادى معتقدند، یعنى کتاب تشریع را مىباید در آیینه تکوین مطالعه
کرد، همانگونه که افراد انسانى به لحاظ ویژگىهاى طبیعى نابرابرند به لحاظ
اجتماعى نیز مىتوانند نابرابر باشند و هیچ محدودیتى وجود ندارد، زیرا دامنه
اختلاف طبیعى نامحدود است; در حالىکه قرائت دیگرى از اسلام وجود دارد که
درستبرعکس برداشت فوق است.دکتر شریعتى در کتاب جهتگیرى طبقاتى اسلام، ضمن نفى
مالکیتخصوصى به مفهوم امروزى آن، برخلاف اتفاق فقها به سوسیالیزم اقتصادى معتقد
است. (31) برداشت ایشان از آیه «سخریه» (نحن قسمنا بینهم معیشتهم فى
الحیوة الدنیا...) تقسیم بالسویه است، یعنى مواهب زندگى مىباید به طور مساوى
تقسیم گردد و آیه در صدد نفى قشربندى است; البته برداشت ایشان تا حدودى درست است،
ولى ناقص.
در جامعه طبقاتى قبل از اسلام فکر مىکردند همه مواهب
از آن اشراف و ثروتمندان است، رسالت فردى همچون حضرت محمد صلى الله علیه وآله در
باور ایشان نمىگنجید; از این رو مىگفتند اگر بنا بود خداوند پیامى بفرستد، به
بزرگ مردان مکه و طائف (از مکه، ولید و از طائف، عروه) نازل مىکرد: (32) «و
قالو لولا نزل هذا القرآن على رجل من القریتین عظیم» . (33) آیه
«سخریه» در پاسخ به این پندار نازل شده و مىگوید: آیا ایشان رحمت پروردگار
(نبوت) را تقسیم مىکنند; در حالىکه خداوند معیشت را میان انسانها تقسیم کرده
است; یعنى اشرافیت عربى ملغاست و پندار ایشان مبنى بر «عدم تحرک اجتماعى» باطل
است و از منظر خداوند نظم جدیدى حاکم است که در آن برخوردارى انسانها بر اساس
شایستگى است نه توارث; از این رو حضرت محمد مىتواند شایستگى نبوت پیدا کند.
به نظر مىرسد شریعتى شان نزول آیه را درست دریافت
کرده است.آیه در صدد نفى اشرافیت طبقاتى (قشربندى نهادمند) است، ولى جایگزین
پیشنهادى قرآن، سوسیالیزم نیست; از این رو در ذیل آیه تصریح مىکند: «و رفعنا
بعضهم فوق بعض درجات لیتخذ بعضهم بعضا سخریا» . (34)
پس منظور از «تقسیم معیشت» با توجه به ذیل آیه، به
قول امام حسن عسکرى، همان تقسیم توانمندىهاست، (35) که امام على آن را
قوام جامعه مىداند.علامه طباطبایى در تفسیر آیه فوق مىگوید:
...مال...و آبرو نیز از ناحیه خدا تقسیم مىشود، چون
متوقف بر صفات مخصوصى است که به خاطر آن درجات انسان در جامعه بالا مىرود و با
بالارفتن درجات مىتواند پایین دستان خود را تسخیر کند و آن صفات عبارت است از
فطانت، زیرکى، شجاعت، علو همت، قاطعیت عزم.... (36)
مستندات جامعه گرایى اسلامى شریعتى در کتاب جهتگیرى
طبقاتى اسلام براى اثبات دیدگاه خود به آیات و روایاتى استناد جسته است که به طور
اختصار و بدون توضیح ذکر مىکنیم:
و الذین یکنزون الذهب و الفضة و لاینفقونها فى سبیل
الله فبشرهم بعذاب الیم. (37)
الهیکم التکاثر. (38)
ویل لکل همزة لمزة، الذى جمع مالا و عدده» .
(39)
«خلق لکم ما فى الارض جمعیا» . (براى همه تان؟) تمامى
منابع تولید و مواد طبیعى قابل تولید و مصرف در طبیعت، برکاتى است که براى «تمام
مردم» آفریده شده ستبه وسیله خداى تمامى مردم.
هو الذى انزل من السماء ماء لکم منه شراب و منه شجر
فیه تسیمون ینبت لکم الزرع و الزیتون و النخیل و الاعناب و من کل الثمرات، ان فى
ذلک لآیة لقوم یتفکرون. (40)
و الارض بعد ذلک دحیها، اخرج منها ماءها و مرعیها، و
الجبال ارسیها، متاعا لکم و لانعامکم. (41)
اسلام از «حبس مال و منبع تولید» بیزار است.در کتاب
جواهر الکلام راجع به احیاى موات آمده است :
ان بعض الفقهاء قال بان محیى الارض ینبغی ان یقتصر على
قدر کفایته لئلا یضیق على الناس.
اگر استخدام نیروى کار به وسیله سرمایه براى فرد
سرمایه دار جایز باشد، چنین محدودیتى چرا؟ جز این است که همان سخن پرودون است که
«مالکیت مردود است چون مخالفت مالکیت است؟» از آن جا مطالب مذکور را خود شریعتى
مرتب نکرده، بلکه دیگران از دست نوشتههاى ایشان برداشت کردهاند، طرح کامل وى از
«سوسیالیزم اسلامى» نامفهوم است، و معلوم نیست طرح نظرى ایشان چه تفاوتى با مارکس
دارد؟ آیا ایشان سوسیالیسم اقتصادى را به طور کامل قبول دارد یا در پى بنیانگذارى
طرح جدید است؟ بدین جهت انتساب ایشان به یک رهیافت فکرى کمال احتیاط را مىطلبد.
ظاهرا شریعتى از ضمایر «جمع» در آیات از قبیل «خلق
لکم» ، «متاعالکم» ، «ماءلکم» ، «ینبت لکم...» مفهوم «اشتراک» را برداشت کرده
و به نفى مالکیتخصوصى فتوا مىدهد و نتیجه مىگیرد: «لیس للانسان الا ما سعى» ،
(42) ولى توضیح نمىدهد اگر ارزش تلاش و کوشش فرد بیش از تمتعات روزانه
باشد، چگونه باید تلافى شود، آیا نفى الکیتخصوصى، نادیده انگاشتن «سعى انسان»
نیست؟ سپس ایشان با نقل جملهاى از صاحب جواهر، «بعض الفقهاء» را نادیده انگاشته و
«ینبغى» را «یجب» قرائت کرده و اندیشه «پرودون» را از دل جواهر بیرون مىکشد،
بدین ترتیب قاعده «تسلیط» و پشتوانه روایى آن یعنى «الناس مسلطون على اموالهم...»
را در سرتاسر فقه یک قاعده استثمارىناشى شده از وابستگى طبقاتى روحانیتبه طبقه
حاکم ارزیابى مىکند. (43)
امام على علیه السلام و فقر مطلق امام على معتقد بود
«فقر» مىباید از جامعه اسلامى ریشه کن شود; از این رو در اخذ مالیاتهاى اسلامى و
تقسیم عادلانه آن در دوره حکومتخویش از هیچ تلاش و کوششى فرو گذار نمىکرد، همو
بود که مىگفت: «اداى حقوقى که بر عهده توانگران استباعث جلوگیرى از فقر مىشود»
. (44) امام على زکات را منحصر به مواد نه گانه (45) نمىدانست;
محمد بن مسلم و زراره از امام باقر و امام صادق علیهما السلام نقل مىکنند که
امیرالمؤمنین علیه السلام براى اسبهایى که به چراگاه مىرفتند در هر سال دو دینار
زکات وضع کرد. (46)
«والذین فى اموالهم حق معلوم للسائل و المحروم» .
(47)
«و فى اموالهم حق للسائل و المحروم» . (48)
زراره و محمد بن مسلم نقل مىکنند که امام صادق علیه
السلام فرمود:
خداوند در اموال اغنیا براى فقرا حقى معین فرموده است
که براى آنان کافى است. اگر کافى نبود، خداوند بر آن حق مىافزود، پس بینوایى
فقیران مربوط به حکم خدایى نیست، بلکه از آن جهت است که اغنیا آنان را از حق خود
محروم کردهاند.اگر مردم حقوق واجب را ادا مىکردند، فقرا به زندگانى شایستهاى
مىرسیدند. (49)
امام على علیه السلام مىفرمایند:
خداوند سبحان، حداقل معیشت فقرا را در اموال ثروتمندان
واجب کرده است.هیچ فقیرى گرسنه نشد مگر اینکه در مقابل ثروتمندى بهرهمند شد،
خداوند ثروتمندان را مسؤول این مساله مىداند» . (50)
از آیات مذکور سه گونه برداشت ارائه شده است:
الف) محافظه کارانه:
مشهور در نزد فقهاى گذشته این است که «حق معلوم» همان
حق مستحب است و به جز مواد نهگانه، در چیزى زکات واجب نیست. (51)
ب) چپگرایانه:
«حق معلوم» یعنى حقوق غصب شده محروم.حق گرفتنى است و
محروم براى ستاندن حقش به «انقلاب» نیاز دارد، تا کاسه مالکیت فردى شکسته نشود این
«حق معلوم» ادا نمىشود. (52)
ج) دیدگاه معتدل:
محمدتقى جعفرى از معتقدان به این دیدگاه، مىگوید:
از وجوب پرداخت زکات معلوم مىشود که ریشه کن کردن فقر
از جامعه واجب است.با نظر به علت تشریع زکات و سایر مالیاتهایى که با عنوان دیگر
در منابع اسلامى وارد شده، این مطلب روشن مىشود که اسلام مبارزه با فقر و هرگونه
محرومیتهاى مادى را مورد دستور قرار داده است. (53)
در تایید اندیشه معتدل باید گفت، به کارگیرى واژههاى
«اغنیا، ثروتمندان» و «فقرا» و این که «حق معلوم» در «اموال» اغنیاست، نشان
مىدهد اسلام اصل مالکیت را نشانه نرفته است، بلکه در پى بنیان گذارى جامعهاى است
که در آن فقر ریشه کن شود و کسى در جامعه اسلامى در «فقرمطلق» به سر نبرد.آستانه
فقر در ادبیات اسلامى «کفاف» است که تعیین حدود آن از موضوع مقاله خارج است،
(54) یعنى تامین معیشت مردم در حد کفاف براى جامعه اسلامى واجب است و بالاتر
از آن، دامنه جولانگاه رقابت اقتصادى هم است.در این عرصه هر فرد مىتواند
استعدادهاى طبیعى (خدادادى) خویش را به منصه ظهور برساند و هیچ محدودیتى وجود
ندارد.
مدل قشربندى علوى (55)
اگر مدل جامعه سوسیالستى را به شکل مستطیل، (A) و جامعه کاستى
را به شکل مثلث، ( B) ترسیم کنیم، مدل مطلوب امام على ترکیبى از،
A) و (B یعنى به شکل، (C) است که تا سقف
کفاف، مساوات و فراتر از آن عرصه رقابت مىباشد.
مدل جامعه سوسیالیستى مدل جامعه کاستى (قشر بندى
نهادمند)
حوزه نابرابرى (عرصه رقابت)
حوزه مساوات (کفاف) طبیعى استبا توجه به اصل تامین
«کفاف» براى فقرا شکل مخروط در جامعه آرمانى امام على به تیزى جامعه کاستى نخواهد
بود، زیرا علاوه بر سرشکن شدن درآمدها، استعداد مستمندان نیز با تامین کفاف شکوفا
مىشود و توان ورود به عرصه رقابت را پیدا مىکنند، در حالى که از دیدگاه امام على
فقر مطلق از بروز استعدادها جلوگیرى کرده و آدمى را سرگردان مىکند. (56)
عثمان و قشربندى نهادمند
همچنانکه لنسکى خاطر نشان ساخته، قشربندى همواره میل
به «نهادى شدن» دارد.ادوار مختلف تاریخى همچون برده دارى، فئودالیسم، کاپیتالیسم،
نظام کاستى هند و پاتریمونیالیزم (57) شرقى همگى به ایده فوق مهر صحت
مىگذارند.تاسیس جامعه «مدینة النبى» به دست پیامبر صلى الله علیه وآله مىرفت که
قشربندى نهادمند عرب جاهلى را درهم شکند; پیامبر صلى الله علیه وآله بیت المال را
بالسویه تقسیم مىکرد، و در حلقه جلسات او، چهره پیامبر با سایر مؤمنان براى
ناآشنایان متمایز نبود; همو بود که اسامة بن زید را که یک برده زاده بود به امیرى
سپاه منصوب کرد و در پاسخ اعتراض «شیخ سالاران» مدینه که جوانى اسامه را بهانه
تعلل از شرکت در سپاه مىکردند فرمود:
اى مردم، این گفتار چیست که از بعضى به من رسیده که
درباره فرماندهى اسامةبن زید گفتهاید؟ به خدا قسم تازگى ندارد اگر در مورد
فرماندهى اسامه به من اعتراض مىکنید که قبلا هم در مورد فرماندهى پدرش به من
اعتراض کردید; حال آنکه به خدا قسم او شایسته فرماندهى بود و پسرش هم پس از او شایسته
این کار است. (58)
مدت مدیدى طول نکشید که از درون جامعه اسلامى، قشربندى
جدیدى جوانه زد که عمر، خلیفه دوم، بنیانگذارش بود.در دوره خلافت عثمان، ملاک
احراز مناصب حکومتى، عضویت در حزب حاکم (بنى امیه) بود که بهره مندى از تیولهاى
حکومتى را نیز به همراه داشت. ابوسفیان در اولین روزهاى خلافت عثمان به بنى امیه
توصیه کرد:
اکنون که خلافت پس از قبیلههاى «تیم» و «عدى» به
دستشما افتاده است، مواظب باشید که از خاندان شما خارج نگردد و آن را همچون گوى
دستبه دستبگردانید. (59)
براى نشان دادن ماهیت قشربندى نهادمند، دو ملاک عمده
را مىتوان ذکر کرد:
الف) وضع انتسابى:
بنا به تعریف ساروخانى «وضعى است ممتاز که بدون هیچ
گونه تلاش حاصل آید.در نظامهاى کاستى، برهماها با امتیازات ذاتى متولد مىشدند و
تا پایان حیات نیز از آنها تمتع مىجستند، در نظام آپارتاید، سفید پوستان از
پایگاهى ممتاز منتفع مىشدند» . (60)
ب) تحرک اجتماعى:
در جوامع باز افراد بنا به شایستگىهاى خویش مىتوانند
پایگاه اجتماعى خویش را تغییر دهند، یعنى وضع افراد انتسابى نیستبلکه اکتسابى
است; در حالى که در جوامعى که قشر بندى نهادمند گشته است انتقال از یک طبقه به
طبقه دیگر به سختى صورت مىگیرد و راه «تحرک صعودى» مسدود است.
خلیفه دوم، عمر بر اساس تقدم در اسلام و سوابق خدمتى
اشخاص، قشربندى را نهادینه مىکرد; بدین معنا که افرادى را بدون تلاش به پاس خدمات
پیشین از امتیازات ویژهاى بهرهمند مىنمود.خلیفه سوم، عثمان با تکیه بر سنت عمر
که عارى از عیب نبود، قشربندى را بر پایه «عصبیت قبیلهاى» نهادمند نمود.وى طى
نامهاى به سعید، والى کوفه نوشت:
اما بعد، ففضل اهل السابقة و القدمة ممن فتح الله علیه
تلک البلاد، و لیکن من نزلها بسببهم تبعا لهم، الا ان یکونوا تثاقلوا عن الحق، و
ترکوا القیام به و قام به هولاء، و احفظ لکل منزلته، و اعطهم جمیعا بقسطهم من
الحق، فان المعرفة بالناس بها یصاب العدل. (61)
با دقت در جمله فوق، چند مطلب روشن مىگردد: اولا، به
سعید دستور مىدهد بر اساس تقدم در اسلام و خدمات سابق برترى قائل شود تا ایشان
حامى حکومتباشند، در غیر این صورت این امتیاز حذف مىشود; ثانیا، دستور مىدهد
جایگاه هر گروه حفظ شود و تحرک اجتماعى محدود گردد; ثالثا، عدالت در اندیشه عثمان،
تقسیم بیت المال بر اساس شایستگى اشخاص به تشخیص حاکم مىباشد، و در نهایت تصریح
مىکند به اینکه دسترسى به عدالتبا شناخت از مردم صورت مىگیرد.
اندیشه فوق، که از ابداعات عمر به شمار مىرود، عثمان
را به جریانى رهنمون ساخت که تیول دارى (قطایع) را که ترجمان مجددى از «فیف» و
«بنفیس» مرسوم در دوره فئودالیته بود، براى اولین بار در حکومت اسلامى بر اساس قومیت
پایه گذارى کند. دهکده فدک را به مروان بن حکم بخشید و هیچ یک از بنى امیه را از
عطایاى خویش محروم نساخت، چرا که بنا به تشخیص، و بر اساس عصبیت قبیلهاى این گروه
را شایسته مىدانست و این نوع امتیاز بندى بر اساس «شناخت مردم» عین عدالتبود.
حال ملاحظه کنید در چنین حکومتى چگونه مهم ترین شاخص قشربندى نهادمند یعنى «وضع
انتسابى» تحقق مىیابد و بنى امیه بدون تلاش به ثروتهاى کلان دست مىیابند.
ابن ابى الحدید مىگوید:
«اقطاع» در زمان عمر نیز وجود داشت.وى زمینها را به
تبلور یافتگان جهاد و در برابر جانفشانىهاى ایشان در راه خدا تقطیع مىکرد، ولى
عثمان زمینها را به قبیله خویش (بنى امیه) به عنوان صله رحم و تمایل به یاران
بدون ملاحظه سابقه جهاد تقطیع مىکرد. (62)
طبرى در تاریخ خویش مىنویسد:
کان عثمان قد قسم ماله و ارضه فی بنى امیه، و جعل ولده
کبعض من یعطی، فبدا ببنی ابى العاص، فاعطى آل الحکم رجالهم عشرة آلاف، عشرة آلاف،
فاخذوا ماة الف، واعطى بنی عثمان مثل ذلک، و قسم فی بنی العاص و بنى العیص و بنى
حرب، ولانتحاشیة عثمان لاولئک الطوائف، و ابى المسلمون الاقتلهم، و ابى الاترکهم،
فذهبوا و رجعوا الى بلادهم على ان یغزوه مع الححاج کالحجاح. (63)
امام على علیه السلام و قشربندى نهادمند
همچنانکه گفته شد، در دوره خلافت عثمان پایگاه
اجتماعى افراد را تعلق قومى تعین مىبخشید (وضع انتسابى) و ورود به حوزه مدیریتى
کشور بنا به وصیت ابوسفیان ممنوع بود (عدم تحرک صعودى) .در همچو زمینهاى انبوهاى
از خلق (64) گردهم آمده و عثمان را به پاس ناعدالتى هایش به قتل رساند
و على را در مسندى نشاند که حاکمیت قبیلهاى را که پشتوانه سنتى دیرینهاى داشت
جایگزین حاکمیت عدالت محور رسول خدا صلى الله علیه وآله کرده بود.
الف) تیولدارى و وضع انتسابى:
امام على علیه السلام روز شنبه، نوزدهم ذى حجه سال 35
هجرى، یعنى دومین روز خلافتش برنامه حکومتى خویش را اعلان کرد و مبارزه شدید با
شاخصهاى قشربندى نهادمند را در دستور کار خویش قرار داد.ذکر بخشهایى از خطبه على
علیه السلام طبق ضبط ابن ابى الحدید روشنگر دیدگاه ایشان است:
الا ان کل قطیعة اقطعها عثمان، و کل مال اعطاه من مال
الله، فهو مردود فی بیت المال، فان الحق القدیم لایبطله شىء، ولو وجدته قد تزوج
به النساء، و فرق فی البلدان، لرددته الى حاله، فان فی العدل سعة، و من ضاق علیه
الحق فالجور علیه اضیق. (65)
اى مردم، هر گاه من این گروه را که در دنیا فرو
رفتهاند و صاحبان آب و ملک و مرکبهاى رهوار و غلامان و کنیزان زیبا شدهاند، از
این فرورفتگى باز دارم و به حقوق شرعى خویش آشنا سازم، بر من انتقاد نکنید و
نگویند که فرزند ابوطالب ما را از حقوق خود محروم ساخت.آن کس که مىاندیشد که به
سبب مصاحبتش با پیامبر صلى الله علیه وآله بر دیگران برترى دارد، باید بداند که
ملاک برترى چیز دیگر است. برترى از آن کسى است که نداى خدا و پیامبر را پاسخ بگوید
و آیین اسلام را بپذیرد.در این صورت، همه افراد، از نظر حقوق، با دیگران برابر خواهند
بود.شما بندگان خدا هستید و مال، مال خداست و میان شما بالسویه تقسیم مىشود.کسى
بر کسى برترى ندارد. (66)
از این رو على علیه السلام تمامى اقطاعات را جزء اموال
عمومى قرار داد و هر آنچه از بیت المال در خانه عثمان بود به نفع صندوق دولت ضبط
کرد; پس در حکومت آرمانى اسلام اقطاع به عنوان نماد قشربندى نهادمند ممنوع
است.رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود: «اذا قام قائمنا اضمحلت القطائع
فلاقطائع» . (67)
ب) تحرک اجتماعى:
امام على علیه السلام در برخورد با دومین شاخص یعنى
تحرک اجتماعى چون در مدینه با وى بیعت کردند فرمود:
الا و ان بلیتکم قد عادت کهیئتها یوم بعث الله نبیکم
صلى الله علیه وآله و الذی بعثه بالحق لتبلبلن بلبلة و لتغربلن عربلة، و لتساطن
سوط القدر حتى یعود اسفلکم اعلاکم و اعلاکم اسفلکم.و لیسبقن سابقون کانوا قصروا و
لیقصرن سباقون کانوا سبقوا; (68) بدانید (که روزگار) دگر باره شما را
در بوته آزمایش ریخت، مانند روزى که خدا پیامبر شما را بر انگیخت.به خدایى که او
را به راستى مبعوث فرمود، به هم خواهید در آمیخت، و چون دانه که در غربال ریزند،
یا دیگافزار که در دیگ ریزند مانند نخود و کشمش، روى هم خواهید ریخت، تا آنکه در
زیر است زبر شود، و آن که بر زبر ستبه زیر در شود ; و آنان که واپس ماندهاند،
پیش برانند، و آنان که پیش افتادهاند، واپس مانند.
امام على در اولین روزهاى خلافت، جامعه مورد نظر و
الگوى حکومتى خویش را، جامعه مدینه النبى صلى الله علیه وآله مىداند که در آن بلال
حبشى برده و عماریاسر کنیز زاده و سلمان فارسى غریبه و فاقد عصبیت عربى به سطوح
عالى ارتقا یافتند. ایشان وضع آرمانى اعضاى جامعه را به دانههاى غربال تشبیه
مىکند که نیروى محرک به همه یکسان وارد مىشود، تبعیض وجود ندارد، ولى دانههاى
درشتبر حسب درشتى خویش (شایستگى درونى) به رو مىآیند و همچنین به «دیگافزار» که
بالسویه از گرما بهرهمند مىشوند، و هر یک به مقتضاى خصوصیات ویژه خویش در حال
غلیان صعود و نزول دارد.آرى، جامعه آرمانى امام على جامعه بسته (کاستى) نیست، بلکه
جامعه باز است که افراد شایسته هر آن مىتوانند ارتقا یابند.
عبارت دیگرى که تعریض امام را به نهادینه شدن قشربندى،
به وضوح نشان مىدهد عبارت «سباقون کانوا سبقوا» است.واژه «سباقون» صیغه مبالغه و
«کانوا سبقوا» ماضى استمرارى است، یعنى عدهاى که همواره و در همه موارد پیشدستى
مىکردند، در حکومت علوى واپس ماندند.
بر خلاف دستور عثمان به سعید، حاکم کوفه، که اصالت را
بر حفظ جایگاه (واحفظ لکل منزلته) مىداد، در اندیشه امام على جایگاه اجتماعى
افراد معطوف به گذشته نیست، بلکه حال فعلى افراد ملاک است و این شایستگى «درون زا»
و «استدامى» است که جایگاه افراد را تعین مىبخشد.
خلاصه و نتیجهگیرى
1.امام على با پذیرش مالکیت در اسلام اصل قشربندى را
مىپذیرند، بحث در حدود و ثغور آن است.
2.ملاک حاکم بر اندیشه امام على شایستگى طبیعى افراد
است، تا حدى که نابرابرى اجتماعى ناشى از نابرابرى طبیعى افراد باشد از دیدگاه ایشان
بلااشکال است.
3.امام على با نهادینه شدن قشربندى و کاستى شدن جامعه
که در آن کسب پایگاههاى اقتصادى - اجتماعى، به جاى اکتسابى بودن، انتسابى باشد،
شدیدا مخالفت مىکند.
4.امام على ایده کمونیسم را در سطوح پایین جامعه و در
حد ریشه کنى فقر مطلق (کفاف) مىپذیرند، و فلسفه مالیات اسلامى (زکات) را ریشه کنى
فقر از جامعه مىدانند.
5.ملاک محورى در اندیشه امام على شایستگى طبیعى افراد
مىباشد، بدینجهت زمینه سازى بروز و ظهور استعدادهاى طبیعى آحاد مردم، براى حکومت
اسلامى فرض مىباشد.
6.براساس اصل پیشین، امام على به هر دوى جوامع کاستى
(قشر بندى نهادمند) و سوسیالیستى، یک انتقاد وارد مىکند و آن این که در هر دو
نظام زمینه بروز استعدادها و پیشرفت انسانها محدود مىشود.در جوامع کاستى به علت
محدودیت تحرک اجتماعى و وضع انتسابى اشخاص، افراد شایسته و با استعداد نمىتوانند
تغییر وضعیتبدهند و بسا شایستگانى که در کاست پایین محصورند و چه بسا نابخردانى
که در کاستهاى بالاتر به سربرند.در جوامع سوسیالیستى نیز به علت «مساوات طلبى»
مفرط زمینه پیشرفت افراد توانمند سلب مىگردد، بدینسان افراد به کرختى مبتلا
مىگردند.تجربه تاریخى نشان مىدهد که انگیزههاى جمعى مورد نظر «مور» هرگز
نمىتوانند جایگزین انگیزههاى فردى باشند.
7.امام على اعتدال را براى بروز استعدادهاى طبیعى
افراد بهترین رویکرد مىپندارد; از این رو مدلى را که ارائه مىدهد جامع امتیازات
هر دو نظام بوده و طبیعتا از کاستىهاى هر دو نظام مبراست.اگر مدل قشربندى جوامع
کمونیستى را مستطیل و جوامع کاستى را مثلث فرض کنیم، مدل قشر بندى مطلوب از دیدگاه
امام على ترکیبى از هر دو است.
پىنوشتها:
1. ملوین تامین، جامعهشناسى قشربندى و نابرابرىهاى
اجتماعى، ترجمه عبدالحسین نیک گهر (تهران: توتیا، چاپ اول، 1373) ص 2.
2. « utopia » به آرمان شهر یا مدینه فاضله ترجمه شده،
سهروردى واژه «ناکجا آباد» را به کار مىبرد.
3. تامس مور، آرمانشهر، ترجمه داریوش آشورى و نادر
افشارى (تهران: دیبا، چاپ دوم، 1373) ص 21.
4. همان، ص 61.
5. جورج ریتزر، نظریههاى جامعهشناسى در دوران معاصر،
ترجمه محسن ثلاثى (تهران: علمى، 1374) ص 31.
6. فرامرز رفیع پور، آناتومى جامعه (تهران: شرکتسهامى
انتشار، چاپ اول، 1377) ص 443.
7. على اصغر احمدى، روانشناسى (کتاب درسى سال سوم
متوسطه) - (چاپ اول، 1366) ص 67.
8. فرامرز رفیع پور، پیشین، ص 440.
9. باقر ساروخانى، دائرة المعارف علوم اجتماعى (تهران:
مؤسسه کیهان، چاپ اول، 1370) ص 731.
10. جورج ریتزر، پیشین.
11. فرامرز رفیع پور، پیشین، ص 469.
12. همان.
13. آنتونى گیدنز، جامعهشناسى، ترجمه منوچهر صبورى
(تهران: نشر نى، چاپ سوم، 1376) ص 222.
14. همان.
15. باقر ساروخانى، پیشین، ص 733.
16. نحل (16) آیه 75: «ضرب الله مثلا عبدا مملوکا
لایقدر على شىء» .
17. آنتونى گیدنز، پیشین، ص 220.
18. آلن بیرو، فرهنگ علوم اجتماعى، ترجمه باقر
ساروخانى (تهران: مؤسسه کیهان چاپ دوم، 1370) ص337.
19. منصور وثوقى، مبانى جامعهشناسى (تهران: خردمند،
چاپ دوم، 1370) ص 233.
20. ماکس وبر، اقتصاد و جامعه، ترجمه عباس منوچهرى و
دیگران (تهران: انتشارات مولى، چاپ اول، 1374) ص 387 به بعد. «بنفیس» یک پاداش
مادام العمر، ونه وراثتى، براى صاحب آن در مقابل خدمات واقعى یا فرضى است.این
پاداش متعلق به مقام بنفیس [بند فیث] است و نه شخص صاحب آن، و در صورت مرگ وى به
حاکم بر مىگشت; اما «فیف» دارایى شخصى واسال در طى دوره رابطه فئودالى است،
منتها غیر قابل انتقال مىماند (ص 390) .
21. مارک بلوخ، جامعه فئودالى، ترجمه بهزاد باشى
(تهران: آگاه، چاپ اول، 1363) ج2، ص 67.در این کتاب بحث مبسوطى درباره نظام
فئودالى ارائه شده تا آنجا که نگارنده اطلاع دارد اولین و مهمترین منبع ترجمه
شده در این زمینه است.
22. على شریعتى، جهتگیرى طبقاتى اسلام (تهران: قلم،
1377) ص 150.میان قشربندى ارائه شده از جانب «دیاگون» و رستههاى مذکور در قبل،
درباره جایگاه اشراف و روحانیون اختلاف مشاهده مىشود، ولى آنچه جامعه شناسان
اتفاق نظر دارند، «اشراف و نجبا» در بالاترین مرتبه قرار داشتند، گر چه به عقیده
مارک بلوخ، روحانیون سطح بالا نیز عمدتا از اشراف بودند و نمىتوان تفکیک قائل شد،
اما از نظر کلیسا، روحانیون نمایندگان خدا در زمین و در نتیجه از والاترین جایگاه
برخوردارند.
23. شریف رضى (گردآورنده)، نهج البلاغه، ترجمه سید
جعفر شهیدى (تهران: انتشارات آموزش انقلاب اسلامى، چاپ پنجم، 1373) ص 256.
24. همان، ص 510.
25. مولوى، مثنوى معنوى، دفتر اول، ص 746- 747.
26. ابن ابى الحدید معتزلى، شرح نهج البلاغة (بیروت:
دار احیاء التراث العربى، چاپ دوم، 1967 م/1387 ق) ج13، ص 19.
27. هدایت الله ستوده، آسیبشناسى اجتماعى (تهران:
آواى نور، چاپ چهارم، 1376) ص 89- 104.بقراط، شلدون و لمبرز و...ما بین شکل ظاهرى
(آناتومى بدن) و نوع شخصیت (کج رفتار - همنوا) همبستگى قائلند که با امعان نظر در
خطبه امیرالمؤمنین این نظریه مطرود مىگردد، گر چه ممکن استبا نگاه سطحى چنین به
نظر رسد که حضرت علىعلیه السلام معتقدند آدم بلند قد، ناقص العقل و کوتاه همت
است، آدم نیکو کردار، زشت منظر و خردجثه، ژرف نگر است.
28. زخرف (43) آیه 32.
29. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار (بیروت: دار احیاء
التراث العربى، چاپ دوم، 1983 م/1403 ق) ج90، ص 48.فاخبرنا سبحانه ان الاجارة احد
مایش الخلق، اذ خالف بحکمته بین هممهم و اراداتهم، و سایر حالاتهم، و جعل ذلک
قواما لمعایش الخلق، و هو الرجل یستاجر الرجل فی صنعته و اعماله و احکامه و
تصرفاته و املاکه و لو کان الرجل منا مضطرا الى ان یکون بناء لنفسه او نجارا او
صانعا فی شىء من جمیع انواع الصنائع لنفسه و یتولى جمیع ما یحتاج الیه من اصلاح
الثیاب مما یحتاج الیه الملک، فمن دونه، ما استقامت احوال العالم بذلک، و لا
اتسعوا له و لعجزوا عنه، و لکنه تبارک و تعالى اتقن تدبیره، و ابان آثار حکمته
لمخالفته بین هممهم، و کل یطلب ما ینصرف الیه همته مما یقوم به بعضهم لبعض، و
لیستعین بعضهم ببعض فی ابواب المعایش التی بها صلاح احوالهم.
30. محمد باقر مجلسى، پیشین، ج 77، ص 385.
31. على شریعتى، پیشین، ص 114 به بعد.
32. محمد حسین طباطبایى، المیزان، ترجمه محمد باقر
موسوى همدانى (قم: دفتر انتشارات اسلامى، چاپ اول، 1367) ج18، ص 145.
33. زخرف (43) 31.
34. همان، آیه 32.
35. محمد حسین طباطبایى، پیشین، ص 158.
36. همان، ص 147.
37. توبه (9) آیه34.
38. تکاثر (102) آیه1.
39. همزه (104) آیه 1- 2.
40. نحل (16) آیه 10.
41. نازعات (179) آیه 29.
42. نجم (53) آیه 39.
43. على شریعتى، پیشین، ص 115- 118.
44. محمد مرتضایى، آثار اخلاقى فقر از دیدگاه نهج
البلاغه (قم: چاپ اول، 1365) ص 29.
45. شتر، گاو، گوسفند طلا، نقره، گندم، جو، خرما و
مویز.
46. محمد تقى جعفرى، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه
(تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چاپ اول، 1367) ج20، ص 104.
47. معارج (70) آیه 24- 25.
48. ذاریات (51) آیه 19.
49. محمد بن حسن حر عاملى، وسائل الشیعه (بیروت: دار
احیاء التراث العربى، چاپ پنجم، 1983 م/1403 ق) ج6، ص 3.
50. شریف رضى، پیشین، ص 420; کلمات قصار امیرالمؤمنین،
ش 328.
51. شیخ محمد حسن نجفى، جواهر الکلام فى شرح شرائع
الاسلام (تهران: دارالکتب الاسلامیه، چاپ سوم، 1367) ج15، ص 10: و من فهم الوجوب
من هذه النصوص او بعضها او احتمله فلیعلم انه لیس على شىء و انه ممن لایجوز له
التعرض لفهم کلامهمعلیه السلام و افتاء الناس بما یحصل لدیه منه.
52. على شریعتى، پیشین، ص 114- 120.
53. محمد تقى جعفرى، پیشین، ص 101.
54. در باب اول کتاب زکات (ماخذ 37) احادیثى وجود دارد
مبنى بر این که فلسفه وجوب زکات ریشه کن کردن فقر از جامعه اسلامى است.در این
احادیث مفهوم «کفاف» به کار رفته که خوراک، پوشاک، عدم احتیاج، شاخصهاى این
مفهومند; براى مثال: حدیثشماره ششم: و لو ان الناس ادوا زکاة اموالهم ما بقى مسلم
فقیرا محتاجا و لاستغنى بما فرض الله له و ان الناس ما افتقروا و لااحتاجوا و لا
جاعوا و لا عروا الا بذنوب الاغنیاء.
حدیثشماره نهم: ان الله عزوجل جعل للفقراء فی اموال
الاغنیاء ما یکفیهم، و لو لا ذلک لزادهم و انما یؤتون من منع من منعهم.
55. برخى معتقدند جوامع غربى با توجه به توسعه تامین
اجتماعى در صدد ریشه کنى فقر مطلق هستند در صورت تحقق به «مدل علوى» نزدیک خواهند
شد و این امر پیش بینى مارکس مبنى بر شکستسیستمى «نظام سرمایه دارى» را با تردید
مواجه مىکند.
56. محمد باقر مجلسى، پیشین، ج72، ص 53.
57. پدر شاهى یا به تعبیر مارکس «استبداد شرقى» .
58. محمدبن عمر واقدى، مغازى، ترجمه محمود مهدوى
دامغانى (تهران: مرکز نشر دانشگاهى، چاپ دوم، 1369) ص 855.
59. جعفر سبحانى، فروغ ولایت (قم: انتشارات صحیفه، چاپ
اول، 1368) ص 302.
60. باقر ساروخانى، مقدمهاى بر جامعهشناسى خانواده
(تهران: سروش، چاپ دوم، 1375) ص 140.
61. محمد جریر طبرى، تاریخ طبرى (بیروت: دار الاحیاء
التراث، چاپ اول) ج5، ص 279.
62. ابن ابى الحدید، پیشین، ج1، ص 269.القطاع: ما
یقطعه الامام بعض الرعیه من ارض بیت المال ذات الخراج، و یسقط عنه خراجه، و یجعل
علیه ضریتة یسیرة عوضا عن الخراج.و قد کان عثمان اقطع کثیرا من بنى امیه و غیرهم
من اولیائه و اصحابه قطائع من ارض الخراج على هذه الصورة، و قد کان عمر اقطع
قطائع; و لکن لارباب العناء فی الحرب و الآثار المشهورة فی الجهاد; فعل ذلک ثمنا
عما بذلوه من مهجهم فی طاعة الله سبحانه، و عثمان اقطع القطائع صلة لرحمه، و میلا
الى اصحابه، عن غیر عناء فی الحرب و لااثر.
63. محمد جریر طبرى، پیشین، ج5، ص 348.
64. جهت آگاهى بیشتر از مفهوم «انبوه خلق» مراجعه شود
به ماخذ شماره 19، ص 198. واژه «غوغاء» در زبان امیرالمؤمنینعلیه السلام احتمالا
معادل Crowd ] » است.
65. ابن ابى الحدید، پیشین، ج1، ص 269.همچنین نهج
البلاغه، خطبه 15، با کمى تفاوت.
66. ابن ابى الحدید، پیشین، ج7، ص 37 ; ترجمه از جعفر
سبحانى ماخذ 45، ص 349.
تذکار: علىعلیه السلام با تیولدارى و غوطه ور شدن
رزمندگان دیروز در زراندوزى مخالف بود; البته همچنانکه شواهد تاریخى نشان مىدهد
همه رزمندگان بهرهمند نبودند، عده ویژهاى مصاحبتخویش را با رسول خداصلى الله
علیه وآله بهانه غارت بیت المال قرار داده بودند.على معتقد بود مزد جهاد این نیست;
البته رویکرد فوق با جبران خسارت بازماندگان جنگ و حفظ شان اجتماعى آنها منافات
ندارد.پیامبر در مجالس عمومى مىفرمود: «این البدریون» .پس تامین زندگى جهادگران
و حفظ آنها از فراموش شدن در پیچ و خم زندگى، مقوله دیگرى است که خود على مستقیما
به این کار اقدام مىکرد.در جامعه ما نیز اگر شان رزمندگان حفظ مىشد امروز مشکلات
کمى داشتیم، ولى در جهت مخالف عمر افراط شد.
67. محمد باقر مجلسى، پیشین، ج52، ص 309.
68. شریف رضى، پیشین، ص 17.
× حجة الاسلام و المسلمین کریم خان محمدى، عضو هیات
علمى دانشگاه باقرالعلوم (ع) .