روشنشناسى اسکینر در تحلیل اندیشه سیاسى(1)
تاریخ دریافت: 29/10/83 تاریخ تأیید: 13/11/83
جیمز تولى
غلامرضا بهروزلک(2)
یکى از عرصههاى مطالعات سیاسى، اندیشهشناسى سیاسى
است. اندیشهها به روشهاى مختلفى مطالعه شدهاند. شیوه قدما در اندیشهشناسى
عمدتا توصیفى بوده است. امروزه، روش منطق بازسازى شده اسپریگنز، روش پنهاننگارى
اشتراوس، روشهاى مختلف هرمنوتیکى، تحلیل گفتمان و بسیارى دیگر، قابلیتها و
ظرفیتهاى جدیدى را به ویژه پس از چرخش پسامدرن، پیش روى محققان علوم سیاسى قرار
دادهاند. یکى از این روشها که در جامعه علمى ما هنوز ناشناخته است، روششناسى
کوینتن اسکینر است. هر چند روششناسى اسکینر قابلیت کاربرد در کلیت عرصه سیاسى را
دارد، اما به نظر مىرسد در عرصه اندیشهشناسى کاربرد بیشترى دارد. در توصیفى کلان
مىتوان روش اسکینر را ترکیبى از گرایشهاى متن محور و زمینه محور در نظریههاى
هرمنوتیک دانست. الگوى اسکینر به ویژه در بررسى اندیشهها و آراى اندیشمندان
برجسته بسیار کارآیى دارد. او خود این روش جدید را در مورد ماکیاولى به کار برده و
توانسته است به خوبى تغییر جریان تفکر سیاسى در غرب و شکلگیرى اندیشه سیاسى مدرن
را ردیابى نماید.
واژههاى کلیدى: روششناسى علومسیاسى، اندیشهشناسى
سیاسى، هرمنوتیک، نشانهشناسى، اندیشهسیاسى غرب.
هدف من در این نوشتار مرورى بر نوشتههاى روش شناختى
اسکینر و مطالعه او درباره علم سیاست در اروپا، در آغاز عصر جدید و نشان دادن
رابطه درونى بین آنهاست. در بخش نخست با بهرهگیرى از مثالهایى از اثر تاریخى وى،
به تشریح و تبیین پنج مؤلفه مهم رهیافت او خواهم پرداخت. در بخش دوم به ارزیابى
اثر تاریخى(3) برجسته وى بر اساس بخش نخست مىپردازم تا سه تز اصلى وى
را درباره مبانى اندیشه سیاسى مدرن، که معتقدم از اثر وى به دست مىآید، توضیح
دهم. امیدوارم در این نوشتار با برجسته کردن تزهاى فوق در باب اندیشه سیاسى مدرن
بتوانم نشان دهم اسکینر صرفا ذهن مشغول تاریخ و روش نبود، بلکه به کاربرد آنها در
توضیح وضعیت حال نیز توجه داشته است.
تقریبا از همان آغاز اثر او حول سه محور شکل یافته
است: تفسیر متون تاریخى، بررسى شکلگیرى و تحول ایدئولوژیک، و تحلیل روابط
ایدئولوژى با کنش سیاسى تجلى بخش آن ایدئولوژى.1 علاقه اولیه او به روششناسى از
ناخرسندى وى از الگوهاى تحلیلى لیبرال و مارکسیستى در باب این امور، و به ویژه
سیاست آغاز مدرنیته، نشأت مىگرفت. اسکینر در مقالهاى بسیار نوآورانه در 1969
استدلال کرد که فرایندهاى متن گرا و زمینه گراى موجود کاملاً نابسنده بوده و کار
زمینه گرایانه جدید و به لحاظ تاریخى دقیقترى نیاز است. از 1969 تاکنون او
مجموعهاى از ابزارهاى تحلیلى و تفسیرى را جهت تأمین این نیاز ابداع و فراهم نموده
است، مجموعهاى که در طیف گستردهاى از علوم اجتماعى و علوم انسانى کاربرد دارد.
پنج مرحله تشکیل دهنده فرایند تحلیل او را به خوبى
مىتوان پاسخهایى به پنج سؤال زیر دانست: الف) نویسنده در نوشتن متن نسبت به دیگر
متون موجود، که زمینه ایدئولوژیک را شکل مىدهند، چه کارى انجام مىدهد یا انجام
داده است؟ ب) نویسنده در نوشتن یک متن نسبت به کنش سیاسى موجود و مورد بحث که
زمینه عملى را شکل مىدهد، چه کارى انجام مىدهد یا داده است؟ ج) ایدئولوژىها
چگونه مىباید شناسایى شده و تکون، نقد و تحول آنها چگونه مىبایست بررسى و تبیین
شود؟ د) ارتباط ایدئولوژى سیاسى و کنش سیاسى که اشاعه ایدئولوژىهاى خاصى را به
خوبى توضیح مىدهد، چیست و این امر چه تأثیرى در رفتار سیاسى دارد؟ ه) کدام
اندیشهها و کنشهاى سیاسى در ترویج و هنجار مرسوم ساختن(4) تحول
ایدئولوژیک نقش دارند؟
رهیافت اسکینر
مرحله نخست
اسکینر با آغاز کار خود با مکتب تاریخى یا تفهمى، که
در نیمه نخست قرن حاضر کالینگوود در انگستان نماینده برجسته آن بود، توانسته است
با بهرهگیرى از علاقه فلسفى تجدید یافته به تفسیر در دهههاى 1960 و 1970 بر
ناکارآمدىهایى که او در فرایندهاى تحلیلى جارى در مطالعه تاریخ سیاست مىدید،
فائق آید. او همچنین توانسته است از حمایت متقابل دو محققى که در فضاى کلى فکرى
مشابهى تحقیق مىکردند، یعنى جان پوکاک(5) تاریخ شناس و نظریه پرداز
سیاسى و جان دان،(6) بهرهمند شود. افق و گرایش کلى کار اسکینر با
پیروى از رهیافتى که ویتگنشتاین در آثار خود در «پژوهشهاى فلسفى» و «در باب یقین»
مطرح کرده بود، شکل گرفته است. زبان تکثرى از ابزارهاى مشترک بین الاذهانى براى
اهداف مختلف است. با این حال در آن تنها برخى از عناصر در معرض نقد ذهنى، تغییر و
تحول در هر زمان هستند، زیرا زبان چنان عمیق در کنش انسانى تنیده شده است که کل
حاصل - یعنى زبان و شیوههاى کنش - زمینههایى را فراهم مىسازد که در پرتو آن نقد
و تحول صورت مىپذیرد. به هر حال، این نظریه خاص کنش زبانى بسط یافته توسط آستین،
سرل و گرایس در چارچوب کلى کاربردشناسى زبان شناختى(7) ویتگنشتاین بود
که در آغاز منابع مفهومى مناسب را در اختیار اسکینر براى رسیدن به اهداف تحلیلى وى
قرار داد.2
آستین، سرل و گرایس استدلال کردند که اگر سخن گفتن و
نوشتن از منظر کاربردى به عنوان فعالیتهاى زبان شناختى که توسط نویسندگان و
گویندگان صورت مىپذیرد، نگریسته شود، در آن صورت مىتوانند حداقل متشکل از دو کنش
تلقى شوند: نخست آن که نویسنده یا گوینده در هنگام اظهار مطلبى و بیان کلمات،
جملات و استدلالها و نظریهها و امورى همانند اینها، آنها را با معناى «گفتارى»
یا «گزارهاى» خاصى(8) (یعنى با معنا و دلالت خاصى) مطرح مىسازد؛ کنش
دوم که براى اسکینر از اهمیت بیشترى برخوردار بود، آن است که نویسنده در سخن گفتن
یا نوشتن کلمات، جملات، استدلالها و امثال آن، در حال انجام کارى مىباشد: آن کار
را با منظور یا با بار(9) قصد شدهاى انجام خواهد داد. آستین این امر
را «بار غیر گفتارى» illocutionary forceکنش زبان شناختى خواند که با معناى گفتارى هم پایه مىباشد، و
اظهار نمود شرط لازم براى فهم یک گوینده یا نویسنده، «تضمین توجه» secure uptake به بار
غیر گفتارى بیان او مىباشد. چنین نظریهاى را، که هابرماس آن را در جست و جو براى
کاربردشناسى جهان شمول (Universal pragmatics) خویش به خدمت
گرفته است، پیشتر اسکینر در پرتو تحقیق تاریخى خود براى فراهم سازى مبنایى براى دو
مرحله نخست طرح خویش به کار برده بود (طرح اسکینر، چنان که در بخش دوم مقاله در
«ارزیابى» خواهیم دید، چالشى غیر مستقیم با طرح هابرماس است).3 از اینرو براى فهم
کامل معناى تاریخى یک متن یا بخشهایى از آن، که در گذشته نوشته شده است و به
عنوان یک عمل زبان شناختى تلقى مىشود که توسط مؤلف آن صورت گرفته است، کافى نیست،
تنها معناى گفتارى آن را در نظر بگیریم، بلکه ضرورت دارد بدانیم مؤلف در نوشتن آن
چه کارى مىکرده است؛ «نکته» یا «بار» استدلال او چیست؟
اجازه بدهید نمونهاى از مثالهاى اسکینر را مطرح
کرده، سپس آن را براى روشن ساختن دو مرحله نخست استفاده کنیم. در فصل شانزدهم
شهریار ماکیاولى اندرز مىدهد که «شهریاران مىبایست یاد بگیرند در چه زمانى
فضیلتمند virtuous نباشند».4 بخشى از بازیافت معناى تاریخى این
اندرز وى، فهم معناى گفتارى آن است: یعنى مفهوم و دلالت واژگان استفاده شده. این
امر مىتواند فى نفسه یک عمل ضرورى باشد؛ یعنى به روشنى مشخص شود کدامین مفهوم از فضیلت
مندى مورد نقد مىباشد و کدامین طیف از فضیلتها را ماکیاولى اندرز مىدهد که
شهریار کنار بگذارد.5 مورد دیگر و مهمتر آن که منظور ماکیاولى در این اندرز چیست،
یعنى نه آن که صرفا چه نوشته است بلکه چرا آن را نوشته است؟
نخستین پاسخ به این پرسش، قرار دادن متن در زمینه زبان
شناختى یا ایدئولوژیک آن مىباشد، یعنى مجموعهاى از متون نوشته شده یا رایج در آن
زمان، درباره همان موضوعات یا موارد مشابه و مشترک در شمارى از هنجارهاى مرسوم.(10)
یک ایدئولوژى، زبانى از دانش سیاست است که با هنجارهاى مرسوم خود تعریف شده و تعدادى
از نویسندگان نیز آن را بکار مىبرند. از این رو فلسفه مدرسى، اومانیسم، لوتریسم و
کالونیسم ایدئولوژى هستند و هر دو فلسفه مدرسى و اومانیسم زمینه عام ایدئولوژیک
دولت - شهرهاى ایتالیا را در طى دوران رنسانس تشکیل مىدهند. در مورد شهریار
ماکیاولى زمینه خاص ایدئولوژیک شامل تمامى آثارى است که به ارائه «اندرز به شاه»
مىپردازند و هنجارهاى مرسومى که بر این نوشته حاکم است، بخش مربوطهاى از
ایدئولوژى اومانیستى را تشکیل مىدهند. واژهاى که در این جا نقش اساسى برعهده
دارد، واژه «هنجار مرسوم» است. اسکینر این واژه را به صورت خلاقانهاى در مورد
نقاط مشترک زبانشناختى، که شمارى از متون را به هم پیوند مىزند، به کار مىبرد:
این مفهوم در برگیرنده واژگان، اصول، مفروضات، معیارهاى مشترک براى آزمون مدعیات
دانش، مسائل، تمایزات مفهومى و امثال آن است.6 توجیه قرار دادن متن در زمینه هنجار
مرسوم آن، این نکته است که کنش زبانى همانند دیگر کنشهاى اجتماعى، با هنجار مرسوم
مرتبط است و از این رو معناى آن «تنها از طریق توجه به هنجارهاى مرسوم محیط بر
عملکرد یا کنش اجتماعى خاص در یک موقعیت اجتماعى مفروض» قابل فهم مىباشد.
در مثال ماکیاولى یکى از هنجارهاى مرسوم ادبیات
«اندرزنامهها» همواره اندرز به شاه براى عمل فضیلتمندانه بوده است، با قرائت
اندرز ماکیاولى در پرتو این هنجار مرسوم ما مىتوانیم بفهمیم آنچه او در طرح آن
اندرز مىخواهد بگوید، «به چالش کشیدن و ردّ یک امر معمول اخلاقى پذیرفته شده مىباشد».
بنابراین در کل این تکنیک مورخ و جامعهشناس را قادر مىسازد تا بفهمد «تا چه
میزان» نویسندگان هنجارهاى مرسوم و مفروضات رایج بحث سیاسى را پذیرفته و تأیید
مىکنند، یا زیر سؤال برده و رد مىکنند یا شاید حتى به صورت بحث انگیزى آنها را
نادیده مىگیرند.7 اسکینر این کار را تصرف(11) در هنجارهاى مرسوم
ایدئولوژى در دسترس مىداند.
او شمارى از مدعیات را درباره این گونه تبیین مطرح
کرده است که نخستین مورد آن - همان گونه که دیدیم - عبارت است از عامل معناى
تاریخى متن، یعنى آنچه مؤلف در نوشتن آن قصد کرده است. این نیز خود، طبق نظر سرل و
گرایس، با یکى از قصدهاى مؤلفان در نوشتن یک متن مطابق است؛ دوم آن که این گونه
تبیین غیر علّى است، زیرا عبارت است از باز توصیف ویژگى کنش زبان شناختى بر حسب
نکته ایدئولوژیک آن، نه بر حسب یک وضعیت مستقلاً قابل تعیین. امر توضیح دهنده،(12)
قصد نهفته در انجام کنش زبان شناختى است، نه قصد پیشین براى انجام عمل؛ سوم آن که
این مرحله محقق را قادر مىسازد تا به روشنى اصالت(13) متن را تشخیص
دهد - یعنى برخلاف هنجار مرسوم بودن متن مورد مطالعه را در یابد. همچنین روشن است
کسانى که صرفا رهیافت متن گرایانه را به کار مىگیرند، یا زمینه گرایانى که زمینه
زبان شناختى را نادیده مىگیرند، به این نوع فهم از متن دسترسى ندارند.
من مىخواهم تمایزى را بین نکته یا نکات ایدئولوژیک
متن که به هنجارهاى مرسوم در دسترس مربوط مىشوند و نکته یا نکات ایدئولوژیک مؤلف
هنگام نوشتن متن، مطرح نمایم. مورد نخست لزوما همانند دومى نیست و طیفى از شواهد
تاریخى معمولاً براى پر کردن شکاف بین آنها لازم است. اسکینر به روشنى از این
تمایز آگاه است، هرچند او گاهى چنان مىنویسد که گویا آنها را یکى مىانگارد.
مرحله دوم
دومین پرسش، اگر بخواهیم آن را به شیوه مرحله نخست
توضیح دهیم، آن است که مؤلف هنگام تصرف در هنجارهاى مرسوم ایدئولوژیک، چه کارى
انجام مىدهد؟ یعنى در مثال قبلى، نکته ماکیاولى در به چالش کشیدن و ردّ قطعه
اندرز سیاسى دیرپا چه بوده است؟ نخستین سؤال از خصیصه متن به عنوان عمل ایدئولوژیک
مىپرسید و سؤال دوم از خصیصه عمل ایدئولوژیک به عنوان یک عمل سیاسى پرسش مىکند.
مسیر مرحله دوم، بدین سان، قرار دادن متن در زمینه عملى (practical context) آن است،
یعنى عبارت است از فعالیت سیاسى یا خصیصههاى مربوطه مسألهانگیز جامعهاى که مؤلف
آن را خطاب قرار مىدهد و متنْ پاسخى به آن است. اسکینر معتقد است در ارائه پاسخ
به سؤالات مربوط به مناظره ایدئولوژیک، نظریه پرداز سیاسى به معضلات سیاسى زمانه
واکنش نشان مىدهد. او به خوبى بیان مىدارد که:
من معتقدم زندگى سیاسى خود معضلات عمدهاى را پیش روى
نظریه پرداز سیاسى قرار داده و سبب مىشود طیف خاصى از مسائل مسألهانگیز گردیده و
طیف مرتبطى از سؤالات به موضوعات مهم مناظره تبدیل شوند.8
از این رو نظریه سیاسى، همان گونه که ارسطو و مارکس
مىگفتند، بخشى از سیاست بوده و مسائلى که آن نظریه بدانها مىپردازد، محصول کنش
سیاسى هستند.
اگر بخواهیم به مثال خودمان بر گردیم، زمینه عملى بحث
ماکیاولى، فروپاشى جمهورى فلورانس در 1512، اختلاف بین دولت ـ شهرهاى شمالى
ایتالیا، حضور نسبتا عظیمى از نیروهاى فرانسوى و اسپانیایى، و مع هذا به طور
اتفاقى، وجود شهریار مدیچى قدرتمند در فلورانس و همچنین پاپ قدرتمند مدیچى در رم
مىباشد؛ از این رو از نظر ماکیاولى این احتمال وجود داشت که خاندان مدیچى شمال
ایتالیا را متحد ساخته، بربرهاى فرانسوى و اسپانیایى را اخراج نموده، و شاید
زمینههاى احیاى جمهورى روم را فراهم سازند. به هر حال کارى که ماکیاولى معتقد بود
براى موفقیت ضرورى است ـ یعنى خشونت پیشگیرانه parsimonious، یعنى
دروغ و نیرنگ ـ طبق باور فراگیر به این که شهریار مىبایست همیشه فضیلتمندانه
رفتار نماید، زشت و در نتیجه ناموجه و نامشروع تلقى مىشد. در نتیجه اگر ماکیاولى
مىبایست شهریار و دیگر نخبگان اومانیست را متقاعد سازد که چنین عملى نه تنها
ضرورى بلکه موجه نیز است، او مجبور بود آن را با عباراتى از نظر اخلاقى خنثى یا
حتى تمجیدآمیز باز توصیف نماید. مانع این کار هنجار مرسومى بود که تمامى
فعالیتهاى شاهانه ناشایست را محکوم مىنمود و در نتیجه براى او ضرورت داشت تا با آن
به چالش پرداخته، آن را رد نماید تا بتواند نکته سیاسى خود را مطرح سازد که مستلزم
آن بود که شهریار را به ارتکاب طیفى از فعالیتهاى ناشایست تشویق نماید. آنچه او
به لحاظ سیاسى با تصرف در هنجارهاى مرسوم ایدئولوژیک انجام مىداد، تلاشى بود براى
توجیه و در نتیجه مشروع ساختن طیفى از فعالیتهاى سیاسى نامناسب.9
این گزارش اجمالى براى توضیح آن نکته روش شناختى کافى
است. از آن جا که یک ایدئولوژى سیاسى بازتاب کنش سیاسى (نهادها، عملکردها و غیره)
است، تغییر برخى از هنجارهاى مرسوم ایدئولوژى، تغییر در شیوهاى است که آن کنش سیاسى
بازتاب مىیابد. هنجارهاى تصرف شده، کنش سیاسى را باز توصیف و در نتیجه مجددا
خصیصه آن را بیان مىدارند. از این رو، مرحله دوم مقایسه بین چگونگى تلقى یک کنش
سیاسى توسط هنجارهاى مرسوم یک ایدئولوژى با چگونگى باز توصیف آن از طریق تصرف در
این هنجارها در متن مربوطه مىباشد. این تعریف جدید خصیصهها در نکته سیاسى یک متن
امرى مهم خواهد بود.
براى روشن ساختن دو مرحله نخست، مثال دیگرى را مطرح
مىکنم. نخست بارتولز، نظریه پرداز حقوقى در اوایل قرن چهاردهم، که به خوبى در
نظریه سیاسى و حقوقى به خاطر زیر سؤال بردن هنجارهاى مرسوم مهم مکتب شرح نویسى(14)
بر حقوق روم معروف است، طبق مبناى این مکتب واقعیتها مىبایست همواره با حقوق
تطبیق داده مىشدند، زیرا حقوق، یعنى حقوق روم، معیارى تغییرناپذیر است. در دهه
1320 بارتولز در این دیدگاه تجدید نظر نموده و استدلال کرد که هنگام تعارض واقعیتها
و حقوق، حقوق مىبایست تغییر یابد تا خود را با واقعیتهاى جدید هماهنگ سازد ـ و
از این طریق مبناى روش شناختى مطالعات حقوقى پسا ـ شرح نویسى را فراهم نمود. دوم
آن که واقعیتهاى مورد بحث استقلال عملى جوامع(15) شمال ایتالیا از
امپراتورى مقدس روم مىباشند و حقوق مورد بحث حقوق روم است که براساس آن مىتوان
گفت امپراتورى فعلى مىتواند بر شمال ایتالیا حق حاکمیت(16) داشته
باشد؛ بنابراین بارتولز با دگرگون سازى هنجار مرسوم مکتب شرح نویسى، ادعاهاى
امپراتورى را نامشروع ساخته و جنگهاى جوامع شمالى را براى استقلال قانونى از
امپراتورى مشروع مىنماید، درست آن گونه که استدلالهاى مخالفان در خدمت مشروعیت
بخشى به ادعاهاى امپراتور بود. بارتولز، چنان که اسکینر نتیجه مىگیرد، «به وضوح
با این نیت آغاز کرد که تفسیر مجددى از حقوق مدنى روم ارائه کند که براى جوامع
لومبارد و توسکان دفاع... حقوقى از استقلال شان از امپراتورى فراهم نماید».10 همان
گونه که غیرممکن است آنچه را بارتولز از نظر ایدئولوژیک انجام مىداد، بدون قرار
دادن متون او در زمینه زبان شناختى نوشتههاى حقوقى قرون سیزدهم و اوایل قرن
چهاردهم، بفهمیم، به همان سان غیر ممکن است آنچه را او به لحاظ سیاسى انجام داده
است، بدون قرار دادن این اقدام ایدئولوژیک در زمینه عملى جنگهاى استقلال خواهى ضد
امپراتورى جوامع شمال ایتالیا، بفهمیم.
در مورد مرحله دوم نیز همان تمایز قبلى در مرحله نخست
مجددا مطرح مىشود. از متنى که کمک مىکند نکته سیاسى را در زمینه عملى آن قرار
دهیم، لزوما بر نمىآید که این نکته آن چیزى است که مؤلف در هنگام نوشتن در نظر
داشته است، بلکه چنین استنتاجى مىبایست با مجموعه شواهد تاریخى مختلف تأیید شود؛
براى مثال، حتى اگر شهریار ماکیاولى کمک مىکند شهریار بدکردار مشروعیت یابد، این
کار لزوما این نتیجه را در پى ندارد که این نکته سیاسى مورد نظر ماکیاولى در هنگام
نوشتن آن بوده است. در نتیجه مىخواهم بین نکته سیاسى که متن در زمینه عملى خود
ارائه مىدهد و نکته سیاسى مؤلف هنگام نوشتن آن، تمییز قائل شوم. اسکینر همواره
اینها را جدا مىانگاشته است.
مرحله سوم
هنگامى که مفهوم ایدئولوژى متشکل از هنجارهاى مرسوم به
عنوان ابزارى براى فهم نکته متن تشکیل دهنده آن مطرح مىشد، اسکینر توجه خویش را
به خود ایدئولوژىها معطوف داشت. متنهاى کوچک یک دوره با دقت غبارروبى شده و مورد
پژوهش قرار مىگیرند تا هنجارهاى مرسوم سازنده و کنترل کننده ایدئولوژىهاى حاکم و
روابط درونى آنها، پیش از آن که به عنوان معیارى براى تعیین ابعاد هنجارى و غیر
هنجارى به کار گرفته شوند، شناسایى شوند. تحول ایدئولوژیک متنهاى بزرگ نیز چنین
است؛ از این رو با مرور مراحل اول و دوم از منظر ایدئولوژى بین الاذهانى، مىتوان
مقطع تاریخى روشنى را تعیین کرد که تحول ایدئولوژیک (یا تقویت آن) مورد اهتمام
قرار گرفته و احتمالا به دست آمده است و این که چرا از نظر سیاسى دست به ایجاد
تحول زده شده است.
بنیادهاى اندیشه سیاسى مدرن نه تنها ترسیمى از ایدئولوژىهاى
سیاسى بزرگ اوایل دوران مدرن اروپاست، بلکه راهنمایى براى جایابى و تبیین سیاسى و
ایدئولوژیک تصرفهاى فزاینده و تحولات عظیم آنها نیز مىباشد. مرحله سوم دقیقا
مقابل عمل کسانى است که با تبعیت از هگل، (متون) کلاسیک را تجلى خودآگاهى یا
ذهنیات یک عصر مىدانند. تحقیق اسکینر پیوسته نشان مىدهد که متون بزرگ تقریبا
بدون استثنا بدترین راهنما براى خرد متعارف یک دوره هستند: آنها اغلب کلاسیک
هستند، زیرا پدیدههاى رایج یک دوره را به چالش مىکشند. در هر موردى تنها با
پرداختن به چنین شیوه بردبارانهاى از ارزیابى واقعیتهاى زبان شناختى کوچکتر و
اغلب فراموش شده در اطراف متون کلاسیک است که امکان دارد کشف نمود کدام درست است.
مرحله چهارم
همان گونه که مرحله دوم براى روشن کردن ارتباط بین
اندیشه و کنش سیاسى در مورد یک متن خاص بود، مرحله چهارم براى همین منظور در مورد
یک ایدئولوژى است. مبناى بحث این ادعاست که هر واژگان سیاسى حاوى شمارى از
اصطلاحات خواهد بود که به صورت بین الاذهانى تجویزى (normative) هستند:
کلماتى که نه تنها توصیف مىکنند، بلکه در ضمن توصیف ارزش گذارى نیز مىکنند. این
بعد ارزشى گذارى ظرفیت کنش کلامى یک کلمه خوانده مىشود و ممکن است مثبت یا منفى،
ستایشآمیز یا نکوهشآمیز، مؤید یا رد کننده باشد. آنها بدین معنا بین الاذهانى
هستند که نه تنها معیارهاى کاربرد (مفهوم) و دلالت آنها، بلکه بعد ارزش گذارى(17)
آنها نیز ناشى از ویژگى کلمات در کاربرد رایج آنهاست، نه چیزى که یک کاربرد منفرد
و متعارف بدانها اعطا نموده باشد. مجموعه چنین اصطلاحات توصیفى / ارزشى در بین
واژگان توصیفگر یک جامعه یا ایدئولوژىهاى آن جامعه بسیار گسترده است ـ چنان که
تأمل اجمالى در نقش واژگانى چون «دموکراسى»، «عینیت»، «کارآمد»، «عقلانى»،
«متساهل»، «دیکتاتورى»، «ذهنیت»، «ناکارآمد»، «غیر عقلانى»، «جزمگرا» در جوامع
لیبرال ـ تکنوکرات ما نشان مىدهند. نتیجه آن است که واژگان سیاسى در کاربرد رایج
خود کنش سیاسى را توصیف و ارزیابى مىکنند، یا به تعبیر اسکینر، «به شکلگیرى...
خصیصه اعمال کمک مىکنند». مراد او از «شکلگیرى خصیصه» توصیف و ارزیابى یا «بیان
ویژگى» اعمال است. و این صرفا براى رسیدن به این نتیجه است که یک نقش
ایدئولوژىهاى سیاسى «کمک به مشروعیت بخشى به کنش اجتماعى است»، یا آن که یک رابطه
بین ایدئولوژى و کنش، رابطه مشروعیت بخشى است.
اسکینر با تمسک به نظریه گرامشى اظهار مىدارد: «اساسا
هر جامعهاى از طریق تصرف در این مجموعه اصطلاحات است که به ایجاد یا تغییر هویت
اخلاقى خود توفیق مىیابد». کاربرد این اصطلاحات به شیوه هنجار مرسوم به مشروعیت
بخشى به اعمال رایج کمک مىکند. به هر حال تصرف در هنجارهاى مرسوم ایدئولوژى حاکم
مستلزم تغییر در هنجارهاى حاکم بر معنا، دلالت یا ظرفیت کنش کلامى برخى از این
اصطلاحات تجویزى است. اگر بخواهیم از منظر نام انگارانه(18) نگاه کنیم،
نظریههاى سیاسى را مىتوان به عنوان توجیهاتى براى تغییر یا تقویت هنجارهاى مرسوم
حاکم بر کاربرد آنها دانست. تغییر معنا، دلالت یا بار ارزشى اصطلاحات یک ایدئولوژى
بدین سان به خصیصه یابى مجدد یا ارزیابى مجدد وضعیت سیاسى که آن ایدئولوژى تداعى
مىکند، مىانجامد: به طیف جدیدى از فعالیتها و باورها مشروعیت مىبخشد، از وضع
موجود مشروعیت زدایى نموده یا آن را تقویت مىکند و امورى از این قبیل. نظریههاى
سیاسى درباره بحرانهاى مشروعیت هر زمانه هستند، این بحرانها معلول روابط سیاسى
در حال دگرگون هستند، و در نتیجه، تابع گزینش یا اراده نظریه پردازان نیست. این
امر بدان جهت است که زبانى که آن نظریهها در آن نوشته شدهاند، وظیفه توصیف ماهوى
روابط سیاسى را بر عهده دارد؛ از این رو به خاطر پیونگ هنجارهاى ایدئولوژیک با
روباط سیاسى است که مناسب است نظریههاى سیاسى را به عنوان مشارکت در مناقشات
ایدئولوژیک و به عنوان سلاح حمایت یا براندازى استراتژىهاى نیروهاى سیاسى محلى
تحلیل نماییم، چه نویسنده با آن موافق باشد یا مخالف، مقصود وى باشد یا نباشد.11
دومین بعد مرحله چهارم سنجش دو نوع تأثیرى است که
ایدئولوژى، به عنوان عامل علّى، بر رفتارى که در صدد مشروعیت بخشى به آن است،
دارد: تأثیرات سرکوب کنندگى(19) و تولید کنندگى(20). نخست
آن که در هنجارهاى مرسوم کاربردى حاکم بر واژگان تجویزى غالبا نمىتوان بى حد و
حساب تصرف نمود و در نتیجه نمىتوانند براى مشروعیت بخشیدن به هر عمل نامعمولى به
کار گرفته شوند؛ لذا گسترهاى که تصرف ایدئولوژیک را مىتوان توجیه نمود، حدى را
بر مشروعیت بخشى بر اقدامات نامتعارف ایجاد کرده و در نتیجه به عنوان محدودیت علّى
بر آن تلقى مىشود.12 اسکینر خود به اجمال این نکته را بیان مىکند:
بدین سان مشکل پیشاروى کسى که مىخواهد آنچه را انجام
مىدهد، مشروع ساخته و در عین حال به مراد خویش برسد، نمىتواند صرفا معضل ابزارى
سازگار نمودن زبان تجویزى(21) خویش با برنامههایش باشد. چنین معضلى تا
حدى به سازگار نمودن برنامههاى وى با زبان تجویزى در دسترس بر مىگردد.13
در این جا محدودیت دو بعد دارد: بعد ایدئولوژیک و بعد
سیاسى. تلاش براى «گسترش» هنجارهاى مرسوم ایدئولوژیک مستلزم توجیهى براى آن است و
این کار معمولاً با زمینه سازى تحول براساس امورى که اینک پذیرفته شده و مسلم
گرفته شده صورت مىپذیرد. یک ایدئولوگ یک بخش از ایدئولوژى را با مسلم گرفتن بخش
دیگر تغییر مىدهد: با تمسک به یک هنجار مرسوم و تقویت آن؛ براى مثال توجیه اصلى
بارتولز براى ربط دادن حقوق با واقعیتها، استدلال مطابق با هنجار مرسومى بود که
براساس آن، کاربرد یا رواج طولانى معمولاً مبنایى را براى ادعاى حق قانونى فراهم
مىسازد. ماکیاولى توصیه خود مبنى بر آن که شهریار لازم نیست همواره فضیلتمندانه
عمل نماید، چنین توجیه کرد که این امر او را قادر مىسازد آنچه را هر کس مىپندارد
شهریار مىبایست اهراز نماید، احراز کند: یعنى در فراهم نمودن ارتش خوب و قوانین
خوب براساس فضیلت عمل نموده و در نتیجه به افتخار، مجد و شکوه دست یابد. از آن جا
که ماکیاولى معمولاً یکى از رادیکالترین نظریه پردازان تلقى مىشود، تحلیل اسکینر
به نحو برجستهاى محدودیتهاى هنجارى نوآورى ایدئولوژیک را نشان مىدهد.
دومین محدودیت، گستره محدودیتى است که ایدئولوژى بر
رفتار سیاسى که در صدد مشروعیت بخشى بر آن است، ایجاد مىکند. یکى از مثالهاى
فراوان وى این نکته را روشن خواهد ساخت. شهریاران آلمان از آموزههاى لوتر مبنى بر
این که کلیسا نهاد با قلمروهاى قدرت خاص و منصبى براى برخوردارى از اموال دنیوى
گسترده نیست، استفاده مىکردند تا به مقاومت خویش در برابر قدرت و ثروت پاپ
مشروعیت بخشند. حتى اگر آنها اعتقادى به اصول لوترى نداشتند، براى استفاده ابزارى
از آنها (این مثال بدترین مصداق براى آزمون فرضیه وى مىباشد)، با این محدودیت
مواجه بودند که ایدئولوژى لوترى را ترویج نموده و بدان عمل نمایند تا مشروع جلوه
کنند: «انگیزه آنها هر چه بود، نتیجه... یکسان بود: گسترش مسلک بدعتآمیز لوتر
هزینه نقض پیمان آنها با روم بود».14 اسکینر هر دو بعد محدود کنندگى را در
نتیجهگیرى کوتاه خویش آورده است: «هر انقلابى بدین لحاظ مجبور است به صحنه نبرد
برگردد».
شیوه دیگرى که اشاعه ایدئولوژى به عنوان عامل مادى عمل
مىکند ابزار سرکوب نیست، بلکه یک عامل مولد بوده که موجب دگرگونىهایى در
خودآگاهى مىشود. کار اسکینر در این جا هنوز کاملاً بدوى(22) است، تا
کنون او سه فرضیه ارائه کرده است. تصرف موفق در معیارهاى کاربرد یک اصطلاح ـ یعنى
تصرفى که در هنجار مرسوم مىشود ـ موجب تغییراتى در «باورها و نظریههاى اجتماعى»
مىشود. هنجار مرسوم ساختن یک تغییر در دلالت موجب تغییر در فهم و آگاهى اجتماعى
مىشود: «و در نهایت تغییر موفقیتآمیز بار ارزشى یک اصطلاح موجب تغییر در ارزشها
و نگرشهاى اجتماعى مىشود».
او به مطالعه این مسأله مىپردازد که تا چه میزان
رفتار سرمایه دارى تحت قیودات و خصلت تولید کنندگى واژگان پروتستان بود که در آغاز
بدان مشروعیت بخشید؛ از این رو هر چند زمینه عملى، چنان که دیدیم، مقدم است، اما
این بدان معنا نیست که زمینه ایدئولوژیک کاملاً رو بنایى باشد، بلکه خود حداقل به
دو شیوه فوق بر زیربنا تأثیر مىگذارد، و این به دلیل روبنایى مشروعیت بخشى آن
است.
مرحله پنجم
در نهایت، مرحله پنجم آخرین مرحله کل رهیافت اوست:
تبیین تحول ایدئولوژیک در شیوههاى عمل تنیده مىشود؛ اما این که چگونه چنین تحولى
به هنجار مرسوم تبدیل مىشود، سؤالى تاریخى است که رهیافت و مطالعات وى دو خط مشى
ارائه مىدهد: خط مشى ایدئولوژیک و عملى. از لحاظ ایدئولوژیک گسترش و بسط یک
نوآورى مفهومى تا حدودى محصول چگونگى تطبیق یافتن آن با دیگر مکاتب فکرى موجود
است. همان گونه که او در مورد گسترش لوتریسم نشان مىدهد،15 لوتر توانست عناصرى را
از اوکامىها، اومانیستها و دیگر جریانهاى فکرى و تودهاى اخذ کند، زیرا نقد وى
با عناصر انتقادى موجود در این مکاتب همسویى نزدیکى داشت، عامل دوم ایدئولوژیک
توانایى ایدئولوگها در کنترل ابزارهاى ترویج افکار، همانند دانشگاه، کلیسا و در
قرن شانزدهم، مطبوعات چاپى بود. این عوامل براى انتقال تحول ایدئولوژیک و
تأثیرگذارى بر ـ براى مثال ـ دانشجویان طى نسلها کافى هستند، اما فى نفسه در
ایجاد تحول مشابهى در عرصه عملى ناکام مىباشند. عامل مهم تحول کلان هم در اندیشه
و هم در عمل، چینش ناپایدار روابط قدرت است که زمینه عملى را تشکیل مىدهد و
مناقشات ایدئولوژیک نمود آن مىباشند. تحول ایدئولوژیک در صورتى درست آیین و معتبر
مىشود که برخورد نیروهاى سیاسى منجر یا موفق به دفاع از آن یا ایجاد اعمالى
مىشود، که تصرف ایدئولوژیک براى توصیف و مشروعیت بخشى بدانها به کار گرفته
مىشوند. آن گونه که مطالعات اسکینر نشان مىدهد، لزوما یا معمولاً این مبارزه
سیاسى بىواسطه نیست که توضیح دهنده تثبیت و هژمونى ایدئولوژیک باشد، بلکه باید به
انتشار و اتخاذ یک ایدئولوژى در صف بندى مبارزات گسترده مشابه توجه نمود. نوآورى
بارتولز تنها به دلیل مطلوبیت آن در جنگهاى استقلال جوامع ایتالیا نبود، بلکه
بدان دلیل نیز بود که هدف مشابهى را براى پادشاهى فرانسه در میان لردهاى فئودال
آلمان تأمین مىکرد. موفقیت لوتریسم نه تنها بر [حمایت] شهریاران و دهقانان آلمان
به عنوان مبناى قدرت، بلکه بر رواج آن در مبارزات مشابه در سراسر قرن شانزدهم
اروپا نیز مبتنى بود، و در نتیجه به قوام یافتن ائتلافهاى ایدئولوژیک و سیاسى کمک
کرد که شکل دهنده همان اصلاح دینى پروتستانتیسم مىباشد. تبیین تحول و تداوم در
اندیشه و عمل سیاسى اروپایى تا حدودى بر آیند برد استدلال است، اما عمدتا تابعى از
برخورد نیروهاى سیاسى ـ قواى نظامى ـ مىباشد.
نقد و بررسى تز نخست
اینک مىخواهم به ارزیابى سه تز برگرفته از کتاب
اسکینر در باب اندیشه سیاسى مدرن بپردازم. براى فراهم سازى این کار مىخواهم بر
این نکته تأکید نمایم که اثر اسکینر در روش یا فلسفه علوم اجتماعى و پژوهش تاریخى
وى از یکدیگر الهام گرفتهاند. اسکینر همانند میشل فوکو، در موقعیتى مشابه در کالج
فرانسه، نقش عمدهاى در نظریه اجتماعى و نیز تاریخ داشته است و دست آورد هر یک
نتیجه پژوهش در دیگرى مىباشد. بىاعتنایى عامدانه هر دو نویسنده به تقسیمات
رشتههاى دانشگاهى بین فلاسفه، روش شناسان و نظریه پردازان از یک سو و مورخان و
عالمان علوم اجتماعى از سوى دیگر، از نظر من، ابتکار عمل کار ایشان در هر دو زمینه
است.
به همین سان، سه تز مذکور موجب تداخل در بین رشتههاى
دانشگاهى مىگردد و از این رو هر کدام از آنها هم نظرى بوده و هم تاریخى هستند. تز
نخست، که من تاریخ حاضر خواهم خواند، اگر بخواهیم تشابه آن را با تبارشناسى فوکو
برجسته نماییم، عبارت است از توضیح ادعاى اسکینر مبنى بر این که رهیافت وى گزارش
«تاریخى اصیل»(23) از اندیشه و عمل سیاسى در مورد مطالعه خود ارائه
مىدهد.16 این ادعا دو مؤلفه دارد: مولفه نخست چنان که در آثار مربوط به اسکینر تا
حدودى بدان توجه شده است، تلقى مؤلف، متن، ایدئولوژى و کنش به شیوهاى است که در
بخش نخست مقاله حاضر، رهیافت اسکینر، توضیح داده شد؛ مؤلفه دوم از اهمیت بیشترى
برخوردار بوده و با این حال در بسیارى از شرحها بدان اشاره نشده است ـ و شاید حتى
چنین نکتهاى مورد توجه آنها قرار نگرفته است.17
نکته کلیدى بعد دوم تز نخست، خود عنوان کتاب مىباشد:
بنیادهاى اندیشه سیاسى مدرن. آنچه اسکینر علاقهمند بود در اندیشه و عمل سیاسى
دوران میانه، عصر رنسانس و اصلاح دینى کشف نماید، این بود که چگونه هنجارهاى متنوع
و مختلفى که بعدها (از گروسیوس تا مارکس) در اندیشه سیاسى مدرن مبنا قرار گرفتند،
در دوران پیشین شکل گرفتند. او عمدتا ذهن مشغول مبانى اندیشه سیاسى مورد مطالعه
خود، که البته یا کلاسیک بودند یا کلامى، نیست، بلکه او ذهن مشغول طیفى از واژگان
است که بر این مبانى در این دوران استوار گشتند و براى ما (انسانهاى مدرن) به رغم
آن که خود این مبانى کلاسیک و کلامى در قرون شانزدهم، هیجدهم و نوزدهم حذف شدند،
مبنا قرار گرفتهاند.
جهتگیرى وى به عصر حاضر در مقدمه کتاب بیان شده است.
او مىگوید: «من امیدوارم فرایندى را نشان دهم که طى آن مفهوم مدرن دولت شکل گرفته
است» و اضافه مىکند چنین اهتمامى حدود زمانى مطالعه را تعیین مىکند. در این
دوران است که «عناصر اصلى مفهوم مشخصا مدرن دولت به تدریج به دست آمد» و اظهار
مىکند این امر آن چیزى است که «من مىخواهم نشان دهم». او خاطر نشان مىسازد که
روابط بین این عناصر به وضوح مشخص نشدهاند و در نتیجهگیرى اظهار مىکند که هیچ
کس تا کنون نظریه مشخصا مدرن دولت را تدوین نکرده است، اما واژگانى که سرانجام
مبنا قرار گرفتند، کامل است. مفهوم دولت ـ ماهیت، قدرت و حق آن در فرمان به اطاعت
ـ کانون تحلیل سیاسى در قرن هفدهم گردید. او تکرار مىکند «یکى از اهداف اصلى این
کتاب پرداختن به چگونگى چنین تحولى مىباشد».18 از این رو «اصالتا تاریخى» به
معناى بررسى اندیشه و عمل سیاسى دوران و نیز بررسى «ظهور تدریجى واژگان اندیشه
سیاسى مدرن است».19
اسکینر همواره بر آن بوده است که تاریخ نظریه سیاسى با
داورىها و علایق محقق تاریخ جهت مىگیرد و مىبایست چنین نیز باشد. چنان که او در
سال 1974 مطرح نمود: «تعیین این که ما مىبایست چه چیزى را مطالعه نماییم،
مىبایست تصمیم خود ما بوده و با اعمال معیارهاى داورى خودمان درباره امور مهم و
عقلانى، بدانها نایل شده باشیم» سؤالى که مىخواهم اینک مطرح کنم آن است که آیا
این علاقه به ظاهر بر خلاف روال عادى به ارائه تبارشناسى ظهور واژگان سیاسى مدرن
با هدف او در ارائه یک بررسى به لحاظ تاریخى دقیق درباره اندیشه و عمل سیاسى که
زبان سیاسى مدرن ما در درون آن ظهور کرده است، سازگار است؟ براى پاسخ به این سؤال
من به واژگان بنیادى اندیشه سیاسى مدرن از نظر وى مىپردازم.
بنیادهاى اندیشه سیاسى مدرن که کانون پژوهش اسکینر
مىباشد، مبتنى بر یک ایدئولوژى غالب و یک ایدئولوژى مخالف تبعى(24)
بود.20 (ایدئولوژى تبعى که من بدان خواهم پرداخت، اومانیسم جمهورى خواه مىباشد که
به خوبى در گفتارهاى ماکیاولى نمود یافته است). ایدئولوژى غالب، که من آن را براى
برجسته کردن مجدد تشابه آن با فوکو، حقوقى(25) مىخوانم، شامل
مؤلفههاى زیر است.21 دولت در این دیدگاه عبارت است از انحصار سرزمینى و مستقل
قدرت سیاسى. قدرت سیاسى عبارت است از حق کشتن به منظور اعمال قانون(26)
عام، حق عینى(27) یا حق ذهنى،(28) همانند حقوق [افراد]،
قانون طبیعى، خیر عمومى، سنت، اراده عمومى، نوسازى، یا قانون اساسى.
قدرت سیاسى یا مستقیما توسط هیأت حاکمه اعمال مىشود
(همانند پادشاه، کلیت جامعه یا نخبگان) یا به صورت غیر مستقیم از طریق هیأت
نمایندگى (پارلمان، شوراها، مجلس مقامات)(29) که قدرت ایشان یا از طریق
نمایندگى مردم است یا از طریق واگذارى قدرت بدانها توسط هیأت حاکم (شامل مردم، چه
به صورت منفرد یا جمعى). همچنین قدرت سیاسى از طریق قانون بر جمعیت قانونا تمایز
نیافته اعمال مىشود و با معیار حق محدود مىشود. اگر قدرت سیاسى به صورت نمایندگى
باشد، در صورتى که قدرت فراتر از قاعده حق اعمال شود، به خود مردم حاکم تفویض
مىشود و آنها آن را براى براندازى حکومت و استقرار حکومت جدید به کار مىبرند.
مسأله اصلى که بنیانهاى اندیشه سیاسى مدرن بدان
مىپردازد، آن است که چگونه چنین عناصر ناهمگنى که این بناى عظیم حقوقى را تشکیل
مىدهند، و در نظریه اجتماعى محافظه کارى، لیبرال و مارکسیستى از بدن و باکونین تا
راولز و هابرماس غلبه یافته و در تار و پود نهادها و عملکردهاى حقوقى و سیاسى مدرن
از پادشاهىهاى مطلقه تا دموکراسىهاى مستقیم تنیده شده است، کنار هم قرار
گرفتهاند؟22 هر چند در نتیجهگیرى کتاب، پاسخ به اجمال مطرح شده و پاسخ کامل در
سیر مباحث دو مجلدى مطالعه وى ارائه شده است، به علت آن که اولاً، این ایدئولوژى
حقوقى از عناصرى از ایدئولوژىهاى مختلف مورد بررسى شکل گرفته است. نمونه عینى این
امر متغیر حاکمیت مردمى در مکتب حقوق گرایى مىباشد که ماریانا(30) آن
را در دهه 1590 به صورت مشخصا مدرن در کتاب پادشاهى و تعلیم شاه ارائه کرده است.
همان گونه که اسکینر اظهار مىدارد:
مىتوان گفت جسوت ماریانا(31) در طرح نظریه
حاکمیت مردمى با باکونین پروتستان ائتلاف داشته است، نظریهاى که هر چند ریشه در
فلسفه مدرسى و در تحول بعدى خود ویژگى کالونیستى داشته است، فى نفسه از هر مرام
دینى مستقل بود.23
ثانیا، این عناصر چگونه براى تشکیل ایدئولوژى حقوقى
مدرن کنار هم قرار گرفتهاند؟ پاسخ اسکینر آن است که مبانى اندیشه سیاسى مدرن
محصول ناخواسته و عمدتا اذعان نشده چهارصد سال اندیشه و عمل سیاسى بوده است.
هرگونه تصرف تاکتیکى در یک هنجار مرسوم طى مناقشات ایدئولوژیک محلى و هر گونه
بهرهگیرى از آن به عنوان اهرمى در مبارزات سیاسى منطقهاى، از منظر زمان حال،
نشان داده مىشوند تا در عمل عنصرى را به ساختار شکل حقوقى نمایندگى سیاسى اضافه
نماید.24 مثال این امر از جمله مراحلى است که طى آن حکم به سکولار بودن قاعده حق و
ضرورت آن، که هم اعمال قدرت سیاسى را توجیه مىکند و هم آن را محدود مىسازد، به
تدریج رواج یافته و به هنجار مرسوم تبدیل مىشود.25
در تأیید این ادعا که قدرت سیاسى اهداف سکولار داشته
است، مىتوان به گروه پروتستانهاى فرانسوى هوگانوتها(32) در طى
جنگهاى مذهبى فرانسه در اواخر قرن شانزدهم اشاره کرد. برخلاف کالونیستها در
اسکاتلند، آنها اقلیت کوچکى در جامعه فرانسوى بودند و تنها ارائه توجیهى براى
مقاومت خویش در برابر آزار و اذیت حاکم کاتولیک که وابسته به بخش اکثریت کاتولیک
بود و تقویت قدرتشان، شانس موفقیت را براى آنها فراهم مىکرد. در واقع آنچه آنها
در نظریههاى مقاومت پروتستانهاى کلاسیک فرانسوى مطرح مىکردند، طبق رویه
پروتستانها، توجیه مقاومت خویش بر مبناى اعلام سوء استفاده حکمران از قدرت خود در
امور کاملاً سکولار و اساسى(33) بدون ارتباط خاصى به وظایف دینى مربوط
به آنها یا تبعه آنها بود که از طریق آن حمایت کاتولیکها را از آنها قطع
مىکردند. در وهله نخست، نکته این جاست که این نوع استدلال را سنت اوکامیستى در
اختیار آنها قرار داده بود، چنین استدلالى در مبارزات سیاسى و ایدئولوژیک بسیار
متفاوتى نیز (براى تابع ساختن قدرت سکولار به کلیساى کاتولیک) به کار گرفته شده
بود. در ثانى، ارائه یک معیار غیر فرقهاى براى اعمال قدرت سیاسى مىتواند کاملاً
براساس زمینه محلى توضیح داده شود. به هر حال چنین اقدامى، همراه با امور دیگر،
ناخواسته معیارى را فراهم نمود که مىتوانست به نحوى یکسان مستمسک طرفداران حکومت
مطلقه و نیز مشروطه خواهان براى مشروعیت بخشیدن به جنگهاى داخلى دویست سال بعدى
قرار گرفته و در نتیجه ویژگىهاى نهادهاى قانونى و سیاسى دولت مدرن سکولار را
ایجاد نماید.
طى صدها اقدام ایدئولوژیک محلى و اقدامات مخالفان
آنها، اندیشمندان سیاسى به نحو پلکانى و به صورت اتفاقى عناصر ایدئولوژى حقوقى
مدرن را بنا نهادند. در فرایند کاربرد آنها به عنوان عوامل مشروعیت بخشى ترفندهاى
محلى مختلف، این عناصر به تدریج کنار هم قرار گرفتند و بدین سان بنیادهاى عقلانیت
مدرن را بنا نهادند؛ از این رو هدف یکى اصلى اسکینر ـ در ارائه پژوهشى به لحاظ
تاریخى دقیق از اندیشه و عمل سیاسى مدرن و ریشه یابى تبار حقوق مدرن(34)
ـ بیش از آن که متعارض باشند، مکمل یکدیگرند، و هدف یکى از دیگرى پرده بر مىدارد.
کتاب از این جهت تأییدى بر این ادعاى او در 1969 است
که مىتوان به شیوهاى تاریخ سیاست را مطالعه نمود که «آنچه را که لازم است و آنچه
را که محصول ترتیبات محتمل ما در حال حاضر است» روشن نماید، با این حال هیچ نوع
عقلانیت یا ذهنیت فرا تاریخى را نیز پیش فرض نگیرد. او همانند نیچه نشان داده است
که آنچه ما ضرورى و بنیادى مىانگاریم از لحاظ سیاسى محصول برنامه ریزى نشده
مناقشات و مبارزات اتفاقى است. این امر بدون تمسک به دست نامرئى و نکته سنجىهاى
خرد یا اراده به قدرت، صرفا براساس نتایج سیاست محلى که به تدریج به رشد ایدئولوژى
حقوقى انجامید، به صورت موشکافانهاى تحلیل مىشود. این ایدئولوژىِ حقوقى همان است
که ماهیت نهادهاى سیاسى و حقوقى مدرن را که امروز بر اندیشه و عمل سیاسى ما با
شکوه مطلق حاکم است، شکل داده است. او در همان مقاله وعده داده بود که این نوع
«تحلیل کلید خودِ خود آگاهى» را به دست خواهد داد؛ کلید آن است که ما به عنوان
خویشتن سیاسى مان و به عنوان سوژههاى سیاسى برخوردار از حقوق فردى تابع این
حاکمیت مدرن هستیم.
تز دوم
تز دوم که براى تأکید بر تمایز آن از کاربردشناسى جهان
شمول هابرماس، آن را کاربردشناسى تاریخى(35) مىخوانم، عبارت است از
نظریه وى درباب شرایط عام معتبرى که براساس آن مدعیات شناخت امور بر حق و صادق
قابل طرح و به لحاظ عقلانى قابل داورى مىگردد. اسکینر نظریههاى سیاسى را صرفا
استدلالهاى عقلانى، که مدعیات صدق و برحق بودن آنها مىبایست مورد ارزیابى قرار
گیرد، تلقى نمىکند. مسأله عمدهاى که او در مطالعه خویش بدان سوق مىیابد آن نیست
که «چه چیزى به لحاظ سیاسى درست و بر حق است»، بلکه چنان که دیدیم، مسأله وى آن
است که «در ایدئولوژىها و زمینههاى مختلف چه چیزى از نظر سیاسى درست و بر حق یا
به تعبیر دیگر، مبناى آزمون مدعیات دانش سیاسى محسوب مىشود؟» و ما چگونه
مىتوانیم کاربرد، به هنجار مرسوم تبدیل شدن و تحولات آنها را توضیح دهیم؟»، یعنى
یک کاربردشناسى تاریخى و نه کاربردشناسى جهان شمول. فکر مىکنم تا کنون این
جهتگیرى را به خوبى نشان دادهام، اما مىخواهم به اختصار نشان دهم تحقیقات وى
حاوى توجیهى براى آن است.
وى در تحلیل خود از قدمهاى کوچکى که به شکلگیرى
اومانیسم منجر شد، هنجار مرسوم شدن تدریجى این باور هنجارى را در قرون چهاردهم و
پانزدهم به عنوان یک امر آغازین برجسته مىسازد که گذشته کلاسیک به نحو حایز
اهمیتى متفاوت از امروز است. پتراک بلافاصله این نتیجهگیرى مهم را مطرح نمود که
در واقع این امر مشروع سازى طرح اومانیستى براى بیش از ششصد سال بوده است: اگر
تفاوتى وجود دارد در آن صورت، ما، براى فهم گذشته، نیازمند فن خاص، تفسیر، و آموزش
خاص علوم انسانى هستیم.26 پذیرش تدریجى اعتقاد به این تفاوت مهم، از بشارت
ارتدادآمیز پتراک تا وضعیت درست آیین آن در بین نخبگان سیاسى و فکرى اومانیست در
دهه 1450، موجب شکلگیرى آگاهى تاریخى غرب گردید.
این عناصر چگونه به هنجار مرسوم تبدیل شدند؟ پاسخ وى
مجددا آن است که این امر در فرایند مناقشات ایدئولوژیک در دانشگاهها و مبارزات
سیاسى در دولت ـ شهرها بوده است. اومانیستها هنجار مرسوم خویش را در باب اهمیت
تفاوت تاریخى همراه با دیگر مدعیات، برى توجیه اتهامات مربوط به عدم تناسب زمانى
مدعیات جهان شمول تحصیل کردگان مدرسى حقوق روم و براى مشروعیت بخشیدن به تأسیس
رشتههاى علوم انسانى و اومانیسم حقوقى به کار بردند. این استدلالها خود در نفى
ادعاهاى امپراتورى در تسلط بر دولت ـ شهرها و همچنین مشروعیت بخشیدن به مقاومت
مسلحانه مورد استفاده قرار گرفتند. سلاح عدم تناسب زمانى بدین سان از سوى «وَلا»(36)
براى تأیید این نکته که(37) جعلى است به کار گرفته شد و بدین سان
ادعاهاى پاپ در قبال حاکمیت بر حاکمان سکولار را رد نموده و جنگهاى مقاومت علیه
نیروهاى پاپ را تأیید مىنمود؛ ادعاى آنها در این که تاریخ چرخشى است به تأیید
آموزش و توصیه سیاست مداران به علو م اومانیته انجامیده و در نتیجه رسالت احیاى
جمهورى خواهى کلاسیک را تکمیل مىکرد.27
نخستین نکته در این مثال توضیح این امر است که
معیارهاى ارزیابى مدعیات دانش معمولاً ایدئولوژى محور هستند. مدعاى وَلا مبنى بر
این که(38) جعلى است، مىتواند هنگامى که مفهوم عدم تناسب زمانى ارائه
شد مورد آزمون قرار گیرد، و این امر نیز خود هنجار عمده اومانیستى را در اهمیت
تمایز تاریخى بین گذشته کلاسیک و حال مسلم مىگیرد؛ اما اگر شخصى چنین هنجار
مرسومى را نپذیرد، آنها به معیارهاى دیگر متمسک مىشوند؛ معیارهایى که در پرتو آن
ادعاى وَلا بىاساس مىنماید؛ براى مثال، همانند این معیار که یک سند را مىبایست
در پرتو آنچه پاپها، شوراها و مقامات سنتى در آن باب گفتهاند، و با این فرض که
تاریخ از هنگام درگذشت مسیح تا دومین آمدن وى به نحو حایز اهمیتى یکسان است، قرائت
کرد. در حقوق روم مدرسیون آن سند را در پرتو آنچه مفسران بزرگ گفتهاند و با این
فرض که تبلور تقریبى هنجارهاى حقوقى جهان شمول است، خواهند خواند. آنچه
اومانیستها انجام مىدادند تنها ارائه استدلال خود نبود، بلکه قاعده جدیدى براى
طرح استدلال، یعنى تفسیرى از منظر تاریخى مهم توسط کسى که داراى تحصیلات اومانیته
بوده و در پرتو این هنجار مرسوم و آگاهى از اهمیت تفاوت تاریخى عمل مىکند. هنگامى
که باورهاى اصلى یک ایدئولوژى شکل مىگیرد، تحولاتى که این امر در «تصور اجتماعى»،
«ایستارها»، «ارزشها»، رفتار و توصیف انگیزهها ایجاد مىکند، به تأیید مجدد این
باورها در پرتو تجربه روزمره کمک مىکند.28
این امر بدان معنا نیست که ایدئولوژى از نظر اسکینر
مجموعه متصلبى از هنجارهاى مرسوم است، زیرا او به وضوح منطق حرکت از یک ایدئولوژى
به ایدئولوژى دیگر را نشان مىدهد، چنان که براى نمونه، برخى از اوکامیستها و
اومانیستها به ایدئولوژى لوترى پیوستند. در مقابل پژوهش وى در صدد اثبات این
فرضیه است که ارزیابى عقلانى براساس زمینههاى مبتنى بر هنجار مرسوم صورت مىپذیرد
که این زمینهها خود همواره در معرض جدال قرار داشته و در طى ارزیابى عقلانى، هم
به شیوهاى که در بالا توضیح داده شده و هم به شیوهاى خرد که در گزارش وى از
ابداع ایدئولوژیک قبلاً توضیح داده شد، تغییر مىپذیرند. خرد انتقادى بدین سان
معطوف به هنجارهاى مرسومى است که مدعاى ـ دانش(39) هنجارهاى مرسوم
مربوطه خود ـ یا هنجارهاى مرسوم دیگرى ـ را دارد. چنان که براى مثال هنگامى که
فلاسفه سیاسى امروز، که در چارچوب حقوقى کار مىکنند، این متون پیشین را در پرتو
هنجارهاى مرسوم خویش مورد مداقه قرار مىدهند.
کاربردشناسى تاریخى در کل رهیافتى است که ماهیت دانش
سیاسى در غرب آن را اقتضا نموده است. مبانى دانش سیاسى مدرن، چه حقوقى یا
اومانیستى، فاقد مبانى عقلانى است، زیرا ما فاقد زبانى هستیم که هنجار مرسوم آن
مستقلاً بنا شده باشد، چیزى که ما بتوانیم بر حسب آن تمامى هنجارهاى مرسوم
ایدئولوژىهاى خود را ارزیابى کنیم.
چنین تزى از نظر من به لحاظ مهمى متفاوت از برداشت عام
ضد مبناگرایى(40) است که ریچارد رورتى آن را در کتاب فلسفه و آئینه
طبیعت مطرح کرده است. او مدعى است تمامى دانش، دیدگاهى همراه با یک توجیه معقول
است؛ توجیه معقولى که نشان مىدهد ادعاى ـ دانش مطابق باورهاى بین الاذهانى است که
مخاطبان دلیلى براى تردید در آنها در آن هنگام ندارند؛ تمامى این باورهاى بین
الاذهانى را نمىتوان آزمود، زیرا این امر مستلزم مجموعه دیگرى از باورهاى زیرین و
امثال آن است؛ و این باورهاى زیرین در طى زمان دگرگون شده و به جهات تاریخى، بینا
فرهنگى و درون فرهنگى متفاوت هستند. این تز عام درباره دانش مبتنى بر چهار گزاره
فوق درباره تغییر پذیرى باورهاى معیارى مىباشد، اما این قضیه معقول به نظر مىرسد،
زیرا ما، از بین امور دیگر، هنجار مرسوم اومانیستى را در باب اهمیت تمایز تاریخى
مىپذیریم. (مناقشه در معیار آیین،(41) احیاى شکاکیت و مبارزه براى
تساهل در قرن شانزدهم، عوامل مهم دیگر هستند).
وجه معقولیت ضد مبناگرایى نتیجه این واقعیت محتملِ
تاریخى است که علوم انسانى(42) و هنجارهاى مرسوم آنها در دانشگاههاى
اروپا در اواخر قرن شانزدهم نهادینه گردید و اومانیستها به تعلیم و اندرز طبقات
حاکم، از جمله رورتى و برخى از مخاطبان وى، براى بیش از سه قرن پرداختند. این
آموزه براى کسان دیگر در گروههاى آموزشى دیگرى که هنوز طبق سنتهاى جهان شمول
مدرسى در رشتههاى منطق، ریاضیات و فلسفه محض تعلیم یافتهاند، چندان معتبر نیست.
این آموزه همچنین براى کسانى که در علوم اجتماعى تعلیم دیدهاند، مخالف وجدان(43)
به نظر مىرسد، زیرا این رشتهها از هنجارهاى جهان شمول علوم طبیعى براى مشروعیت
بخشیدن به انتقال از خاستگاه آنها در واحدهاى مدیریت دولتى، زندانها، ارتش،
کارخانهها و نهادهاى بوروکراتیک به موقعیت هژمونیک در دانشگاه استفاده نمودند ـ
هنجارهاى جهان شمولى که علوم طبیعى پیشتر از حقوق طبیعى مدرسى در قرن هفدهم گرفته
بودند تا به مطالعات خود در برابر مخالفت کلیسا اعتبار بخشند. در نهایت، چنین
آموزهاى براى کسانى نیز که در مکتب حقوق گرایى(44) تعلیم دیدهاند یا
فعالیت مىکنند، نیز موجه به نظر نمىرسد، بسیارى از ما در فعالیتهاى حقوقى و
سیاسى خویش و نیز کسانى که در عرصه فلسفههاى اخلاقى، سیاسى و حقوقى و نظریه
اجتماعى فعالیت مىکنند بدین مکتب تعلق داریم، چنان که تعلیم آنها نیز رایج است.
تفکر حقوقى به برخوردارى از هنجارهاى مرسوم جهان شمول قوى سوق یافته است. کسانى که
در این رشتهها تعلیم دیدهاند به نحو بسیار معقولى معتقدند معیارهاى متفاوت تفاوت
حایز اهمیتى ندارند و اگر تفاوت اساسى داشته باشند، احتمالاً نادرست هستند، درست
آن گونه که پیشینیان مدرسى آنها در برابر نخستین اومانیستها چنین پاسخى مىداند.
(ما ایدئولوژى مدرن دیگرى را به نام هگلینیسم(45) داریم که منظومهاى
از حقوق گرایى، علم گرایى، مدرسى گرى و اومانیسم است، اما صرفا ایدئولوژى دیگرى از
تمامى آنهاست). مناقشات ایدئولوژیک در فلسفه علم اجتماعى امروز، بدون شگفتى، پیوند
مشابهى با مناظره میان اومانیستها و مدرسیون براى هر کس که آنها را خوانده باشد،
دارد، و آنها بدون تردید هدف مشابهى را در عمل، هر چند نه لزوما در قصد، در
مشروعیت بخشیدن به کنترل بر برنامه آموزشى ایفا مىنمایند.
از این رو، آموزه ضد مبناگرایى رورتى جهان شمول نیست،
بلکه اقدام ایدئولوژیک دیگرى براى گسترش امپراتورى فکرى اومانیسم است. مبانى آن به
همان میزانى که او درباره تمامى موارد دیگر مدعى است، محتمل و بدون مبناى عقلانى
است. طبق دیدگاه اسکینر در باب تاریخ اومانیسم، نگرش ضد مبناگرایى با ظهور و تداوم
اومانیسم امکانپذیر گشت و این امر به تنهایى مؤید کاربردشناسى تاریخى است. اگر
اندیشه سیاسى مدرن فاقد مبانى عقلانى است پس داراى چه نوع مبنایى است؟ من اینک به
این تز پایانى مىپردازم.
تز سوم
تز سوم که من آن را اولویت تعارض عملى مىخوانم، هم
موضوع کتاب است و هم توجیهى براى رهیافت وى. اکثر کسانى که به اومانیسم تفسیرى(46)
اشتغال دارند، از وَلا تا گیرتز ذهن مشغول باز سازى یا باز تولید بازىهاى زبانى،
سنتها، پارادایمها یا ایدئولوژىهاى متفاوتى بوده، شیوه شخص را در میان شیوههاى
دیگر نشان داده، نماى تحولات آنها را تهیه نموده و شاید به سنجش میان آنها، مقایسه
و ارزیابى آنها در پرتو افقهاى خویش مىپردازند. این امر هرگز تنها ذهن مشغول
اسکینر نیست، زیرا مقصود وى فراتر از آن همواره افشاى رابطه یا روابط میان اندیشه
و عمل سیاسى بوده است.
ویتگنشتاین توصیف بسیار کلانى از این رابطه براى ما
ارائه نموده است: شیوه عمل، شکلى از زندگى در وراى یک بازى زبانى وجود دارد. مقصود
وى آن است که هر چند بازىهاى زبانى فاقد مبانى عقلانى هستند، آنها داراى مبانى
عملى مىباشند؛ مبناى آنها در فعالیت و اقدامات بشرى تنیده شده است.29 این را
چگونه باید مشخص کرد؟ یک پاسخ آن است که بازى زبانى خود بهترین راهنما براى توصیف
فعالیتهایى است که آن را در جایگاه خویش حفظ مىکند؛ چیزى است که فعالیت با آن
هماهنگ است یا «از درون» با زبان پیوند خورده است. کسانى چون گادامر و تیلور که در
چارچوب ایدهآلیسم کانتى تاریخى شده کار مىکنند، آن را در قالب این نظریه که زبان
«تشکیل دهنده» کنشهاى بشرى، واقعیت اجتماعى، است، مطرح کردهاند.30 هر چند این
تأکید مضاعف بر نقش سازنده زبان توسط هابرماس و رورتى رد شده است،31 هنوز این
دیدگاه را که زبان مىبایست بهترین، و اغلب تنها، راهنماى فعالیتى باشد که آن را
توصیف مىکند، تقویت نموده و امضا مىکند. اسکینر تنها با صورت منفى این هنجار
مرسوم هرمنوتیکى موافق بوده و این دیدگاه را رد مىکند که زبان توصیفى محققان هیچ
تأثیرى بر عمل ندارد. او ضمن گزارش تیلور، نتیجه مىگیرد که زبان در هنگام توصیف و
ارزیابى اعمال، شکل دهنده «ویژگى» آنهاست و نه خود آنها. پیامد آن این است که
ایدئولوژى تنها یک راهنماى بسیار مبهم براى گونههاى زندگى است که آنها را توصیف
مىکند: محدویتهاى قابلیت تسرى ایدئولوژىهاى موجود، محدودیتهایى را براى
مشروعیت بخشیدن به عمل ایجاد مىکند. در ثانى، مطالعه خود ایدئولوژىها یا سنتها
بدترین راهنما براى آن امرى است که در هر سطح تفصیلى حایز اهمیتى در واقع در حال
تحقق است، دقیقا به خاطر آن که مؤلفههاى ایدئولوژىها همواره طورى تنظیم مىشوند
که پدیدهها را به صورت گونههاى رایج عمل چنان نقاب زده و تغییر مىدهند که در
غیر آن صورت نا معقول، غیر اخلاقى و غیر حقوقى جلوه مىدهند.
اسکینر با تمرکز بر رابطه مشروعیت بخشى بین ایدئولوژى
و کنش توانسته است، حکم روش شناختى تفسیر گرایان به [لزوم] رعایت یا پایبندى به
بازى زبانى محققان تاریخ را کنار نهاده و بدین سان اشکال عملى فعالیتى را که
ایدئولوژىها را در جاى خود تثبیت نموده و حفظ مىکنند، مطالعه نماید. پاسخى که از
تحقیق وى بر مىآید آن است که روابط متغیر قدرت در اوایل جامعه مدرن از منظرى کلان
توضیح دهنده تداوم و تغییر ایدئولوژیک بوده و تحولات هنجارهاى مرسوم ایدئولوژیک در
واکنش، و در مشروعیت بخشیدن، به این دگرگونىها به تفصیل ویژگى پیکربندى روابط شکل
گرفته قدرت را بیان مىکنند. بدین ترتیب، جنگ و منازعه شکل غالب فعالیت عملى است
که روابط سیاسى متغیر را در این دوران متزلزل نموده، آنها را متحد ساخته و تنظیم
مىکرد. در برهههایى نیروهاى نظامى کنار گذاشته مىشدند، اما در آن هنگام مبارزه
به شیوههاى سیاسى در شوراها، دربارهاى سلطنتى، دانشگاهها و کلیساها صورت مىگرفت
و بدین سان زندگى سیاسى را مصروف روابط جنگ و تضاد مىنمود. تحولات مؤثر در اندیشه
و عمل سیاسى اروپایى در این دوران، تبعات جنگها و منازعات عملى بوده و در مرحله
دوم برایند واکنش ایدئولوژیک به بحرانهاى مشروعیت بخشى بودند که خود در اثر روابط
متغیر قدرت که به درگیرى مىانجامید، شکل گرفته بودند. من فکر نمىکنم در دو مجلد
کتاب یک مورد نقض از زمان پیروزى نهایى تومیسم(47) بر اوکامیسم در
شوراى ترنت،(48) از هنگام ظهور اومانیسم تا به حاشیه رانده شدن آن به
عنوان یک نیروى سیاسى در دهه 1520، از تحولات رو به رشد لوتریسم تا کالونیسم تا
ظهور مبانى حقوقى اندیشه سیاسى مدرن یافت. سیطره نهایى ایدئولوژى حقوقى اساسا
محصول نقش آن در مشروعیت بخشیدن هم به جنگهایى بود که دولت مدرن را مرکزیت
بخشیدند و هم در مشروعیت دادن به جنگهاى انقلابى مربوط به مشروطه خواهى بود که در
واکنش به ماهیت مطلقه دولت شکل گرفتند.32 بدین سان تضاد عملى در جنگ بود که در
بنیادهاى اندیشه سیاسى مدرن نهفته است: نه جنگ علیه همگان یا طبقات اقتصادى، بلکه
جنگ علیه ائتلافهاى متحول، اما با این حال قابل تحلیل.
اهمیت تضاد عملى مىتواند توضیح دهد که چرا اسکینر
نظریه و استدلال سیاسى را براساس زبان تاکتیکهاى جنگى، استراتژىها، مخالفتها،
درگیرىها، مناقشات و امثال آن، درست همانند یک استدلال عقلانى، مفهوم سازى
مىنماید. این لزوما نظریه پردازان سیاسى نیستند که فعالیت خود را بدین شیوه توضیح
مىدهند، زیرا نوشته سیاسى در جامعه اروپایى در نتیجه کار ویژه مشروعیت بخشى آن،
ناگزیر با روابط بنیادین سیاسى پیوند خورده و در آن تنیده شده است، روابطى که خود
تا حدودى تحت تأثیر رویارویىها و نبردهاى مسلحانه قرار دارند. شاید بهتر باشد
سؤال کلازویتس را بازگویى کنیم که «آیا جنگ صرفا گونه دیگرى از نوشتن و زبان
اندیشههاى سیاسى نیست؟»33 در نهایت جنگ وجهه آشکارى از جامعه اروپایى است، اما
رهیافتهاى مارکسیستى، عقل گرایى و تفسیرى براى مدتى طولانى توجه ما را از ارتباط
آن با اندیشه و عمل سیاسى باز داشته بودند. کار اسکینر بدین سان از نظر من این
فرضیه را براى مطالعه بیشتر مطرح مىسازد، مشابه آنچه فوکو مطرح کرده است که: «من
این جا معتقدم نباید نکته ارجاع کسى به الگوى کلان زبان(لانگو)(49) و
نشانهها باشد، بلکه باید به جنگ و نبرد باشد. تاریخى که بر ما تأثیر داشته و بر
ما احاطه دارد تاریخ جنگ و نبرد است تا تاریخ زبان: روابط قدرت و نه روابط
معنایى».34 هر چند این عبارت چرخش عام از هرمنوتیک به تضاد عملى را برجسته
مىسازد، أما گمراه کننده است. فوکو در صدد بود تا نگرش خود را از طریق تمییز بین
روابط قدرت و روابط جنگ تعدیل و اصلاح نماید.35 من این تمییز را در بیان تز سوم به
کار بردم. این بدان معنا نیست که بگوییم اسکینر یافتههاى خود را لزوما براساس این
که کار وى بیانگر این سیر تحقیق است، بدین شیوه ارائه مىکند.
اگر کار وى مطالعاتى را در این محورها تقویت مىکرد،
مهم مىبود و نوعى پیشرفت روشنگرانه بود. امروزه مشکل است بتوان رهیافتى را در
فلسفه سیاسى یافت که مىپذیرد جنگ (با تأسف) فعالیت بشرى بنیادینى ـ به همراه
زبان، کار و سیاست ـ مىباشد، چه رسد به این که روابط پیچیده میان جنگ و اندیشه و
عمل سیاسى را تحلیل نماید.36
پنج مرحله روش شناختى و سه تز مربوطه، چه از بعد روش
شناختى و چه از بعد عملى، مستلزم اصلاح، بسط و کاربرد بوده و بدون تردید چنین نیز
خواهد بود. این امر به ویژه نسبت به تحلیل روابط قدرت که زمینه عملى را شکل
مىدهند، صادق است. همچنین شیوههاى تحلیلى اسکینر مىبایست در جهان معاصر ما نیز
که روابط میان قلم و شمشیر حداقل به میزان ادوار پیشین پیچیده و خطیر است، به کار
گرفته شود.37 به نظر من الگوى تحلیلى اسکینر یکى از اصیلترین و امید بخشترین
تحلیلهاى سیاسى موجود است. هر قدر که من رهیافت وى را خام و نابسنده در این جا
ارائه کرده باشم، امیدوارم توانسته باشم بخشى از غنا و ارزش کار وى را نشان دهیم.
پىنوشتها
1. اثر اولیه او تمامى این عناصر را در بر دارد:
History and ideology in English revoloution| in:
Historical Journal (1965).
2. براى اقتباس وى از نطریه کنش کلامى به مقالات دوم
تا نهم مذکور در کتابشناسى تحت عنوان On early modern intellectual history نگاه کنید.
3. در مورد هابرماس نک:
What is Universal Pragmatics? in: Communications and the
Evoloution of Society| tr. Thomas McCarthy (Boston| Boston Univercity| 1979).
4. See also: The Foundation of Modern Political Thought| 2
Vol. (Cambridge| Cambridge University Press| 1978) vol. 1| P xii.
5. See Machiavelli (OxFord University Press| Oxford| 1981)
rev. edn 1985| pp 31-84; Foundations| vol. 1| pp.
180-6.
6. See specially| Conventions nd understanding of speech-acts| Philosophical Quarterly| 20
(1970)| pp 118-38. (Let text stand for linguixtic unit of analysis).
7. Foundations| vol. 1| p. xiii.
8. Ibid.| p. xi.
9. Ibid.| pp. 11 3-39.
10. Ibid.| p. 9.
11. این موضوع بوضوح غربى از منظر عامل مشروعیت بخشى
در منبع زیر بحث شده است:
Some problems in the analysis of political thought and
action| chap. 5.
در این مورد از منظر نقش مشروعیت بخشى زبان نک:
Language and social change| chap. 6.
12. See The principles and practice of opposotion: the case of
Bolingbroke versus Walpole| in Historical Perspectives: Essays in Honour of J. H.
Plumb|ed N. McKendrick (Europa Publication| London | 1974)| pp. 93-128| for a
case study.
13. Foundations| vol. l| pp. xii-xiii.
14. Ibid.| vol. ll| p. 64.
15. Ibid.| pp. 20-113.
16. Ibid.| vol. l| p. xi.
17. تنها استثنا جان دان (John Dunn) است، که
چالشى را که اسکینر در نظریه سیاسى مدرن مطرح ساخت، مد نظر قرار داده است. نک:
John Dunn| The cage of politics| The Listener| 15 March
1979.
18. Foundations| vol. l| p. ix. Not precisely our concept of
the state| he carefully notes. See The modem state: acquisition of a concept| in
Political Innovations and Conceptual Change (Cambridge| Cambridge University
Press| 1987).
دیدگاههاى وى در باب شکلگیرى مفهوم دولت به نحو حایز
اهمیتى از سال 1978 تغییر یافته است.
19. Foundations| vol. ll. pp. 349| 358.
20. Ibid.| vols I| II| back cover of paperback edition.
21. چنین نتیجهگیرى در کتاب مبانى در مقالات زیر
بعدها بیشتر مطرح شده است:
Machiavelli on the maintenance of liberty Politics| 18
(1983)| pp. 3-15 and The idea of negative liberty: philosophical and
historical perspectives| in philosophy in History| ed. Richard Rorty| J. Schneewind and Quentin
Skinner (Cambridge| Cabridge University Press| 1984)| pp. 193-221.
22. Michel Foucault| lecture two: 14 January 1976|
Powerlknowledge| ed. Colin Gordon (New York| Pantheon| 1980)| pp.
92-108.
23. در مقالات Machiavelli on Liberty" و The idea of negative liberty، اسکینر
ایدئولوژى اومانیستى جمهورى خواهى قدیمى را بر علیه دست کاریهاى اخیر ایدئولوژى
حقوقى، از جمله نظریه عدالت جان راولز مطرح کرده است.
24. Foundations| vol. II| p. 247.
25. این امر در چهار مرحله در نتیجهگیرى کتاب مبانى،
ج 2 تلخیص شده است.
26. Faundations. vol. II| 302-49; and see The origins of the
Calvinist theory of revolution. in After the Reformation| ed. Barbara Malament
(London| University of Pennsylvania Press| 1980)| pp. 309-30.
27. Foundations| vol. l| pp. 86-89.
28. Ibid.| pp. 69-112.
29. Ludwig Wittgenstein| Philosophical Investigations (Oxford|
Basil Blackweel| 1984)| p. 10 and On certainty (Oxford| Basil Blackwell|
1974)| pp. 204-5.
30. Charles Taylor| Interpretation and the sciences of man.
in Understanding and Social
Inquirty| ed. F. R. Dallmayr and T. A. McCarthy (Notre Dame| University of Noter Dame press| 1977)| p.
117; Hans-Georg Gadamer| Truth and Method| tr| William Glen-Doepel (London| Sheed and Ward| 1979)| pp. 354-431.
31. Jurgen Habermas| A review of Gadamers Truth and Method.
in Under standing and Social Inquiry| ed. Fred Dallmayr and Thomas McCarthy
(Notre Dame| University of Notre Dame Press| 1977)| pp. 335-63: and Richard Rorty|
philosophy and the Mirror of nature (Princeton| Princeton University Press| 1979).
pp. 343-56.
32. Foundations| vol. II| pp. 347-8. Cf.| Foucault| lecture
Two| p. 103.
33. Carl von Clausewitz| On War| ed. A. Rapoport
(Harmondsworth| Penguin| 1974)| p. 402.
34. Michel Foucault| Truth and power| Powerlknowledge| p. 114.
بر تشابه بین دو اندیشمند نباید بیش از حد تأکید شود.
35. Michel Foucault| The subject and power| in Hubert L.
Drefus and Paul Rabinow| Michel Foucault. Beyond Structuralism and Hermeneutics
(Chicago| University of Chicago Press| 1982)| pp. 208-26| 219-26.
36. تز سوم در پرتو پیشنهادات ارزشمند چارلز تیلور در
مورد آنها در فصل مربوط به او در این کتاب با عنوان "هرمنوتیک تضاد"
بازنویسى شده است. پیشنهادات وى مرا در تشریح منبع سوء فهم در در ویراست اولیه
نظریه تعارض عملى یارى نمود. "تعارض عملى" نه تنها و نه عمدتا، بر جنگ
میان دولتها دلالت دارد، بلکه هر گونه مبارزه عملى را در دوران آغازین عصر مدرن که
مىتوان آنها را به نحو قابل توجیهى با زبان جنگ (مثل تاکتیکها، استراتژیها،
عملیاتها و امثال آن) توصیف کرد، در بر مىگیرد: یعنى هر عمل استراتژیک- ابزارى.
37. اسکینر یک بعد از مناقشه معاصر را در باب دموکراسى
در مقاله زیر بحث نموده است:
The Empirical theorists of democracy and their critics|
Political Theory| I (1973)| pp. 287-306.
1 این نوشتار ترجمهاى از مقاله زیر مىباشد. پیشاپیش
لازم به تذکر است که جهت رعایت اختصار و سهولت انتقال محتواى مقاله به خوانندگان
محترم در عنوان اصلى مقاله اندکى تغییر صورت گرفته است. (مترجم):
James Tully| "The Pen is Mighty Sword: Quintin
Skinners Analysis of Politics"|:in: James Tully (ed.)| Meaning and Context: Quintin
Skinner and His Critics| Princton: University Press| 1988.
2 حجةالاسلام بهروزلک عضو هیأت علمى گروه علوم سیاسى
موسسه آموزش عالى باقرالعلوم علیهالسلام و دانشجوى دکترى علوم سیاسى دانشگاه
تربیت مدرس.
3 لازم به یاد آورى است که اثر مهم اسکینر در مورد
ماکیاولى قبلاً ترجمه شده است و محققان محترم مىتوانند براى تطبیق و آزمون پنج
مرحله مورد نظر جیمز تولى در این مقاله به آن کتاب مراجعه نمایند. ر.ک: کونتینى
اسکینر، ماکیاولى، عزّت الله فولادوند (تهران: طرح نو 1375).
4conventionalizing
شایان ذکر است که چنان که آقاى جیمز تولى خود یادآور
خواهند شد، واژه conventionاصطلاحى کلیدى در روششناسى اسکینر است. براى ترجمه
این واژه معادلهاى بسیارى مورد بررسى قرار گرفت که در نهایت با مشورت برخى از
اساتید جهت یافتن معادل مناسب فارسى براى این واژه، در برابر آن و مشتقات مختلف آن
از واژه ترکیبى «هنجار مرسوم» استفاده گردید. معادلهاى دیگرى چون امر متعارف،
عرفى و عرفى ساختن و بسیارى دیگر نیز امکان استفاده داشت، اما هر کدام به نحوى با ابهام
مواجه بود؛ براى مثال واژه عرفى ساختن با سکولاریسم خلط مىشد. از اینرو در این
ترجمه، معادل واژه convention و مشتقات آن، موقتا از ترکیب «هنجار مرسوم»
استفاده شده است. از پیشنهادات محققان و اساتید محترم در ارائه بدیل مناسبتر
پیشاپیش استقبال مىکنم. مترجم
5 Johan Pocock
6John Dunn
7 Linguistic pragmatics
8 Locutionary or propositional meaning
9 Force
10 conventions
11manipulation
explicans 12
orginality 13
glossatorial school 14
communes 15
imperium 16
appraisive 17
nominalist 18
repressive 19
productive 20
normative 21
tentative 22
genuine 23
subordinate - counter ideology 24
juridical 25
rule 26
objective right 27
subjective right 28
estates 29
Mariana 30
Mariana 31
Huguenots 32
constitutional 33
juridicalism 34
historicalP ragmentics 35
Valla 36
the Donation of constantine 37
the Donation of constantine 38
39 Knowledge - claim
40 Anti - foundationalismm
41 rule - of - faith
42 humanities
43 Anti - intuitive
44 juridicalism
45 Hegelianism
46 interpretative humanism
47 Thomism
48 The Council of Trent
langue. 49