02188272631   09381006098  
تعداد بازدید : 384
12/29/2022

 

مجله علمی ـ پژوهشی دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه اصفهان‌

دوره دوم‌، شماره بیست‌وششم و بیست‌وهفتم‌

پاییز و زمستان 1380، صص 54 ـ 39

 

 

 

 

                                      انجمن مقدس ملی اصفهان‌

                             و حکومت ظل‌السلطان در مشروطه اول‌

 

                                      دکتر لقمان دهقان نیّری‌([1])

 

چکیده‌

در سال 1324ه¨ . ق . 1905م حکومت ایران‌، بر اثر مبارزات مردم مشروطه شد.با استقرار نظام مشروطه‌، مجلس شورای ملی و انجمنهایی در شهرهای مختلف‌پاگرفت که از مهمترین دستاوردهای نظام جدید بود. در اصفهان «انجمن مقدس‌ملی اصفهان‌» تأسیس شد، اما علی‌رغم همراهی‌های اولیه‌اش با ظل‌السلطان حاکم‌منطقه که خود را مشروطه‌خواه می‌نامید و دم از حمایت از انجمن می‌زد دیری‌نگذشت که انجمن و مردم شهر به مخالفت با حاکم برخاستند و عزل او راخواستار  شدند.

          کشمکش‌های میان مردم و انجمن اصفهان از یک‌طرف و شخص ظل‌السلطانو دولت مرکزی از طرف دیگر، در نهایت به اعتصابات‌، تظاهرات وبست‌نشینی‌هایی منجر شد که سرانجامی جز برکناری حاکم ستمگر اصفهاننمی‌توانست داشته باشد.



واژه‌های کلیدی‌

انجمن مقدس ملی اصفهان‌، ظل‌السلطان‌، مجلس شورای ملی‌، استبداد، مشروطه‌،قانون‌، نظامنامه‌، روحانیون‌

 

مقدمه‌

این مقاله بر اساس مندرجات روزنامه «انجمن مقدس ملی اصفهان‌» تهیه شده که خودارگان انجمن قدرتمندی بوده است که در ششم ذیقعده 1324 ه¨ . ق . 1906م در اصفهان‌پا به عرصه حیات گذاشت (7 . ش 1، ص 1) و دوران اول فعالیت آن تا کودتای‌محمدعلی‌شاه و به توپ بستن مجلس در 22 جمادی‌الاول 1326 ه¨ . ق . 23 ژوئن‌1908 م به طول انجامید.

                        انجمن و روزنامه ارگان آن که از دستاوردهای پُر بهای نهضت آزادیخواه‌،عدالت‌جو و ضدِ استبداد و ضدِ استعماری مشروطیت مردم ایران بود، از آغاز پیدایش‌،دفاع از آزادی‌، کسب قانون اساسی و حفظ مجلس شورای ملی را وجهه همت خود قرارداده‌، با تمام قدرت و به‌طور جدی در برابر استبداد و مستبدین و وابستگان به بیگانه‌موضع‌گیری می‌نمود. کوشش روزنامه انجمن در جهت آموزش و گسترش مفاهیم‌سیاسی و حقوق مدنی به مردمی که تا آن زمان از آنها هیچ سر در نمی‌آوردند، از مواردی‌است که در روزنامه به فراوانی به چشم می‌خورد.

                        این روزنامه که نخستین شماره‌اش در 21 ذیقعده 1324 ه¨ . ق‌. 1906م منتشر شده‌است‌، ضمن توضیح مفاهیمی چون «انجمن‌» و «مجلس‌» می‌نویسد: «هر مملکتی را انجمنی‌لازم است که به‌منزله قوه عاقله و متصرفه و ارادیّه مملکت است‌... اگر مملکتی فاقدانجمن ملی باشد آن ملت را وحشی و مملکت را غیر متمدن نامند...» (7 . ش 1، ص 1).

                        نخستین جلسه انجمن در ششم همین ماه و در کاخ چهلستون گشایش یافت‌.اعضای انجمن را عمدتاً روحانیون و تجار معتبری تشکیل می‌دادند که در منطقه و کشورشناخته شده و مشهور بودند. در واقع باید گفت‌، ریاست این انجمن در دست دو برادرروحانی مقتدر و ثروتمند و عالم و برجسته‌ای بود که نام و وجودشان در آن مقطع‌تاریخی ایران و به‌خصوص اصفهان‌، بسیار مؤثر و غیر قابل انکار است‌: برادر بزرگترحاج‌شیخ محمدتقی مشهور به آقانجفی و دیگری حاج‌آقا نورالله معروف به ثقة‌الاسلام‌.
آقانجفی حکمش در مسائل شرعی در سرتاسر ایران نافذ بود و برادرش نیز ضمن‌برخورداری از همان وجهه روحانی و مذهبی‌، ریاست امور سیاسی و اجتماعی شهر ومنطقه را هم برعهده داشت‌. گرچه روحانیون و کسان دیگری هم بودند که اندیشه‌شان بابرداشت‌های آنان یکسان نبود و گاه با یکدیگر به مخالفت برمی‌خاستند.

                                                     * * *

                        هنگامی که در 14 جمادی‌الثانی 1324 ه¨ . ق مظفرالدین‌شاه فرمان مشروطیت راامضاء کرد و مملکت رسماً در عداد دول مشروطه و دارای قانون اساسی درآمد، چنددهه بود که شاهزاده ظل‌السلطان‌، پسر ناصرالدین‌شاه در اصفهان حکومت می‌کرد. وی‌که فردی مستبد و مقتدر و در عین حال بسیار زیرک و مدبّر بود، دهها سال با اقتدار کامل‌حکومت کرده و در حقیقت‌، بر بخشی از کشور سلطنت می‌نمود.

                        ظل‌السلطان که سلطان مسعودمیرزا نام داشت‌، در 1266 ه¨ . ق . 1850م یعنی درزمان سلطنت ناصرالدین‌شاه و صدارت امیرکبیر متولد شد. وی پسر چهارم‌ناصرالدین‌شاه است که سه برادر بزرگترش در اوان کودکی درگذشته بودند و در واقع اوبزرگترین پسر ناصرالدین‌شاه محسوب می‌شد (4 . ص‌79ـ78) و می‌بایست بر اساس‌سنت رایج ولیعهد شود، اما نشد. بدان علت که مادرش زن عقدی شاه نبود و از آن مهمتربر اساس یک رسم معمول و سفارش مؤکد آقا محمدشاه قاجار پسری می‌توانست به‌جانشینی شاه انتخاب شود که مادرش قاجار باشد. بدین جهت مسعودمیرزا که سه سال‌از برادرش مظفرالدین میرزا بزرگتر بود به ولیعهدی انتخاب نشد و این عقده را تا پایان‌عمر با خود داشت‌. چه او خود را نه تنها از ولیعهد که فرد تندرست و لایقی نبود، بلکه ازدیگر پسران شاه نیز شایسته‌تر می‌دانست‌. بنابراین ولیعهد، باز بر اساس یک سنت قاجاری‌به حکومت آذربایجان که پایتخت دوم ایران بود گماشته شد و مسعودمیرزا در 11 تا 12سالگی (1277 ه¨ . ق‌) کار حکومت را در مازندران و استرآباد آغاز کرد.

                        در سال 1279ه¨ . ق یعنی در 13 سالگی به فارس رفت و در 17 سالگی (1283ه¨ . ق‌)برای نخستین بار والی اصفهان شد. شاهزاده که حکومت اصفهان را در مقایسه با فارس‌کار کوچکی می‌پنداشت نوشت‌: «اصفهان کوچک‌ِ خراب مال من‌. اگر جوهری دارم ونمک به‌حلال هستم و خدا بخواهد، اصفهان را نوعی ترقی بدهم که رشک جنان بشود»(9 . ص 507).


                        والی جوان چون در کار اخذ مالیات و ارسال آن موفق بود، به‌زودی مورد توجه‌شاه و دولت قرار گرفت و کردستان‌، لرستان و خوزستان هم ضمیمه حکومت او براصفهان و فارس شد. یک سیاستمدار فرانسوی که در دوران مشروطه از اصفهان دیدن‌کرده‌، گستردگی مناطقی را که او بر آنها حکومت می‌کرد 52 یا 40% خاک ایران برآوردنموده است‌. او که سالانه درآمدی معادل دو میلیون تومان داشت‌، برای خود ارتش‌کوچکی متشکل از بیست و یک هزار نفر ترتیب داد، (3 . ص 291ـ290) و این شاه رامی‌ترسانید. مسعودمیرزا اصفهان را خانه خود می‌دانست‌. ابتدا لقب یمین‌الدوله داشت‌،سپس در سال 1286 ه¨ . ق بود که ظل‌السلطان شد. پس از چند بار جابه‌جایی حکومت ورفتن به فارس درنهایت در 1291 ه¨ . ق والی اصفهان شد و تا 1325 ه¨ . ق که از اصفهان‌رانده شد، مدت 34 سال حاکم آنجا بود. در این مدت با اقتدار و خشونت و ستمگری وظلم تمام حکومت کرد. بسیار جاه‌طلب بود و بلندپرواز. همواره آرزوی شاه شدن‌داشت‌. یک‌بار به ناصرالدین‌شاه پیشنهاد کرد که با پرداخت یک میلیون تومان به شاه‌ولیعهد شود. شاه با رذالت مطلب را به گوش ولیعهد و تبریزی‌ها رساند. هدفش آن بودکه به ولیعهد بفهماند مقدار پیشکشی‌ها را افزایش دهد. تبریزی‌ها زیرکی به خرج دادندو سیاستمدارانه به شاه نوشتند: «بعد از آن ده کرور (پنج‌میلیون تومان‌) برای تغییر شاه‌تقدیم خواهد کرد» (4 . ص 90ـ83).

                        بعدها چشم طمع به منصب برادر دیگرش کامران‌میرزا که نایب‌السلطنه و وزیرجنگ بود، دوخت‌. خود این شخص از رذل‌ترین و پست‌ترین شاهزادگان قاجار است‌.انگلیسی‌ها هم بدشان نمی‌آمد که شاهزاده‌ای که در منطقه نفوذ آنان حکومت می‌کردقدرت را در مملکت در دست داشته باشد زیرا تبریز و تهران در منطقه نفوذ روسیه‌قرار  داشت‌.

                        اقتدار و زیادخواهی‌های او به‌تدریج شاه را به هراس انداخت‌. دستگاه حکومت‌مرکزی از قدرتمند شدن و جاه‌طلبی‌های او به وحشت افتاد. در نتیجه در سال 1305ه¨ . ق ازکلیه مناصب خود، مگر حکومت اصفهان معزول شد. به نوشته منابع متعدد در کوتاه‌شدن قدرت ظل‌السلطان عوامل متعددی دخالت داشتند. روس‌ها نیز در آن بی‌دخل‌نبودند (4 . ص 90).

                        پس از برکناری شاهزاده از حکومت مناطق مختلف‌، شاه حرف خنده‌داری زد.رسماً اعلام کرد که از این تاریخ به بعد مردم همه گونه آزادی دارند و در رفاه خواهند بود.


ظاهراً روس‌ها از اینکه شاه کلمه آزادی را به کار برده بود خوشحال نشده و اظهارتمسخر کرده بودند. شاه در جواب گفت‌: «چون ظل‌السلطان را معزول کردیم او ظلم‌زیادی کرد، این اعلام لازم بود» (2 . ص 568).

                        از آنجا که حاکم اصفهان مردی خودسر و زیرک بود، بسیاری از درباریان واعضای دولت و حکومت از واکنش ظل‌السلطان پس از مرگ پدرش در قبال ولیعهد که درتبریز بود، واهمه داشتند و می‌ترسیدند که پس از به سلطنت رسیدن مظفرالدین‌شاه‌،ظل‌السلطان ـ برادر بزرگتر ـ سر به شورش بردارد. کاری که تا قبل از سلطنت‌ناصرالدین‌شاه‌، در ایران بسیار معمول بود. اما این بار پیش‌بینی‌ها درست از کار درنیامد.چه پس از کشته شدن شاه به دست میرزا رضای کرمانی (1313 ه¨ . ق‌)، ظل‌السلطان به‌جای ایجاد اغتشاش و شورش و ادعای سلطنت‌، تلگرافی برای شاه جدید ارسال داشتکه اطلاع از آن انسان را به اندیشه وا می‌دارد که شاید این نظریه درست است که‌دیکتاتورها و مستبدین‌، در حقیقت مردمانی حقیر و سفله و نابکارند. تلگراف این است‌:

                        «من تصور نمی‌کنم که اعلیحضرت شاه فوت شده‌. فقط اسم تبدیل یافته‌. ناصرالدین‌شاه بود،مظفرالدین‌شاه شد. از این تاریخ خود را برادر شاه یا شاهزاده نمی‌دانم‌. بلکه کمترین غلام زرخریداعلیحضرت می‌شمارم‌. رأی همایونی قرار بگیرد در اصفهان می‌مانم‌. امر صادر شود که به تبریز بیایم‌،فوراً حرکت می‌کنم‌. اجازه می‌فرمایند به تهران بروم‌، بدون درنگ عازم می‌شوم‌. حکم می‌فرمایند که‌مقام و شغل فرمانروایی را تسلیم نمایم‌، بدون تأمل تسلیم کرده مطیع و منزوی می‌شوم‌؛ و اگر چنانچه‌رأی ملوکانه مقتضی می‌دانند که به مقام فرمانفرمایی باشم‌، خلعتی در حق کمترین غلام مرحمت‌فرمایید تا عموم بدانند که مشمول الطاف و مراحم شاهانه واقع شده‌ام و به جان و مال در بندگی وچاکری باشم‌» (4 . ص 92).

                        اما این همه دنائت او نیست‌. تلگرافش به صدراعظم آن دوره یعنی میرزاعلی‌اصغرخان امین‌السلطان از این هم حقارت‌آمیزتر است‌. شاهزاده در تلگرافش به‌صدراعظم از او خواست که او را برادر شاه یا شاهزاده ندانند. بلکه بنده زرخرید شاه ومطیع صدارت عظمی بشناسند، و برای آنکه خوش‌خدمتی کرده و نظر مساعد آن دو راجلب کند، مبلغ معتنابهی هم جهت مصارف بین راه تبریز به تهران‌ِ ولیعهد شاه شدهارسال داشت‌. نتیجه این ابراز اطاعت‌ها آن شد که شاه جدید او را در حکومت اصفهان ویزد ابقا کرد (4 . ص 92).


                        اوژن اوبن وزیر مختار فرانسه در تهران درباره ظل‌السلطان و حکومتش دراصفهان می‌نویسد: «ظل‌السلطان عموی شاه ]محمدعلیشاه‌[، با آنکه پنجاه و هفت سالبیشتر ندارد، سی و هشت سال است که در این ایالت فرمانفرمایی می‌کند و در انحطاط وسیر قهقرایی اصفهان سهم عمده‌ای به عهده دارد» (3 . ص 290) و در باب گرایش‌حضرت والا به انگلستان به صراحت می‌گوید: «شاهزاده با آتش جاه‌طلبی‌هایی کهدر  سینه‌اش نهان دارد، در کنف حمایت دولت انگلیس‌، که حفاظت از ثروت بی‌کران‌وی‌  را ضمانت کرده است‌، در این ایالت زندگی آرامی دارد. در عوض او هم در برابرفعالیت روس‌ها، از اصفهان بازار پررونقی برای کالاهای امپراطوری هند فراهم کرده‌است‌» (3 . ص‌291).

                        در مورد ثروت و مال‌پرستی‌اش نظر دو نفر را می‌آوریم‌؛ یکی همین فرانسوی که‌معتقد است شاهزاده به علت قدرت بی‌حدش‌، سیصد و ده پارچه آبادی با متجاوزاز  سی هزار نفر رعیت دارد، به‌غیر از روستاهایی که در اختیار اطرافیان او بوده که‌همگی‌  قبل از مشروطیت نوکران سابقش بوده و زیر سایه او به نان و نوایی رسیده‌اند(3 .  ص 291).

                        حاج سیاح محلاتی که مهمان ظل‌السلطان در اصفهان بوده و بسیار او را دیده وبرایش خدمت کرده‌، ضمن تشکر از مراحم او خود را ناگزیر می‌بیند که حقایق رابنویسد: «از قراری که معلوم است‌، محققاً بیشتر از ده میلیون تومان املاک و عمارات‌فعلاً در تصرف این شاهزاده در اصفهان است و قطعاً به قدر این خیلی بیشتر در این‌مدت خرج کرده و قطعاً به همین قدر از اسلحه و جواهرات و اثاث البیت و احشام وفرش و شال و غیرها در اصفهان و طهران دارد و از قراری که می‌گویند، معروف بلکه‌یقین است ده میلیون نقد احتیاطی به بانک انگلیسی داده و به دولت انگلیس سپرده وقطعاً خیلی از این قدر بیشتر گماشتگان و اتباع او در دست دارند...» (8 . ص 40).

                        در دوران مظفرالدین‌شاه که ظل‌السلطان فقط حکومت اصفهان را داشت‌،به‌تدریج به‌سوی مشروطه‌خواهان و روحانیون مشروطه‌طلب گام برمی‌داشت‌. بی‌تردیدوی نمی‌توانست‌، به هیچ شرطی‌، مشروطه‌خواه باشد. با شناختی که از روحیات او داریم‌گرایش وی به مشروطه‌خواهان‌، هم تاکتیکی بود و هم سودجویانه‌، شاید در این‌اندیشه‌  بود که از طریق آزادیخواه جلوه دادن خود آن هدفی را که از آغاز کودکی در
سر
  داشت‌  (شاه شدن‌) به چنگ آورد. به‌خصوص که دولت انگلستان هم نه تنها خودمشروطه‌خواه بود، بلکه عملاً از مشروطه‌خواهی در ایران حمایت می‌کرد. بنابراین‌هنگامی که مملکت مشروطه شد و مجلس و انجمن‌ها پا گرفتند، ظل‌السلطان که مردی‌بی‌اطلاع از مسائل نبود، مشروطه‌، مجلس شورای ملی و انجمن مقدس ملی اصفهان رابه رسمیت شناخت و مدعی پشتیبانی از آن شد. در نخستین جلسه آن شخصاً شرکت کرد وبه نوشته روزنامه انجمن اعلام داشت که «مجلس مطاع است و قدرتها همه تابع مجلس‌است‌. هر حکمی که از مجلس صادر شود به این شمشیر اجرا می‌دارم‌» (7 . ش 1، ص 3).بعداً حاکم از سوی خود نماینده‌ای را جهت شرکت در انجمن معرفی کرد و وی را مأموراجرای تصمیمات انجمن نمود.

                        گزارشهایی که روزنامه از نشست‌های انجمن به دست می‌دهد، یک نکته را عیان‌می‌سازد که روح حاکم بر این انجمن ـ صرف نظر از سلیقه‌های شخصی یا تفاوتهایی که‌در پایگاه اجتماعی و اقتصادی اعضای آن به چشم می‌خورد ـ وطن‌پرستانه‌،ضد استبدادی‌، ضد استعماری‌، قانون‌خواه و مترقی بوده است‌. گرچه مفهوم آزادی وبه‌کارگیری روشهای دموکراتیک در تمشیت امور، چندان برایشان شناخته شده نیست‌.

                        به آسانی قابل درک است‌، زمانی که انجمن اصفهان شکل گرفت و نخستین جلسه‌خود را که جنبه تشریفاتی و افتتاحیه هم داشت‌، برگزار کرد؛ چگونه سیل عارضین‌متوجه انجمنی شد که خود نمی‌دانست چگونه باید تشکیل جلسه دهد و به چه مسائلی‌باید رسیدگی کند.

                        از مطالعه صفحات روزنامه انجمن به این نتیجه می‌رسیم که در آغاز تشکیل‌انجمن در اصفهان دو مرجع قدرتمند شهر، یعنی انجمن ولایتی از یک‌سو و حکومت وولایت از سوی دیگر، دست به‌دست یکدیگر داده و کمر همت به رفع مشکلات شهربسته بوده‌اند. امری که در هیچ‌یک از شهرهای دیگر ایران نظیر آن دیده نشده بود. درسایر ولایات میان این دو نهاد قدرت‌، دشمنی و ضدیت آشکار بود.

                        مسؤول روزنامه در نشست دوم انجمن پیشنهاد کرد که به کار انجمن نظمی داده‌شود و کارها تقسیم گردد. نیت او آن بود که انجمن می‌خواهد در انجام امور مردم و شهربه اداره‌کنندگان دولتی‌، کمک کند. او گفت‌: بهتر است اعضای مجلس مراقب عدالت وامنیت باشند و ادارات حکومتی سعی در احقاق حق نمایند. وی بسیار آگاهانه تکلیف‌
انجمن و حکومتیان را روشن کرد: «باید ادارات انتظامیه و اجراییه مسؤول مجلس باشند.نه اینکه مجلس به جزئیات پرداخته و از امور مهمه باز ماند.» (7 . ش 1، ص 4) حاج‌آقا
 نورالله که عملاً ریاست انجمن را عهده‌دار شده بود اعلام داشت «وظیفه این انجمن‌مقدس مذاکره در اصلاحات کلیه و مشاوره در امورات نوعیه است‌، رسیدگی به جزئیات‌امور خارج از وظیفه اوست‌...» (7 . ش 3، ص 2).

                        از آنجا که مردم تا آن زمان چنین مؤسساتی را تجربه نکرده بودند و عموماً جایگاه‌تشکیلات و سازمانهای اداری و شهری را درک نمی‌کردند، هر کدام که مشکلی داشتندـ و اصولاً در جوامعی مانند جامعه آن روز ایران (امورات نوعیه‌) همواره تحت‌الشعاع‌مشکلات فردی و شخصی قرار داشت‌ ـ جهت احقاق حق به هر نهادی و از جمله به‌انجمن‌ها عارض می‌شدند. این امر در مورد مجلس شورای ملی هم اتفاق افتاده بود ومردم شکایات شخصی خود را به‌علت عدم وجود نهاد و سازمانهای ذی‌ربط به مجلس‌شورای ملی احاله می‌نمودند. اما انجمن تدبیر نشان داد و رسیدگی به «کلیه امورعارضین را به جناب جلالتمدار اجل اکرم آقای رکن‌الملک (نایب‌الایاله‌) محول نمود»(7 . ش 3، ص 2).

                        در حقیقت‌، این از برکات انقلاب مردم ایران بود که آن شاهزاده بدخلق وستمگر، اکنون‌، چنین با انجمن راه می‌آمد. پانزده سال پیش از آن‌، یعنی در سال‌1309 ه¨ . ق به هنگام شورش مردم ایران بر امتیازنامه رژی (تنباکو)، تجار اصفهان‌اعتراضی علیه کمپانی انگلیسی تالبوت تهیه کردند و آن را از طریق امام جمعه برای والی‌فرستادند. ظل‌السلطان امام جمعه را از مداخله در این مورد منع کرد و پاسخ محکمی به‌تجار داد که میزان آزادیخواهی و قانونمندی و همراهیش را با تجار و روحانیون‌، که اکنون‌آنها را، به رسمیت می‌شناخت‌، نشان می‌دهد: «عریضه شما توسط امام جمعه به مارسید. حق این بود که احضارتان می‌کردم و نتیجه گستاخی‌تان را می‌چشیدید. یعنی شمارا به چوب و فلک می‌بستند و در حقیقت سرتان را می‌بریدند که هیچ‌کس نتواند در امورمملکت چون و چرا بگوید. اما این دفعه به احترام امام جمعه از سر تقصیرتان گذشتم‌، به‌شرطی که از فضولی و اعتراض بر اوامر دولت دست بردارید. اعلیحضرت مالک جان ومال اهالی ایران است و بهتر از هر کسی صلاح رعیت را می‌داند. شما حق ایراد ندارید.به کار خودتان بپردازید، و به این امور کاری نداشته باشید.» (1 . ص 52).


شورش مردم اصفهان و کوشش‌های انجمن برای برکناری ظل‌السلطان‌

علی‌رغم همه احترامات متقابل میان والی و انجمن اصفهان که در روزنامه بازتاب‌گسترده‌ای دارد، با رفتن ظل‌السلطان به تهران برای شرکت در عزاداری مرگ‌مظفرالدین‌شاه و تبریک جلوس محمدعلی‌شاه ـ برادرزاده‌اش‌ ـ به‌تدریج در اصفهان ورق‌برگشت و انجمن که خود را قویتر از پیش می‌دید، ایستادگی در برابر او را آغاز کرد: عامل‌اصلی تغییر جهت انجمن‌، مردم اصفهان بودند که علیه کارگزاران والی سر به شورش‌برداشتند.

                        با رفتن حضرت والا به تهران‌، برخی مشکلات موجود میان مردم و انجمن ازیک‌سو و کارگزاران حکومت از سوی دیگر، آشکار شد. وجود و حضور ظل‌السلطان درحقیقت سرپوشی بود بر نفرت و دلتنگی‌های مردم اصفهان از دستگاه اداری او.

                        شور و هیجان مردم اصفهان که از رفتار ضیغم‌السلطنه‌، یکی از نابکارترین اجزای‌حضرت والا، به داد آمده بودند انجمن و روزنامه را به حرکت واداشت‌: «در باب تعدیاتضیغم‌السلطنه محقق شد که بر حضرات اهالی فریدن تعدیات فاحشه نموده و صدماتعرضیه و مالیه و خرابی آبادی‌ها و غیره فوق‌العاده بر رعایای بیچاره وارد کرده و کراراً به‌انجمن احضار شده‌، حاضر نشده است‌... . اگر رفع تظلم این سیصد نفر رعایای بیچارهفریدن که در این سردی هوا اقامت در اصفهان نموده و تحمل هزار گونه مشقت کرده‌اندنشود، مسلم است با حکم انجمن مقدس اصفهان متظلماً حرکت به دارالخلافه خواهندنمود» (7 . ش 8 ، ص 2ـ1).

                        ظل‌السلطان که عضو هیأت نمایندگان دولت بود در مجلس دربار، طی تلگرافی ازتهران به رکن‌الملک و ملاباشی ـ نایب‌الایاله و نماینده‌اش در انجمن‌ ـ دستور داد بنا بردرخواست انجمن و مردم از ارسال اجناس ضروری شهر و منطقه به خارج از آن‌جلوگیری نمایند (13 محرم 1325ه¨ . ق‌). این نخستین عقب‌نشینی حاکم مستبد بود دربرابر قدرت‌نمایی مردم و انجمن (7 . ش‌9، ص 3).

                        اما در خود شهر اصفهان صف‌آرایی نیروهای ضد حکومتی در مقابل هم خطری‌بود که جنبش مردم را تهدید می‌کرد. حقیقت آنکه مردم اصفهان و به‌خصوص زعمای‌روحانی و غیر روحانی شهر که طیف وسیعی از اقشار مختلف را در بر می‌گرفت‌، چندان‌با یکدیگر میانه‌ای نداشتند، به‌طوری که حاج‌آقا نورالله (ثقة‌الاسلام‌) که وجودش در
رأس انجمن از هر بابتی ضروری بود، ابتدا قهر کرد، اما به درخواست مردم و پا
 در میانیآقانجفی به انجمن برگشت و به کار مشغول شد (7 . ش 10، ص 3).

                        در اجلاسی که انجمن در روز هفدهم داشت‌، طی تلگرافی به تهران ازظل‌السلطان خواست که بر اساس قوانین شرع‌، امر مجلس شورای ملی و حکم شاه‌،والی قرقی را که کارگزارانش در کوه صفه اعمال می‌کردند و از چرای گوسفندان مردم‌ممانعت به عمل می‌آوردند لغو کند (7 . ش 10، ص 4).

                        فشار مردم و درخواست‌های انجمن از مجلس‌، صدراعظم و شاه‌، موجب شد که‌ضیغم‌السلطنه از مباشری املاک ظل‌السلطان بر کنار شود. حتی صدراعظم و شاه نیزحکم به برکناری مباشر داده و مردم را امیدوار نمودند (7 . ش 10، ص 7).

                        هیجان و فشارهای مردم اصفهان که به دو دسته تقریباً مساوی تقسیم شده بودندو به طرفداری و یا دشمنی با ظل‌السلطان برخاسته بودند، همه را تحت تأثیر قرار می‌دادحتی رهبران انجمن اصفهان را: «از صبح روز چهارشنبه 21 محرم‌الحرام بازارها و دکاکین‌و حجرات تجاری یکمرتبه بسته شد و عموم اهالی به طرف مسجدشاه و خانه حضرت‌آیت‌الله و حضرت ثقة‌السلام مدظلهما هجوم آورده و ساعت به ساعت ازدحام وجمعیت در تزاید بود تا بعد از ظهر آقایان معظم‌الیهما را با جمعی دیگر از علمای اعلام‌کثرالله امثالهم حرکت داده و به طرف تلگرافخانه دولتی روان که عزل حضرت والاظل‌السلطان را تلگرافاً استدعا نمایند...» (7 . ش 11، ص 4).

                        در مقابل این حرکت‌ِ مردم‌، جمعی از اجزای حکومتی‌، به همراه برخی از عوامل‌نادان مانند اوباش و الواط و یا دانایانی که در پشت سر آنها بودند، به جان مردم و برخی‌از علما افتاده و درصدد برآمدند حرکت مردم را خنثی کنند. آنان نیز به همراهی برخی ازعلمای مخالف این گروه به تلگرافخانه رفته و شرحی در تأیید ظل‌السلطان مخابره کردند(7 . ش 11، ص 5). این دو دستگی مورد تأیید برخی از ناظرینی که به وقایع این دوره‌پرداخته‌اند نیز می‌باشد (3 . ص‌295). اوژن اوبن‌، وزیر مختار فرانسه در تهران‌، تمام مردم‌اصفهان را مانند مردم شهرهای تهران و تبریز مشروطه‌خواه نمی‌داند. به نظر او درشهرهای مذکور تقریباً همه اهالی با مشروطه و انقلاب موافق‌اند، اما در اصفهان شهر به‌دو دسته نیرومند و با قدرت متساوی تقسیم شده بود. امری که شاه را در اتخاذ تصمیمی‌قاطع مردد می‌ساخت (3 . ص 295).


                        عدم همراهی آقایان علما و روشن نبودن مواضع اقشار مختلف‌، مردم را به انجام‌کارهایی وا می‌داشت که ما امروز نمی‌توانیم با آن اعمال موافق باشیم‌، اما برای درک‌جریانات تاریخی باید در آن زمان زیست و خود را در آن موقعیت قرار داد. هرچه بودمردم اصفهان که بی‌پناه شده بودند به کنسولگری رفتند.

                        بار دیگر مخالفان ظل‌السلطان‌، با جمعیتی بیشتر به درِ خانه حضرت آیت‌الله ومسجدشاه رفتند، اما چون «آقایان با خیالات آنها همراه نبودند، حرکت به بیرون شهرفرموده بودند. این بیچاره‌ها از خانه آقایان که مأیوس شدند یک‌مرتبه به قونسولگری‌دولت بهیه انگلیس پناه برده عنوان تحصن نمودند» (7 . ش 11، ص 5).

                        واکنشهای خشن و تیراندازی‌های طرفداران ظل‌السلطان‌، مردم اصفهان ومخالفان حکومت را می‌ترسانید و موجب می‌شد که دسته‌های زیادتری به کنسولگری‌انگلیس پناهنده شوند، کنسولگری دولتی که حامی شاهزاده بود. «فردا که جمعه 23 محرم‌بود، از حرکت اشرار، وحشت مردم زیادتر شد. آقایان هم به شهر تشریف آورده‌، بازاهالی با جمعیت فوق‌العاده حضرت آیت‌الله و حضرت ثقة‌الاسلام با چند نفر دیگر ازعلما به تلگرافخانه آمدند. تا دو ساعتی شب را در تلگرافخانه متوقف مشغول مخابره‌بودند» (7 . ش 11، ص 5).

                        روزنامه که تفصیل وقایع را آورده ابداً به موضوع مورد اختلاف و متن تلگرافهااشاره نمی‌کند. به‌روشنی هم نمی‌گوید که کی طرفدار کی است‌. هر چه بود دو روحانی‌اعلم و اعظم شهر کوشیدند مردم را از تحصن در کنسولگری انگلستان در اصفهان خارج‌کنند، اما موفق نشدند (7 . ص 6).

                        انجمن شرحی به نایب‌الایاله نوشت و امنیت شهر را که به شدت به خطرافتاده‌  بود، درخواست کرد. این یکی با زیرکی جواب داد «خوب است این اغتشاش که‌بعضی‌  اشخاص سهواً در شهر برپا کرده‌اند موقوف شود تا حکومت تکلیف خود رابداند» (7 . ص 6).

                        طرفداران ظل‌السلطان هم دست به تحصن زده و در مسجد سید مستقر شدند،کار اغتشاش اصفهان هر دم افزون می‌شد. روزنامه که سخت ترسیده بود دست به دعابرداشت‌: «از صبح تا شام دسته‌ها از اطراف شهر و دهات در حرکت و به قونسولگری‌
وارد و خارج می‌شوند و در قونسولگری مجلس تعزیه‌داری و سینه‌زنی تا شب اتصال‌دارد. خداوند تفضل نماید و بر فقرا رحم کند و مفسدین از خدا بی‌خبر و از پلتیک وقت‌بی‌اطلاع را نابود نماید و مجلس شورای ملی را پاینده بدارد و اعضایش مؤید و منصوربدارد. به حق امام عصر عجل‌الله فرجه‌» (7 . ص 7).

                        از تهران به آقانجفی و ثقة‌الاسلام و سایر علما تلگراف شد که بکوشند مردم را ازتحصن خارج کنند و آرامش را برقرار سازند. ظاهراً زعمای اصفهان در این کار اظهارعجز کرده بودند. تلگراف از سوی برجسته‌ترین شخصیتهای خوشنام مشروطیت‌مخابره شده بود: علیرضای قاجار (عضدالملک‌)، و سیدمحمد طباطبائی‌، الاحقرفضل‌الله نوری‌، داعی عبدالله الموسوی‌، 29 محرم 1325 ه¨ . ق (7 . ش 12، ص 2ـ1).

                        مشیرالدوله‌، صدراعظم‌، هم با ارسال تلگرافی خطاب به آقانجفی و حاج‌آقانورالله‌، ضمن تمجید از مقام برجسته و اقدامات انسان‌دوستانه آنان خبر داد که دولت‌نمی‌تواند، بی‌مقدمه و بدون رسیدگی به همه جوانب امر به درخواست عده‌ایظل‌السلطان را برکنار کند. به همین جهت دولت‌، معین‌الدوله وزیر محاسبات را که موردوثوق و اعتماد دولت بود به اصفهان فرستاد تا در مورد ادعاهایی که علیه ظل‌السلطان‌می‌شد به بررسی بپردازد. نکته جالب در تلگراف مشیرالدوله آن بود که «مادام که‌صورت مسأله مبهم و غیر معلوم است محال است حکومت تغییر کند» (7 . ص 3).

                        کار شورش مردم اصفهان هر دم فزونی می‌گرفت‌. جمعیتی که در تظاهرات واعتصابات شرکت کرده بودند را بیست هزار نفر تخمین می‌زدند: اینها مردمی بودند که‌اگر یک روز به سر کار خود نمی‌رفتند، شب نان نداشتند.

                        شاه و دولت‌، اگر هم می‌خواستند، بی‌مقدمه حاضر به عزل ظل‌السلطان‌، عموی‌شاه‌، نبودند. گر چه محمدعلی‌شاه چشم دیدن خان‌عمو را نداشت‌. مجلس هم که‌نمی‌خواست حرف آقانجفی و دیگر علمای اصفهان را بر زمین بزند، درصدد برآمدبه‌گونه‌ای مسأله را حل کند که هر دو طرف راضی باشند و اعتبار آنها حفظ شود. به همین‌دلیل‌، شب شنبه اول صفر، یکی از علمای اصفهان را محرمانه به تلگرافخانه خواستند وقرار گذاشتند که اصفهان آرام شود. علمای مجلس شورا گفتند: اگر بتوانند از شاه‌خواهند خواست حال که ظل‌السلطان عزم فرنگ کرده است به اصفهان نیاید و از همان‌
تهران یک نفر نایب‌الایاله به تصویب شاه تعیین گردد و به اصفهان فرستاده شود. این‌پیشنهاد که توسط آقا شیخ فضل‌الله نوری‌، آقا سید محمد حسین طباطبایی و آقا سیدعبدالله موسوی مخابره شده بود، از سوی مردم اصفهان پذیرفته نشد و آن روحانی که باوی مذاکره شده بود هم مورد توهین و هتاکی قرار گرفت‌. جمعیت مخالفان ظل‌السلطان‌را اینک سی‌هزار نفر تخمین می‌زدند (7 . ص 5ـ4).

                        خطر درگیری اصفهان را فرا گرفته بود. در حقیقت هیچ مرجعی نمی‌توانست‌مردم را آرام کند. آنان مصراً خواستار برکناری شاهزاده بودند. بالاخره وکیل اصفهان‌تلگرافی زد و توسط حاج آقا نورالله خبر را داد:

                        «مراحم ملوکانه شامل حال کافه اهالی‌. از حضرت والا ظل‌السلطان به اقدامات مجدانه‌حجج اسلام دامت برکاتهم استعفا از حکومت قبول شد. حضرت اجل نظام‌السلطنه از طرف‌قرین‌الشرف اعلی‌حضرت همایونی خلدالله ملکه‌، به‌حکومت اصفهان مستقل و منصوب‌، همین چندروزه به چاپاری روانه‌، تمامی اهالی آسوده خاطر به مقر خود معاودت و دکاکین باز به دعای ذاتمقدس شهریاری قیام نمایند» (7 . ص 5).

                        با آنکه‌، علما و برخی از مردم کوتاه آمدند، اما بست‌نشینان کنسولگری انگلستان‌در اصفهان‌، که روزنامه آنها را «عوام کلانعام‌» نامیده‌، دست از تحصن نکشیدند. صبح‌دوشنبه سوم صفر علما و تجار به درِ کنسولگری رفته و از آنان خواستند که کنسولگری راترک کنند، باز هم نپذیرفتند.

                        «صبح سه‌شنبه چهارم صفر آ میر سید حسن قمشه‌ای ]مرحوم مدرس‌[ هم پا درمیانی‌کرد. بعداً حضرت حجة‌الاسلام و ثقة‌الاسلام و جناب حاجی محمدحسین صاحب تاجرکازرانی با جماعتی از تجار به درب کنسولگری رفته و مردم را امر به خروج دادند. غایله‌فعلاً خاتمه یافت‌».

                        اگر چه ظل‌السلطان مستبد که ادعای مشروطه‌خواهی و همراهی با انجمن‌اصفهان را داشت به درخواست و فشار مردم و امر شاه از کار برکنار شد، اما این نکته رانیز نباید از نظر دور داشت که محمدعلی‌شاه نیز عمویی که ادای مشروطه‌خواهی وقانون‌شناسی در می‌آورد را برنمی‌تابید: کار این دو بعدها به دشمنی و رویارویی‌هم‌  کشید.


                        برکناری شاهزاده مسعودمیرزا ظل‌السلطان از حکومت اصفهان را مورخان زیادی‌مورد بحث قرار داده‌اند. آنچه گفته آمد برداشت و تحلیل ما بود از روزنامه انجمن‌مقدس ملی اصفهان‌. جهت اطلاع بیشتر و امکان مقایسه‌، نظر دو شخصیت متفاوت ازیکدیگر را هم می‌آوریم‌.

                        یحیی دولت‌آبادی می‌نویسد: «مشیرالدوله (صدراعظم‌) در چند روز آخر کارصدارتش گرفتار کار اصفهان می‌شود که مردم اصفهان بر ضد ظل‌السلطان برخاسته‌، بردولت سخت می‌گیرند و به حکم مجلس ملی در غره صفر 1325 ه¨ .ق ظل‌السلطان بعداز سی و شش سال حکومت اصفهان در نهایت افتضاح که هیچ حاکمی از هیچ شهر بهاین رسوایی معزول نشده‌، معزول می‌گردد....» (6 . ص‌119).

                        همین حادثه را آن دیپلمات فرانسوی (اوژن اوبن‌) که از اصفهان دیدن کرده باتوجه به برداشتهایش از جریانات این شهر، نقل نموده است‌. وی بیش از آنکه بهمبارزات مردم با ظل‌السلطان بپردازد، به وجود دو قدرت در اصفهان اشاره می‌کند: یکی‌آقانجفی و برادرش حاج آقا نورالله که هم متمول‌اند و هم روحانیونی عالی‌مقام وصاحب‌نفوذ در شهر؛ و دیگری ظل‌السلطان و اعوانش‌، که این دو مرکز، گاه به هم‌نزدیک می‌شوند و گاه از هم فاصله می‌گیرند. هنگام ورود وزیرمختار فرانسه به اصفهان‌ظل‌السلطان‌، میدان را خالی کرده و به تهران رفته است‌: «در هر حال از ظل‌السلطان‌بخت‌برگشته و سران مقتدر انقلاب در تهران وجود او را برای استمرار و رشد رژیم‌مشروطیت‌، مضرتر از آقانجفی تشخیص داده‌اند. از سوی آنان مقدماتی فراهم شده‌است که او را به دست همین مجتهد از میدان خارج کنند. اولین روزهای ماه مارس‌،روشهای عادی و مسالمت‌آمیز، به بستن بازار و بعد اشغال تلگرافخانه هند ـ اروپایی‌توسط مردم و بست‌نشینی در آنجا منجر گردید. از پشت دستگاه تلگراف‌، پیغام پشت‌سر هم به شاه مخابره شد که شر عمویش را از سر آنان کوتاه کند. عده‌ای ازتظاهرکنندگان نیز در قنسولخانه انگلیس بست نشستند. بسیج افراد شهر از جانب هر دوطرف ]دولتی‌ها و آقانجفی‌[ به روستاها هم کشانده شد، تقسیم نیروهای مخالف و موافق‌]با ظل‌السلطان‌ [به دو دسته مساوی‌، شاه را در اتخاذ تصمیم مناسب مردد کردهاست‌...». (4 . ص 295ـ294).


                        آنچه در روزنامه منعکس نگردیده و خواننده نمی‌تواند از خواندن خبر تحصنمردم در کنسولگری انگلستان به آن پی ببرد، برخوردهای موذیانه و چندگانه دوکنسولگری روسیه و انگلستان با جریانات آن روز اصفهان است‌. فرستاده فرانسه که‌بی‌تردید از سلطه انحصاری دو قدرت دیگر در ایران خوشحال نبوده و آن را به نفع منافع‌تجاری و سیاسی کشور متبوعش نمی‌داند، به نکته‌ای می‌پردازد که دیگران بدان توجهکمتری دارند. به خاطر داریم که ظل‌السلطان و انگلستان مناسباتشان حسنه بود و متقابلاًیکدیگر را تأیید و حمایت می‌کردند. بنابراین بست‌نشینی دشمنان والی در کنسولگری‌کشوری که علناً از ظل‌السلطان حمایت می‌کرد، می‌توانست وجهه دولت آن کشور راخدشه‌دار کند و بر روی افکار و حتی رفتارهای دیگر دوستان انگلستان در ایران اثرمنفی بگذارد. در این میان بهره‌برداری روس‌ها از محظوری که انگلستان بدان دچار شده‌بود، بی‌تردید آزاردهنده‌تر می‌شد: «قنسول انگلیس نیز از بست‌نشینان به ستوه آمده ونمی‌داند چه باید کرد. او از روش سیاسی کشور متبوعش که از جنبش آزادیخواهی درایران طرفداری می‌کرد، بسیار بد می‌گفت و عقیده داشت نتیجه این عمل جز برکناری‌حاکم اصفهان‌، که دوست دولت انگلستان است‌، از سمت خویش‌، بهره دیگری نخواهدداشت‌. اما قنسول روس در دوران عمر دراز حرفه سیاسی‌اش‌، برای اولین بار از فریب وجاذبه آزادی خوشش می‌آمد» (4 . ص 296).

 

 

منابع‌

 

 

1ـ آدمیت‌، فریدون‌. شورش بر امتیازنامه رژی‌، پیام‌، تهران‌، 1360.

 

2ـ اعتمادالسلطنه‌، محمدحسن‌. روزنامه خاطرات اعتمادالسطنه‌، به کوشش ایرج افشار، چاپ‌چهارم‌، امیرکبیر، تهران‌، 1377.

 

3ـ اوبن‌، اوژن‌. ایران امروز (1907ـ1906)، ترجمه علی‌اصغر سعیدی‌، چاپ اول‌، زوار،]تهران‌[، 1362.

 

4ـ بامداد، مهدی‌. شرح حال رجال ایران‌، جلد چهارم‌، چاپ سوم‌، زوار، تهران‌، 1363.


 

5ـ جابری‌انصاری‌، میرزا حسن‌خان‌. تاریخ اصفهان و ری و همه جهان‌، به کوشش منوچهر ستوده‌،دانشگاه تهران‌، تهران‌، 1362.

 

6ـ دولت‌آبادی‌، یحیی‌. حیات یحیی‌، جلد دوم‌، فردوسی‌، تهران‌، 1362.

 

روزنامه انجمن مقدس ملی اصفهان‌، دوره اول‌، سال اول‌، شماره‌های 1 تا 12 (21 ذیقعده‌1324 تا 9 صفر 1325 ق‌).

 

8ـ سیاح‌، حمید. خاطرات حاج سیاح‌، چاپ سوم‌، امیرکبیر، تهران‌، 1359.

 

9ـ ظل‌السلطان‌، مسعود میرزا. خاطرات ظل‌السلطان یا سرگذشت مسعودی‌، جلد دوم‌، به کوشش‌حسین خدیوجم‌، اساطیر، تهران‌، 1368.

 

 

 

 



[1]ـ دانشیار گروه تاریخ دانشگاه اصفهان‌. 

All Rights Reserved 2022 © OnlineWarehouse.ir
Designed & Developed by BSFE.ir